P5
بعد از اینکه کارش باهام تموم شد از روی تخت پاشد و ب سمت حموم حرکت کرد منم حس میکنم که ی هرزه شدم پتو رو از روی خودم زدم کنار پاشدم لباس هایی ک هر کدوم جایی بودن رو برداشتم و تنم کردم و ب سمت در حرکت کردم دست گیره در رو فشار دادم اما باز نشد ک کوک امدو در رو برام باز کرد
کوک: فردا میبینمت
یونجی:هیچوقت سر راهم سبز نشو وگرنه تاوانش رو تو پس نمیدی خواهرت پس میده
کوک:از کی انقد قلدر شدی بچه
بی توجه ب حرفاش از کنارش رد شدم و از پله رفتم پایین و کیفم رو برداشتم و از اون جهنم اومدم بیرون ب گوشیم نگا کردم ساعت پنج و نیم بود ی تاکسی دیدم بهش گفتم وایسه و سوار شدم ادرس رو بهش دادم و حرکت کرد یاد کارایی ک باهم کرد افتادم واقعا او جونگکوک من بود کسی ک از خودم بیشتر بهش اعتماد داشتم اشکام از چشام سرازیر شدن گوشیم زنگ خورد لیا بود جواب دادم
لیا:کجایی خراب
یونجی:لیا میشه امشب پیش تو باشم(گریه و صدای گرفته)
لیا:باشه اما چی شده
یونجی:برات تعریف می کنم
قط کردم و اشکامو پاک کردم ی نفس عمیق کشیدم و ب بابام زنگ زنگ و بعد دوتا بوق جواب
بابا:سلام دختر بابا کارت بانکیت ته کشیده
یونجی:نه بابا میشه امشب پیش لیا بمونم
بابا:چرا صدات گرفته چیزی شده
یونجی:نه اتفاقی نیفتاده فقط خیلی وقته با لیا نبودم
بابا:باشه فردا زود برگردی خونه
یونجی:باشه
بابا :خدافظ
یونجی :بای بای
قط کردم و گریه هام دوباره شدت گرفت با گریه ب راننده ادرس جدید رو دادم بعد چند دقیقه رسیدم پول رو دادم از ماشین پیاده شدم زنگ در خونه رو زدم لیا با نگرانی در رو باز کرد لبخند غمگینی زدم
یونجی:سلام
لیا:یونجی چیشده چرا گردنت کبود شده نکنه
یونجی:اره انقد بهم گفتی خراب ک
حرمو کامل نکرده بودم لیا منو تو آغوشش گرفت و گریه هام دوباره شروع شد رفتیم داخل رفتم اتاق خودم(خونه مشترکشونه)
کوک: فردا میبینمت
یونجی:هیچوقت سر راهم سبز نشو وگرنه تاوانش رو تو پس نمیدی خواهرت پس میده
کوک:از کی انقد قلدر شدی بچه
بی توجه ب حرفاش از کنارش رد شدم و از پله رفتم پایین و کیفم رو برداشتم و از اون جهنم اومدم بیرون ب گوشیم نگا کردم ساعت پنج و نیم بود ی تاکسی دیدم بهش گفتم وایسه و سوار شدم ادرس رو بهش دادم و حرکت کرد یاد کارایی ک باهم کرد افتادم واقعا او جونگکوک من بود کسی ک از خودم بیشتر بهش اعتماد داشتم اشکام از چشام سرازیر شدن گوشیم زنگ خورد لیا بود جواب دادم
لیا:کجایی خراب
یونجی:لیا میشه امشب پیش تو باشم(گریه و صدای گرفته)
لیا:باشه اما چی شده
یونجی:برات تعریف می کنم
قط کردم و اشکامو پاک کردم ی نفس عمیق کشیدم و ب بابام زنگ زنگ و بعد دوتا بوق جواب
بابا:سلام دختر بابا کارت بانکیت ته کشیده
یونجی:نه بابا میشه امشب پیش لیا بمونم
بابا:چرا صدات گرفته چیزی شده
یونجی:نه اتفاقی نیفتاده فقط خیلی وقته با لیا نبودم
بابا:باشه فردا زود برگردی خونه
یونجی:باشه
بابا :خدافظ
یونجی :بای بای
قط کردم و گریه هام دوباره شدت گرفت با گریه ب راننده ادرس جدید رو دادم بعد چند دقیقه رسیدم پول رو دادم از ماشین پیاده شدم زنگ در خونه رو زدم لیا با نگرانی در رو باز کرد لبخند غمگینی زدم
یونجی:سلام
لیا:یونجی چیشده چرا گردنت کبود شده نکنه
یونجی:اره انقد بهم گفتی خراب ک
حرمو کامل نکرده بودم لیا منو تو آغوشش گرفت و گریه هام دوباره شروع شد رفتیم داخل رفتم اتاق خودم(خونه مشترکشونه)
۶.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.