خاطره اقا سهیل
خاطره اقا سهیل
ســــــلام به همگی.امیدوارم از ایام چرت و مزخرف امتحانات به سلامت عبور کرده باشید .منم به شکرانه ی زنده خارج شدن از این روز های چـــــــــرت اومدم یه خاطره تعریف کنم. ببینیم آخر عاقبتمون به کجا میرسه😀 اما قبل خاطره از همین تریبون از اساتید گرامی خواهشمندم اون نمرات درخشان مارو تو سایت بزارن😒 نصف تابستون که با استرس امتحان گذشت نصف دیگه رو هم باید کابوس نمره ببینیم.خدا شاهده چن شب پیش خواب دیدم تو یکی از امتحانا ۲شدم نزدیک بود تو خواب سکته بزنم😥 استاد عزیزی که یـــــک مــــاهه امتحان گرفتی و هنوز نمراتو درج نکردی منتظری موقع تایید نمرات بزنی نتونیم اعتراض کنیم 😒 اگــر من تو خواب به خاطر زرنگ بازی شما سکته میکردم و یه ورم کـج میشد مسئولیتش رو شما می پذیرفتی آیــا ؟؟؟😞 بابا استاد قربونت برم جـــان مادرت او نمراتو بزار دیگه😡 😣 .این صرفا غــر بود ربطی به اصل مطلب نداشت ولی خالی شدم تو دلم مونده بود داشتم منفجر میشدم😅 😤 واما خاطره:عرضکنم خدمتتون بنده اگر ریا نباشه از۹سالگی تکواندو کار میکنم البته حدود یک ساله تو مسابقات شرکت نمیکنم و کلا جدی تمرین نمیکنم وبیشتر تمرین مربیگری میکنم که ایشالا دو سال دیگه تو کلاسای مربیگری شرکت کنم ببینم چه گلی به سر مربیگری میزنم😅 وقتی سوم دبیرستان بودم اون موقع اوج تمریناتم بود میخواستم وارد تیم ملی بشم(زهی خیال باطل😂 )یه دوره مسابقات حوزه ای تیمی داشتیم که اگه به صورت تیمی مقام میاوردیم به مسابقات لیگ راه پیدا میکردیم ولی توزیع مدال انفرادی هم بود یه خبرای غیر رسمی هم رسیده بود که قراره از کادر فنی تیم ملی بیان بچه های با استعدادو بدون انتخابی ببرن تیم ملی واسه همین همه مون خیلی سخت کار میکردیم .مربیمونم میگفت خودتون حواستون به وزنتون باشه دیگه من نخوام یکی یکی چک کنم منم که همیشه خدا عین گاو میخوردم تو اون دوره کلا کم غذا شده بودم .یه روز قبل مسابقه وزن کشی داشتیم که همه ی تیم رفتیم وزن کشی من که رفتم رو ترازو مسئولش با تعجب گفت وزن چندی؟گفتم وزن یک گفت یه کیلو کم داری !😱 مربیم داد زد سرم که مگه نگفتم حواست باشه و از این حرفا گفتم حالا چیکار کنم؟؟؟؟یکی از بچه هارو فرستاد گفت برو چن تا بطری اب بگیر ببینیم وزنش درست میشه یا نه وقتی داشت میرفت گفتم حالا که میخری یکیشو دوغ بخر گاز دار باشه لطفا (فرصت طلب بدبخت😂 )گفت امر دیگه گفتم حالا همینو بخر تا ببینم بعدا چی میشه.مربیمم اون وسط عین اسفند رو آتیش بود میگفت بیچاره یــــــه کیلو کم داری چرا عین خیالت نیست😠 منم گفتم اینا همش از استرسه استاد 😩 😅 خلاصه رفت دوݟ و آب گرفت و آورد یه دوغ خانواده رو سر کشیدم با خودم گفتم این که از یه کیلو ام بیشتربود اضافه نیارم خوبه دوباره رفتم رو ترازو گفت بازم خیلی کم داری تا درست نشه نمیتونم کاری کنم 😐 دوباره اومدم با بدبختی یه بطری بزرگ آب خوردم دیگه داشتم منفجر میشدم باز دوباره هیچی به هیچی اومدم نشستم گفتم دیگه نمیتونم بیخیال مربیمم میگفت فقط یه بطری دیگه بخوری تمومه دیگه اشکم در اومده بود اون هی اصرار میکرد منم که اصلا نمیخوردم .