sweet sin
sweet sin
P³ (باخت سرنوشت ساز)
03-07-1982
۳ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ.
جلوی پنجره ایستاده بود و به حیاط عمارت چشم دوخته بود..
پکی به سیگار شکلاتیش زد و دودشو بیرون داد..
با صدای در بدون نگاه کردن به در اجازه ورود رو داد و دوباره پک عمیقی به سیگارش زد..
_ قربان.
لبخند کجی زد و گفت:
_ بهت گفتم که تو تنهایی قربان صدام نکن، هنوزم یاد نگرفتی؟
_ ببخشید.. دو نفر اومدن برا عضو شدن تو باند.
_ تحقیقاتشونو کردی؟
صاف ایستاد و به چشمای سیاه مرد مقابلش خیره شد و سرشو به تایید تکون داد و گفت:
_ بله.. اولی، پارک جیمین هس.. پسری ۲۴ ساله هس.. هیچ تجربه ای از چنین کارا نداره ولی دلش میخواد بیاد تو باندمون.. از روی تحقیقات فهمیدم که جاسوس نیست.
دومی، جئون جونگکوک پسری ۲۳ ساله هس ولی فقط چند ماه با جیمین فاصله سنی داره و اونم دقیقا مثل جیمینه.
_ باشه.. بفرستشون بیان.
_چشم.
با خروجش پشت میزش نشست و ته سیگارش رو توی زیر سیگاریش انداخت..
******
_ باورم نمیشه به خاطر یدونه باخت من اومدیم اینجا..
_ هع.. به من ربطی نداره. شرط، شرطه.
با حرص نفسشو بیرون داد و چیزینگفت.
_ ولی اون پسره.. خیلی خوشگل بود.
پوزخندی زد و گفت:
_ همونی که هزار تا سوال پرسید ببینه جاسوسیم یا نه؟
با لبخند سرشو تند تند تکون داد و باعث خندهی جونگکوک شد.
_ هی بچه به من میخندی؟
_ عاشقش شدی؟
_ فکر کنم.
ریز خندید و با ورود پسر به اتاق هردو بهش خیره شدن.
_ پشت سرم بیاین، رئیس میخواد ببینتتون.
هردو سرشونو به تایید تکون دادن و پشت سرش به راه افتادن..
_ اگر واقعا میخاین قبولتون کنه و باهاتون بد رفتار نکنه، ادب و احترامتونو رعایت کنین.. دوما، رئیس زیاد از شوخی خوشش نمیاد پسزیاد نمک نریزین و مورد مهم.. اون متنفر اینه که باهاش لج کنین و جواب پس بدین.
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و جواب داد:
_ چه رئیس بداخلاقی هس.
_ همینی که هس.. زیاد اذیتش کنی اونم اذیتت میکنه.. و تو پسر خوشگله، چرا حرف نمیزنی؟
جیمین با تعجب پرسید:
_ چی؟ با من بودی؟
_ پس با کی بودم؟.. چیه، به زیبایی خودت شک داری؟
جونگکوک خندید و با ضربه ای که توسط جیمین به بازوش وارد شد آخ آرومی گفت و باعث شد پسر مقابلشون عصبانی بشه.
_ چیزی گفتم که بخندی؟
_ من از طرف این عذرخواهی میکنم و ممنونم بابت حرف زیبات.
_ خب دیگه رسیدیم.
در زد و پس از دریافت اجازه وارد اتاق شد و جیمین و جونگکوک نیز پشت سرش وارد شدن..
جونگکوک با دیدن رئیس ناخوآگاه ضربان قلبش بالا رفت.. این چهره..
براش آشنا بود.. چهره بی نقصی که دیشب اونو کشیده بود.. این، این همون مرد زیبایی بود که برای چند لحظه دیده بودتش ولی باعث افزایش ضربان قلبش شده بود..
ادامه پست بعدی.
