bad girl p: 143
اهمیتی بهش ندادم و روبه کوک گفتم
هانا: فردا ساعت8صبح باید بریم بازم دیر نکنی
کوک: باشه سر وقت میام
یونا با نچسب و حال بهم زن ترین حالت ممکن روبه کوک گف
یونا: عشقم بریم؟
کوک: اره بریم
پاشدن و یونا بازم بازوی کوک چسبید
کوک: خدافظ
همه: خدافظ
اونا رفتن و ما موندیم
منم پاشدمو روبه همه گفتم
هانا: منم میرم
نامی: یکم باید حرف بزنیم هانا بشین
هانا: چه حرفی؟
نامی: بشین اول
نشستم و منتظر زل زدم بهش
هانا: خب بگو الان
نامی: هممون خوب میدونیم که تو کوکو بیشتر از اونچیزی دوس داشتی که بخوای بخاطر اینکه ازش خسته شدی ولش کنی
اینو که گف از استرس دستام یخ کردن و رنگم پرید دستمو رو هوا تکون دادمو روبه نامی گفتم
هانا: ن ن اشتباه میکنی واقعا خسته شده بودم(هول)
سویون: انتظار که نداری ما باور کنیم
هانا: باور کنید فقط یکم خسته شده بودم
فیلیکس: پس چرا رنگت یدفعه پرید
هانا:من همیشه اینجوریم
حالا چطور میخواستم ازین مخمصه دربیام خدا اگه بفهمن چی
سوهو: راستشو بگو هانا چن ساله که دوستیمو خوب میشناسیمت پس سعی نکن دروغ بگی
یوهان: من دیگه نمیتونم بیشتر ازین مخفی کنم
هانا: یوهان بسه
یوهان: چی بسه ها چی بسه من میگم حقیقتو دندونامو روی هم فشار دادم
هانا: یوهان لطفا بس کن دیگه
هیونجین: بگید ببینم چخبره
هانا: هیچی نیس فقط دیگه علاقه ای نسبت به کوک ندارم
نامی: واسه همین وقتی اونو با یونا میبینی اینجوری حرصی میشی
هانا: بس کنین دیگه همین که گفتم من کوکو دوس ندارم(داد)
با دادم دیگه همه ساکت شدن ولی یوهان نه
یوهان: من نمیتونم نگم
هانا: یوهان لطفا بس کن توام
یوهان: تو بس کن به خاطر کوک میدونی چقد عذاب کشیدی؟(داد)
همه: چی؟
هانا: قرار نبود کسی بفهمه بس کن(داد)
سویون: یکی بگه چخبره
یوهان: هانا بخاطر جون کوک این کارو کرد
همه:چی 😳
چشامو محکم رو هم فشار دادم واقعا دلم میخواس یوهانو خفه کنم
سوهو: هانا یوهان راس میگه
با سر تایید کردم
نامی: چ. چ چرا بخاطر جونه کوک
یوهان: ینفر کی اصلا نمیدونیم کیه مدام با شماره های مختلف به هانا پیام میداد و تحدیدش میکرد که اگه از کوک جدانشه کوک میکشه ازش پرسید کع کیه گف که از بابای مرحومت بپرس
همه: خب
یوهان: بعد ی مدت دیگه خبری ازش نمیشه بعدش که میرن بیرون نزدیک ی پیام واسه هانا میفرسته که باید به حرفم گوش میکردی جئون هانا و نزدیک بود ی ماشین کوکو بکشه که هانا نمیزاره بعدم خلاصه دیگه به اینجا رسید
هانا: فردا ساعت8صبح باید بریم بازم دیر نکنی
کوک: باشه سر وقت میام
یونا با نچسب و حال بهم زن ترین حالت ممکن روبه کوک گف
یونا: عشقم بریم؟
کوک: اره بریم
پاشدن و یونا بازم بازوی کوک چسبید
کوک: خدافظ
همه: خدافظ
اونا رفتن و ما موندیم
منم پاشدمو روبه همه گفتم
هانا: منم میرم
نامی: یکم باید حرف بزنیم هانا بشین
هانا: چه حرفی؟
نامی: بشین اول
نشستم و منتظر زل زدم بهش
هانا: خب بگو الان
نامی: هممون خوب میدونیم که تو کوکو بیشتر از اونچیزی دوس داشتی که بخوای بخاطر اینکه ازش خسته شدی ولش کنی
اینو که گف از استرس دستام یخ کردن و رنگم پرید دستمو رو هوا تکون دادمو روبه نامی گفتم
هانا: ن ن اشتباه میکنی واقعا خسته شده بودم(هول)
سویون: انتظار که نداری ما باور کنیم
هانا: باور کنید فقط یکم خسته شده بودم
فیلیکس: پس چرا رنگت یدفعه پرید
هانا:من همیشه اینجوریم
حالا چطور میخواستم ازین مخمصه دربیام خدا اگه بفهمن چی
سوهو: راستشو بگو هانا چن ساله که دوستیمو خوب میشناسیمت پس سعی نکن دروغ بگی
یوهان: من دیگه نمیتونم بیشتر ازین مخفی کنم
هانا: یوهان بسه
یوهان: چی بسه ها چی بسه من میگم حقیقتو دندونامو روی هم فشار دادم
هانا: یوهان لطفا بس کن دیگه
هیونجین: بگید ببینم چخبره
هانا: هیچی نیس فقط دیگه علاقه ای نسبت به کوک ندارم
نامی: واسه همین وقتی اونو با یونا میبینی اینجوری حرصی میشی
هانا: بس کنین دیگه همین که گفتم من کوکو دوس ندارم(داد)
با دادم دیگه همه ساکت شدن ولی یوهان نه
یوهان: من نمیتونم نگم
هانا: یوهان لطفا بس کن توام
یوهان: تو بس کن به خاطر کوک میدونی چقد عذاب کشیدی؟(داد)
همه: چی؟
هانا: قرار نبود کسی بفهمه بس کن(داد)
سویون: یکی بگه چخبره
یوهان: هانا بخاطر جون کوک این کارو کرد
همه:چی 😳
چشامو محکم رو هم فشار دادم واقعا دلم میخواس یوهانو خفه کنم
سوهو: هانا یوهان راس میگه
با سر تایید کردم
نامی: چ. چ چرا بخاطر جونه کوک
یوهان: ینفر کی اصلا نمیدونیم کیه مدام با شماره های مختلف به هانا پیام میداد و تحدیدش میکرد که اگه از کوک جدانشه کوک میکشه ازش پرسید کع کیه گف که از بابای مرحومت بپرس
همه: خب
یوهان: بعد ی مدت دیگه خبری ازش نمیشه بعدش که میرن بیرون نزدیک ی پیام واسه هانا میفرسته که باید به حرفم گوش میکردی جئون هانا و نزدیک بود ی ماشین کوکو بکشه که هانا نمیزاره بعدم خلاصه دیگه به اینجا رسید
۳.۵k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.