اونجا قــشنگ تابلو شده بودم بچه های دیگه ام دورم جم شده بودنواسم به دو تاشون بود که بهم میخندیدن یکیشون گفت فردا بازی این چقدر دیدنی بشه😂 یه چش غره بهشون رفتم تا خواست حواسم جم بشه دیدم یه بطری آب ریخته شد سرم .سرمو بالا کردم دیدم یکی از هم تیمیام بود گفت موهات خیس باشه وزنش بیشتر میشه با صدای بلند گفتم آخه مگه من چن گرم مو دارم ؟😡 مربیم گفت الان یه گرمم تاثیر داره به زوووور یه بطری کوچیک آب داد به خوردم با بدبختی رفتم رو ترازو که خدا رو شکر گفت درست شد البته ۲۰۰گرم کم بود که موردی نداشت .من تا شنیدم این حرفو دویدم سمت در مربیم داد زد کجا بیا لباس بپوش سریع اومدم لباس پوشیدم وضع انقد خراب بود بلوزمو داشتم به پام میپوشیدم😂 حالا بیا تو سالن دسشویی پیدا کن از هرکی ام میپرسیدم جواب درس نمیداد رفتم طبقه دوم یه آقایی از یه دری اومد بیرون گقتم دسشویی کجاست؟؟؟😫 گفت همینجا سریع پریدم تو دیدم آدم توشه 😠 همش با مشت میکوبیدم به در با داد میگفتم جان مادرت زود باااااااش داره 3میشه که درو باز کرد نزدیک بود مشتم بخوره تو صورتش😂 وقتی اومد
ســــــلام به همگی.امیدوارم از ایام چرت و مزخرف امتحانات به سلامت عبور کرده باشید .منم به شکرانه ی زنده خارج شدن از این روز های چـــــــــرت اومدم یه خاطره تعریف کنم. ببینیم آخر عاقبتمون به کجا میرسه😀 اما قبل خاطره از همین تریبون از اساتید گرامی خواهشمندم اون نمرات درخشان مارو تو سایت بزارن😒 نصف تابستون که با استرس امتحان گذشت نصف دیگه رو هم باید کابوس نمره ببینیم.خدا شاهده چن شب پیش خواب دیدم تو یکی از امتحانا ۲شدم نزدیک بود تو خواب سکته بزنم😥 استاد عزیزی که یـــــک مــــاهه امتحان گرفتی و هنوز نمراتو درج نکردی منتظری موقع تایید نمرات بزنی نتونیم اعتراض کنیم 😒 اگــر من تو خواب به خاطر زرنگ بازی شما سکته میکردم و یه ورم کـج میشد مسئولیتش رو شما می پذیرفتی آیــا ؟؟؟😞 بابا استاد قربونت برم جـــان مادرت او نمراتو بزار دیگه😡 😣 .این صرفا غــر بود ربطی به اصل مطلب نداشت ولی خالی شدم تو دلم مونده بود داشتم منفجر میشدم😅 😤 واما خاطره:عرضکنم خدمتتون بنده اگر ریا نباشه از۹سالگی تکواندو کار میکنم البته حدود یک ساله تو مسابقات شرکت نمیکنم و کلا جدی تمرین نمیکنم وبیشتر تمرین مربیگری میکنم که ایشالا دو سال دیگه تو کلاسای مربیگری شرکت کنم ببینم چه گلی به سر مربیگری میزنم😅 وقتی سوم دبیرستان بودم اون موقع اوج تمریناتم بود میخواستم وارد تیم ملی بشم(زهی خیال باطل😂 )یه دوره مسابقات حوزه ای تیمی داشتیم که اگه به صورت تیمی مقام میاوردیم به مسابقات لیگ راه پیدا میکردیم ولی توزیع مدال انفرادی هم بود یه خبرای غیر رسمی هم رسیده بود که قراره از کادر فنی تیم ملی بیان بچه های با استعدادو بدون انتخابی ببرن تیم ملی واسه همین همه مون خیلی سخت کار میکردیم .