P³ (باخت سرنوشت ساز)
03-07-1982
۳ جولای ۱۹۸۲ عمارت کیم تهیونگ.
جلوی پنجره ایستاده بود و به حیاط عمارت چشم دوخته بود..
پکی به سیگار شکلاتیش زد و دودشو بیرون داد..
با صدای در بدون نگاه کردن به در اجازه ورود رو داد و دوباره پک عمیقی به سیگارش زد..
_ قربان.
لبخند کجی زد و گفت:
_ بهت گفتم که تو تنهایی قربان صدام نکن، هنوزم یاد نگرفتی؟
_ ببخشید.. دو نفر اومدن برا عضو شدن تو باند.
_ تحقیقاتشونو کردی؟
صاف ایستاد و به چشمای سیاه مرد مقابلش خیره شد و سرشو به تایید تکون داد و گفت:
_ بله.. اولی، پارک جیمین هس.. پسری ۲۴ ساله هس.. هیچ تجربه ای از چنین کارا نداره ولی دلش میخواد بیاد تو باندمون.. از روی تحقیقات فهمیدم که جاسوس نیست.
دومی، جئون جونگکوک پسری ۲۳ ساله هس ولی فقط چند ماه با جیمین فاصله سنی داره و اونم دقیقا مثل جیمینه.
_ باشه.. بفرستشون بیان.
_چشم.
با خروجش پشت میزش نشست و ته سیگارش رو توی زیر سیگاریش انداخت..
******
_ باورم نمیشه به خاطر یدونه باخت من اومدیم اینجا..
_ هع.. به من ربطی نداره. شرط، شرطه.
با حرص نفسشو بیرون داد و چیزینگفت.
_ ولی اون پسره.. خیلی خوشگل بود.
پوزخندی زد و گفت:
_ همونی که هزار تا سوال پرسید ببینه جاسوسیم یا نه؟
با لبخند سرشو تند تند تکون داد و باعث خندهی جونگکوک شد.
_ هی بچه به من میخندی؟
_ عاشقش شدی؟
_ فکر کنم.
ریز خندید و با ورود پسر به اتاق هردو بهش خیره شدن.
_ پشت سرم بیاین، رئیس میخواد ببینتتون.
هردو سرشونو به تایید تکون دادن و پشت سرش به راه افتادن..
_ اگر واقعا میخاین قبولتون کنه و باهاتون بد رفتار نکنه، ادب و احترامتونو رعایت کنین.. دوما، رئیس زیاد از شوخی خوشش نمیاد پسزیاد نمک نریزین و مورد مهم.. اون متنفر اینه که باهاش لج کنین و جواب پس بدین.
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و جواب داد:
_ چه رئیس بداخلاقی هس.
_ همینی که هس.. زیاد اذیتش کنی اونم اذیتت میکنه.. و تو پسر خوشگله، چرا حرف نمیزنی؟
جیمین با تعجب پرسید:
_ چی؟ با من بودی؟
_ پس با کی بودم؟.. چیه، به زیبایی خودت شک داری؟
جونگکوک خندید و با ضربه ای که توسط جیمین به بازوش وارد شد آخ آرومی گفت و باعث شد پسر مقابلشون عصبانی بشه.
_ چیزی گفتم که بخندی؟
_ من از طرف این عذرخواهی میکنم و ممنونم بابت حرف زیبات.
_ خب دیگه رسیدیم.
در زد و پس از دریافت اجازه وارد اتاق شد و جیمین و جونگکوک نیز پشت سرش وارد شدن..
جونگکوک با دیدن رئیس ناخوآگاه ضربان قلبش بالا رفت.. این چهره..
براش آشنا بود.. چهره بی نقصی که دیشب اونو کشیده بود.. این، این همون مرد زیبایی بود که برای چند لحظه دیده بودتش ولی باعث افزایش ضربان قلبش شده بود..
ادامه پست بعدی.
۴.۳k
۰۷ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.