ازدواج اجباری پارت7
ازدواج اجباری پارت7
ب هان: چشم قربان
(صبح هنگام رفتن به دانشگاه)
ا/ت: میشه همراهم نیایی بادیگارد هان
ب هان:خیر خانم اقا
(رفتن داخل کلاس)
میا:ات این کیه پشت سرت
ا/ت: بادیگاردمه کوک انتخابش کرده
میا: واو خدایا به منم از این شوهر ها بده
ا/ت : من که میدونم با ته رلین ته هم پولداره
میا: از کجا فهمیدی
ا/ت: از زایه بازی ها شما دوتا
(رفتن نشستن و استاد اومد)
استاد: ات این کیه پشت سرت
ا/ت: بادیگارمه
استاد:ها (با تعجب)
میخواهم درس بدم درس امروز
ناظم: اقای جی جانگ هو
استاد: بله
ناظم :بیایین دفتر کاریتون دارن
(استاد رفت)
جسی: ات میبینم با کلاس شدی
ا/ت: کار من نیست کار اقای جئون جونگکوک هست
لیا :گ.و.ه زیادی نخوار کوک از این کارا نمیکنه
ا/ت: خیلی عصبی شدم وقتی لیا گفت کوک میخواستم بزنمش که استاد اومد
استاد: بچه ها یک نفر اشنا اومده دیدن شما
همه: کی
استاد: اقای جئون بفرمایین
کوک: سلام
همه به جزپسرا:جونگکوک اوپا
ا/ت: آفرین پس. خوب بدو بیا
استاد: ات به اقای جئون احترام بزار
ا/ت; دویدم رفتم پیش کوک و در گوشش گفتم تو اینجا چیکار داری کوک بلد گفت
کوک: اومدم زنم را ببینم
ا/ت: خجالت کشیدم و گفتم خب زنت را میتوانی کل روز تو خونه ببینی
استاد: اقای جئون زن شما کدام بچه کلاس ما هست
همه:فکر کنم جسی یا ریا هست
جسی و لیا به خودشون افتخار میکردند که یهو کوک گفت
کوک; نه ، زن من ات هست . خانم کیم ات
همه: ها ات باید شیرینی بدی
ا/ت: بچه بیا برو ازکلاس من بیرون
کوک: نمیخواهم
استاد:اقای جئون میتوانی ا/ت هم ببری بچه ها امتحان را دادن
ا/ت:نه من میخوام بمونم
هنوز داشتم میگفتم که کوک منو کول کرد
ا/ت :کوک بزارم پایین من میخوام دانشگاه بمونم
کوک:نه نمیشه
ولم نکرد و منو سوار ماشین کرد و بردم خونه
کوک: ات بیا پایین برای شام
ا/ت: نمیخواهم من مخواستم دانشگاه بمونم چرا اوردیم خونه
کوک; چون امشب تولد زن زیردستم هست
ا/ت: ها
کوک: تمشون سبز هست
ا/ت: کی میرم
کوک;نیم ساعت دیگه
ا/ت: پس میرم اماده شم
رفتم بالا یه لباس سبزخوشگل پوشیدم و بعد اومدم و با کوک سوار ماشین شدیم که یهو..........
ب هان: چشم قربان
(صبح هنگام رفتن به دانشگاه)
ا/ت: میشه همراهم نیایی بادیگارد هان
ب هان:خیر خانم اقا
(رفتن داخل کلاس)
میا:ات این کیه پشت سرت
ا/ت: بادیگاردمه کوک انتخابش کرده
میا: واو خدایا به منم از این شوهر ها بده
ا/ت : من که میدونم با ته رلین ته هم پولداره
میا: از کجا فهمیدی
ا/ت: از زایه بازی ها شما دوتا
(رفتن نشستن و استاد اومد)
استاد: ات این کیه پشت سرت
ا/ت: بادیگارمه
استاد:ها (با تعجب)
میخواهم درس بدم درس امروز
ناظم: اقای جی جانگ هو
استاد: بله
ناظم :بیایین دفتر کاریتون دارن
(استاد رفت)
جسی: ات میبینم با کلاس شدی
ا/ت: کار من نیست کار اقای جئون جونگکوک هست
لیا :گ.و.ه زیادی نخوار کوک از این کارا نمیکنه
ا/ت: خیلی عصبی شدم وقتی لیا گفت کوک میخواستم بزنمش که استاد اومد
استاد: بچه ها یک نفر اشنا اومده دیدن شما
همه: کی
استاد: اقای جئون بفرمایین
کوک: سلام
همه به جزپسرا:جونگکوک اوپا
ا/ت: آفرین پس. خوب بدو بیا
استاد: ات به اقای جئون احترام بزار
ا/ت; دویدم رفتم پیش کوک و در گوشش گفتم تو اینجا چیکار داری کوک بلد گفت
کوک: اومدم زنم را ببینم
ا/ت: خجالت کشیدم و گفتم خب زنت را میتوانی کل روز تو خونه ببینی
استاد: اقای جئون زن شما کدام بچه کلاس ما هست
همه:فکر کنم جسی یا ریا هست
جسی و لیا به خودشون افتخار میکردند که یهو کوک گفت
کوک; نه ، زن من ات هست . خانم کیم ات
همه: ها ات باید شیرینی بدی
ا/ت: بچه بیا برو ازکلاس من بیرون
کوک: نمیخواهم
استاد:اقای جئون میتوانی ا/ت هم ببری بچه ها امتحان را دادن
ا/ت:نه من میخوام بمونم
هنوز داشتم میگفتم که کوک منو کول کرد
ا/ت :کوک بزارم پایین من میخوام دانشگاه بمونم
کوک:نه نمیشه
ولم نکرد و منو سوار ماشین کرد و بردم خونه
کوک: ات بیا پایین برای شام
ا/ت: نمیخواهم من مخواستم دانشگاه بمونم چرا اوردیم خونه
کوک; چون امشب تولد زن زیردستم هست
ا/ت: ها
کوک: تمشون سبز هست
ا/ت: کی میرم
کوک;نیم ساعت دیگه
ا/ت: پس میرم اماده شم
رفتم بالا یه لباس سبزخوشگل پوشیدم و بعد اومدم و با کوک سوار ماشین شدیم که یهو..........
۱۶.۲k
۰۹ دی ۱۴۰۲