مربیمونم میگفت خودتون حواستون به وزنتون باشه دیگه من نخوام یکی یکی چک کنم منم که همیشه خدا عین گاو میخوردم تو اون دوره کلا کم غذا شده بودم .یه روز قبل مسابقه وزن کشی داشتیم که همه ی تیم رفتیم وزن کشی من که رفتم رو ترازو مسئولش با تعجب گفت وزن چندی؟گفتم وزن یک گفت یه کیلو کم داری !😱 مربیم داد زد سرم که مگه نگفتم حواست باشه و از این حرفا گفتم حالا چیکار کنم؟؟؟؟یکی از بچه هارو فرستاد گفت برو چن تا بطری اب بگیر ببینیم وزنش درست میشه یا نه وقتی داشت میرفت گفتم حالا که میخری یکیشو دوغ بخر گاز دار باشه لطفا (فرصت طلب بدبخت😂 )گفت امر دیگه گفتم حالا همینو بخر تا ببینم بعدا چی میشه.مربیمم اون وسط عین اسفند رو آتیش بود میگفت بیچاره یــــــه کیلو کم داری چرا عین خیالت نیست😠 منم گفتم اینا همش از استرسه استاد 😩 😅 خلاصه رفت دوݟ و آب گرفت و آورد یه دوغ خانواده رو سر کشیدم با خودم گفتم این که از یه کیلو ام بیشتربود اضافه نیارم خوبه دوباره رفتم رو ترازو گفت بازم خیلی کم داری تا درست نشه نمیتونم کاری کنم 😐 دوباره اومدم با بدبختی یه بطری بزرگ آب خوردم دیگه داشتم منفجر میشدم باز دوباره هیچی به هیچی اومدم نشستم گفتم دیگه نمیتونم بیخیال مربیمم میگفت فقط یه بطری دیگه بخوری تمومه دیگه اشکم در اومده بود اون هی اصرار میکرد منم که اصلا نمیخوردم .اونجا قــشنگ تابلو شده بودم بچه های دیگه ام دورم جم شده بودنواسم به دو تاشون بود که بهم میخندیدن یکیشون گفت فردا بازی این چقدر دیدنی بشه😂 یه چش غره بهشون رفتم تا خواست حواسم جم بشه دیدم یه بطری آب ریخته شد سرم .سرمو بالا کردم دیدم یکی از هم تیمیام بود گفت موهات خیس باشه وزنش بیشتر میشه با صدای بلند گفتم آخه مگه من چن گرم مو دارم ؟😡 مربیم گفت الان یه گرمم تاثیر داره به زوووور یه بطری کوچیک آب داد به خوردم با بدبختی رفتم رو ترازو که خدا رو شکر گفت درست شد البته ۲۰۰گرم کم بود که موردی نداشت .من تا شنیدم این حرفو دویدم سمت در مربیم داد زد کجا بیا لباس بپوش سریع اومدم لباس پوشیدم وضع انقد خراب بود بلوزمو داشتم به پام میپوشیدم😂 حالا بیا تو سالن دسشویی پیدا کن از هرکی ام میپرسیدم جواب درس نمیداد رفتم طبقه دوم یه آقایی از یه دری اومد بیرون گقتم دسشویی کجاست؟؟؟😫 گفت همینجا سریع پریدم تو دیدم آدم توشه 😠 همش با مشت میکوبیدم به در با داد میگفتم جان مادرت زود باااااااش داره 3میشه که درو باز کرد نزدیک بود مشتم بخوره تو صورتش😂 وقتی اومد
۱۴۶.۸k
۲۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.