تو مال منی پارت 50
یونگی: به جای خالی ویکتور نگاه میکردم متعجب به تهیونگ نگاه کردم با دیدن لیزر هول کردم کوک هم متوجه شد ولی دیر بود هر لحظه ممکن بود بهش تیر بخوره به سمت تهیونگ دوئیدم تا رسیدم با آغوش کشیدمش اما با حس درد توی وجودم چشامو بهم فشار دادم ...
کوک: روی تهیونگ لیزر بود ای عوضی به یونگی نگاه کردم که سریع به سمت تهیونگ رفت و بعد از آغوش کشیدن تهیونگ بلافاصله تیر برتاب شد همه جیغ کشیدن توی شوک بدی بودم و بودیم با جیغ ماریانا به خودم اومدم سریع گفتم : سالون رو خالی کنید(عربده)
به سمت ماریانا دوئیدم ولی اون به سمت یونگی دوئید تهیونگ توی شوک بدی بود
&آنجلا با دیدن این که چی شده جیغ کشید تهیونگ با جیغ آنجلا سریع به خودش اومد و یونگی رو بغل کرد و روی زمین نشست جیمین و جولیا به طرفشون دوئیدن همشون سر یونگی جمع شده بودن اما
تهیونگ: یونگی چشاشو بسته بود همه دورش بودیم که تازه یادم افتاد آنجلا بارداره و صدایی ازش نیس به پشت سرم برگشتم که دیدم توی شوکه بدی رفته لحظه ای تمام ترس تنمو گرفت از روی زمین بلند شدم و به طرف سریع رفتم تکونش دادم که
آنجلا: مر..مرد؟آ اگه تو میمردی ..او ..اون میخواس..
تهیونگ: آنجلا تو بغلم از حال رفت که عربده کشیدم
تهیونگ به خودتون باید ... کوک یونگی رو به بیمارستان منتقل کنید جولیا تو هم با ماریانا کوک برو جیمین تک تیر انداز رو پیدا کن سریع (عربده)
تهیونگ: با داد من همه به خوشون اومدن و کاری که گفته بودم رو کردن چند سرباز اومد و با برداشتن یونگی سریع همشون خارج شدن و به سمت بیمارستان راه افتادن جیمین بلافاصله پیشم اومد و
جیمین: انجلا چی شد چرا..
تهیونگ: شوکه بهش وارد شده باید ببرمش به اتاقمون تا وقتی که بهوش بیاد مسئله ویکتور و تک تیر انداز رو به تو میسپارم
جیمین: باشه نگران نباش حل میکنم تو زود تر برو
تهیونگ: سرمو تکون دادمو آنجلا رو براید بغل کردم لباسی که پوشیده بود خیلی سنگین بود موندم چطوری تا الان تونسته تنش نگاه داره سریع به سمت اتاقمون راه افتادم توی راه خدمت کار رو دیدم که سریع گفتم به دکتر خبر بدن ... در اتاق رو باز کردم و روی تخت گذاشتمش هنوز بیهوش بود و این نگران کننده بود... دکتر داخل شد سریع به طرفش رفت پرستار بهم گفت تا بیرون باشم ...پشت در منتظر ایستاده بودم که دکتر بیرون اومد
تهیونگ: چیشده؟! حالش خوبه.حال بچه چی؟
دکتر:.....
کوک: روی تهیونگ لیزر بود ای عوضی به یونگی نگاه کردم که سریع به سمت تهیونگ رفت و بعد از آغوش کشیدن تهیونگ بلافاصله تیر برتاب شد همه جیغ کشیدن توی شوک بدی بودم و بودیم با جیغ ماریانا به خودم اومدم سریع گفتم : سالون رو خالی کنید(عربده)
به سمت ماریانا دوئیدم ولی اون به سمت یونگی دوئید تهیونگ توی شوک بدی بود
&آنجلا با دیدن این که چی شده جیغ کشید تهیونگ با جیغ آنجلا سریع به خودش اومد و یونگی رو بغل کرد و روی زمین نشست جیمین و جولیا به طرفشون دوئیدن همشون سر یونگی جمع شده بودن اما
تهیونگ: یونگی چشاشو بسته بود همه دورش بودیم که تازه یادم افتاد آنجلا بارداره و صدایی ازش نیس به پشت سرم برگشتم که دیدم توی شوکه بدی رفته لحظه ای تمام ترس تنمو گرفت از روی زمین بلند شدم و به طرف سریع رفتم تکونش دادم که
آنجلا: مر..مرد؟آ اگه تو میمردی ..او ..اون میخواس..
تهیونگ: آنجلا تو بغلم از حال رفت که عربده کشیدم
تهیونگ به خودتون باید ... کوک یونگی رو به بیمارستان منتقل کنید جولیا تو هم با ماریانا کوک برو جیمین تک تیر انداز رو پیدا کن سریع (عربده)
تهیونگ: با داد من همه به خوشون اومدن و کاری که گفته بودم رو کردن چند سرباز اومد و با برداشتن یونگی سریع همشون خارج شدن و به سمت بیمارستان راه افتادن جیمین بلافاصله پیشم اومد و
جیمین: انجلا چی شد چرا..
تهیونگ: شوکه بهش وارد شده باید ببرمش به اتاقمون تا وقتی که بهوش بیاد مسئله ویکتور و تک تیر انداز رو به تو میسپارم
جیمین: باشه نگران نباش حل میکنم تو زود تر برو
تهیونگ: سرمو تکون دادمو آنجلا رو براید بغل کردم لباسی که پوشیده بود خیلی سنگین بود موندم چطوری تا الان تونسته تنش نگاه داره سریع به سمت اتاقمون راه افتادم توی راه خدمت کار رو دیدم که سریع گفتم به دکتر خبر بدن ... در اتاق رو باز کردم و روی تخت گذاشتمش هنوز بیهوش بود و این نگران کننده بود... دکتر داخل شد سریع به طرفش رفت پرستار بهم گفت تا بیرون باشم ...پشت در منتظر ایستاده بودم که دکتر بیرون اومد
تهیونگ: چیشده؟! حالش خوبه.حال بچه چی؟
دکتر:.....
۱۰۷.۳k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.