فیک جدایی
پارت۷🍷
صدای در اومد..بدو بدو رفتم طرفش و بازش کردم
هیونجین:فلیکس
لینو:توهم زدیا..بیا بریم ناهار
هیونجین:فلیکس هنوز برنگشته
لینو:برنگشته؟..مگه کجا رفته؟
هیونجین:نمیدونم..باهاش دعوام شد..گذاشت رفت
لینو:اخرش با این کارات میکشیش..گوشیشو برده؟
هیونجین:نه داخله
لینو:گشتی دنبالش؟
هیونجین:نه..فک کردم خودش برمیگرده
لینو:بیا تا بقیه حاضرشن بریم دنبالش
کارتو برداشتم و رفتیم بیرون
هیونجین:کجارو بگردیم؟
لینو:اون ک اینجاهارو بلد نیست..ممکنه رفته باشه لب ساحل..تنها جاییه ک میتونه بره
هیونجین:اوکی
رفتیم لب ساحل..راست میگفت فلیکس اونجا بود
لینو:دیدی الکی نگرانش شده بودی
هیونجین:بنظرت برم پیشش؟
لینو:نه..اون الان نیاز داره تنها باشه
گوشی لینو زنگ خورد و رفت اونطرف تا حرف بزنه..از پشت فلیکسو نگا میکردم..دلم براش تنگ شده بود..ولی نمیتونستم ابراز کنم..همش داشتم گند میزدم..یه نفس عمیق کشیدم..باید با ارامش باهاش حرف بزنم..همون لحظه لینو اومد
لینو:بقیه منتظرن..میرم فلیکسو صدا کنم
هیونجین:نه..ت برو..من میمونم پیش فلیکس
لینو:مطمئنی؟..حالشو بدتر نکنی
هیونجین:حواسم هست
لینو رفت..رفتم ب فلیکس نزدیکتر شدم..پشت سرش وایستادم
هیونجین:میدونی چقدر نگرانت شده بودم(اروم)
برگشت نگام کرد..اخم کرد و بلند شد
فلیکس:از کجا پیدام کردی؟
هیونجین:بیا حرف بزنیم
فلیکس:من حرفی با تو ندارم
خاست بره ک دستشو گرفتم
هیونجین:ولی من دارم..بشین
*ویو فلیکس*
نشستم کنارش..با فاصله
فلیکس: بگو حرفتو
هیونجین:بابت اون شب متاسفم..عصبی بودم..اون شب یکی از دوستام ترو از من میخاست..عصبانیم کرده بود..خاستم فقط بهت بگم ک دیگ اونجوری لباس نپوش ولی..ولی نمیدونم چیشد ک تهش ب دعوا ختم شد..بعد از رفتنت از خونم حالم خیلی بد شد..انقدر مشروب خوردم ک از حال رفتم..از اون شب بعد نمیتونستم درست بخابم..چون ت توی بغلم نبودی..انرژی اینو نداشتم ک از شرکتم برگردم خونه چون میدونستم ت دیگ ت خونه منتظرم نیستی..دوست نداشتم بیرون برم..چون ت کنارم نبود..من سعی کردم فراموشت کنم ولی نتونستم..هیچکس برام جای ترو پر نمیکرد..وقتی رفتی فهمیدم چقد بهت معتاد شدم..دیشب ک ت مهمونی دیدمت میخاستم دوباره بغلت کنم ولی..ولی ت کنارم معذب بودی..هروقت باهام چش ت چش میشدی ضربان قلبم دیوانه وار بالا میرفت..لینو نمیزاشت نزدیکت بشم چون میگفت حالتو بد میکنم..چان گفت بزارم اون شب ت ازاد باشی و گیر ندم ب لباسات..ولی فلیکس..من دیشب دیوونه شده بودم..ت با اون کارات منو دیوونه کردی..بعد از رفتنت از بار با عصبانیت همه چیو خراب کردم..هیچکس نمیتونست جلومو بگیره..همه میدونستن ک فقط تویی ک میتونی ارومم کنی..بابت اون حرفا مغذرت میخام..همین
ت چشام نگا کرد..بیشتر هر چیزی الان اسیب پذیر تر بود
