name:belief
part:48
تهیونگ سرشو پایین انداخت و گفت : همه این اتفاقات بد بود اما اینکه طلاقشو به زور ازم بگیرن بدتر بود...تقصیر سوریونه
هوسوک : من به دوست پسرم سپردم که مراقب سوریون باشه تا پروسه درمانش کامل باشه.
تهیونگ گفت : صبر کن...دوست پسر تو همونی نیست که لپای تپلی داره و لباش پفکیه؟
هوسوک با خنده جواب داد : خودشه
تهیونگ : خیلی کیوته
هوسوک خنده ای کرد و گفت : روی بد اعضایی دقت کردی سرهنگ
تهیونگ با این حرف خنده ای کرد و با دستش ضربه ای به پشت سر هوسوک زد.
تهیونگ اونقدر راه رفت تا به خونه رسید.
با صدای خش خش پشت سرش برگشت و پیرمردی رو دید که داره پیاده رو رو جارو میکشه پس بیخیال شد و با باز کردن در داخل شد.
***
طول راه رو رو طی کرد و ب اتاق استراحت کارکنان رسید.
دوست پسرش امشب شیفت شب رو داشت و هوسوک هم تصمیم داشت تا تموم شدن شیفتش بمونه پیشش
دوباره راه رو و طی کرد و با به اتاق 88 رسید.
در اتاق رو با دادن شماره باز کرد و داخل شد.
جیمین که روی تخت دراز کشیده بود و چشاش رو با دستشش پوشونه بود روی تخت نشست و با لبخند گفت : عا..اومدی؟
هوسوک لبخندی زد و با بسته ای که دستش بود کنار جیمین نشست : خوبی؟
جیمین کمی خودش رو کشید و دوبوکی رو از توی پلاستیک بیرون اورد : عالیم تو چطوری؟
هوسوک در حالی که چابستیکش رو باز میکرد گفت : منم خوبم
جیمین کمی از دوکبوکی رو خورد و سریع گفت : تنده...سوجو نیوردی؟
هوسوک گفت : برای تو خوب نیست...معدت بازم بهم میریزه
جیمین اخمی کرد و با اعتراض گفت : من سوجو میخوام
هوسوک سری به چپ و راست تکون داد و گفت : حرفشم نزن بچه
جیمین حرصی مشتی کمر هوسوک زد و گفت : با 5 سال فاصله سنی بچه ام؟
هوسوک خندید و با مشت جیمین کمرشو صاف کرد : نه به خاطر فاصله سنی ... به خاطر ریز بودنت
جیمین : نخیرم
هوسوک ظرف غذاشو روی میز گذاشت و سمت جیمین برگشت .
جیمین با تعجب سمتش برگشت و گفت :چیه؟
تهیونگ سرشو پایین انداخت و گفت : همه این اتفاقات بد بود اما اینکه طلاقشو به زور ازم بگیرن بدتر بود...تقصیر سوریونه
هوسوک : من به دوست پسرم سپردم که مراقب سوریون باشه تا پروسه درمانش کامل باشه.
تهیونگ گفت : صبر کن...دوست پسر تو همونی نیست که لپای تپلی داره و لباش پفکیه؟
هوسوک با خنده جواب داد : خودشه
تهیونگ : خیلی کیوته
هوسوک خنده ای کرد و گفت : روی بد اعضایی دقت کردی سرهنگ
تهیونگ با این حرف خنده ای کرد و با دستش ضربه ای به پشت سر هوسوک زد.
تهیونگ اونقدر راه رفت تا به خونه رسید.
با صدای خش خش پشت سرش برگشت و پیرمردی رو دید که داره پیاده رو رو جارو میکشه پس بیخیال شد و با باز کردن در داخل شد.
***
طول راه رو رو طی کرد و ب اتاق استراحت کارکنان رسید.
دوست پسرش امشب شیفت شب رو داشت و هوسوک هم تصمیم داشت تا تموم شدن شیفتش بمونه پیشش
دوباره راه رو و طی کرد و با به اتاق 88 رسید.
در اتاق رو با دادن شماره باز کرد و داخل شد.
جیمین که روی تخت دراز کشیده بود و چشاش رو با دستشش پوشونه بود روی تخت نشست و با لبخند گفت : عا..اومدی؟
هوسوک لبخندی زد و با بسته ای که دستش بود کنار جیمین نشست : خوبی؟
جیمین کمی خودش رو کشید و دوبوکی رو از توی پلاستیک بیرون اورد : عالیم تو چطوری؟
هوسوک در حالی که چابستیکش رو باز میکرد گفت : منم خوبم
جیمین کمی از دوکبوکی رو خورد و سریع گفت : تنده...سوجو نیوردی؟
هوسوک گفت : برای تو خوب نیست...معدت بازم بهم میریزه
جیمین اخمی کرد و با اعتراض گفت : من سوجو میخوام
هوسوک سری به چپ و راست تکون داد و گفت : حرفشم نزن بچه
جیمین حرصی مشتی کمر هوسوک زد و گفت : با 5 سال فاصله سنی بچه ام؟
هوسوک خندید و با مشت جیمین کمرشو صاف کرد : نه به خاطر فاصله سنی ... به خاطر ریز بودنت
جیمین : نخیرم
هوسوک ظرف غذاشو روی میز گذاشت و سمت جیمین برگشت .
جیمین با تعجب سمتش برگشت و گفت :چیه؟
۱۳.۲k
۲۰ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.