صدای در اومد..بدو بدو رفتم طرفش و بازش کردم
هیونجین:فلیکس
لینو:توهم زدیا..بیا بریم ناهار
هیونجین:فلیکس هنوز برنگشته
لینو:برنگشته؟..مگه کجا رفته؟
هیونجین:نمیدونم..باهاش دعوام شد..گذاشت رفت
لینو:اخرش با این کارات میکشیش..گوشیشو برده؟
هیونجین:نه داخله
لینو:گشتی دنبالش؟
هیونجین:نه..فک کردم خودش برمیگرده
لینو:بیا تا بقیه حاضرشن بریم دنبالش
کارتو برداشتم و رفتیم بیرون
هیونجین:کجارو بگردیم؟
لینو:اون ک اینجاهارو بلد نیست..ممکنه رفته باشه لب ساحل..تنها جاییه ک میتونه بره
هیونجین:اوکی
رفتیم لب ساحل..راست میگفت فلیکس اونجا بود
لینو:دیدی الکی نگرانش شده بودی
هیونجین:بنظرت برم پیشش؟
لینو:نه..اون الان نیاز داره تنها باشه
گوشی لینو زنگ خورد و رفت اونطرف تا حرف بزنه..از پشت فلیکسو نگا میکردم..دلم براش تنگ شده بود..ولی نمیتونستم ابراز کنم..همش داشتم گند میزدم..یه نفس عمیق کشیدم..باید با ارامش باهاش حرف بزنم..همون لحظه لینو اومد
لینو:بقیه منتظرن..میرم فلیکسو صدا کنم
هیونجین:نه..ت برو..من میمونم پیش فلیکس
لینو:مطمئنی؟..حالشو بدتر نکنی
هیونجین:حواسم هست
لینو رفت..رفتم ب فلیکس نزدیکتر شدم..پشت سرش وایستادم
هیونجین:میدونی چقدر نگرانت شده بودم(اروم)
برگشت نگام کرد..اخم کرد و بلند شد
فلیکس:از کجا پیدام کردی؟
هیونجین:بیا حرف بزنیم
فلیکس:من حرفی با تو ندارم
خاست بره ک دستشو گرفتم
هیونجین:ولی من دارم..بشین
*ویو فلیکس*
نشستم کنارش..با فاصله
فلیکس: بگو حرفتو
هیونجین:بابت اون شب متاسفم..عصبی بودم..اون شب یکی از دوستام ترو از من میخاست..عصبانیم کرده بود..خاستم فقط بهت بگم ک دیگ اونجوری لباس نپوش ولی..ولی نمیدونم چیشد ک تهش ب دعوا ختم شد..بعد از رفتنت از خونم حالم خیلی بد شد..انقدر مشروب خوردم ک از حال رفتم..از اون شب بعد نمیتونستم درست بخابم..چون ت توی بغلم نبودی..انرژی اینو نداشتم ک از شرکتم برگردم خونه چون میدونستم ت دیگ ت خونه منتظرم نیستی..دوست نداشتم بیرون برم..چون ت کنارم نبود..من سعی کردم فراموشت کنم ولی نتونستم..هیچکس برام جای ترو پر نمیکرد..وقتی رفتی فهمیدم چقد بهت معتاد شدم..دیشب ک ت مهمونی دیدمت میخاستم دوباره بغلت کنم ولی..ولی ت کنارم معذب بودی..هروقت باهام چش ت چش میشدی ضربان قلبم دیوانه وار بالا میرفت..لینو نمیزاشت نزدیکت بشم چون میگفت حالتو بد میکنم..چان گفت بزارم اون شب ت ازاد باشی و گیر ندم ب لباسات..ولی فلیکس..من دیشب دیوونه شده بودم..ت با اون کارات منو دیوونه کردی..بعد از رفتنت از بار با عصبانیت همه چیو خراب کردم..هیچکس نمیتونست جلومو بگیره..همه میدونستن ک فقط تویی ک میتونی ارومم کنی..بابت اون حرفا مغذرت میخام..همین
ت چشام نگا کرد..بیشتر هر چیزی الان اسیب پذیر تر بود
۴.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.