بی نهایت
p⁵
به آرومی از پله ها پایین رفتم که بوی غذا به دماغم خورد . با لبخند ناخودآگاهم وارد آشپزخونه شدم و از پشت بغلش کردم . برگشت سمتم و بو/سه ای روی موهام گذاشت و صندلی رو عقب کشید .
ته : بشین .. الان آماده میشه !
آروم روی صندلی نشستم و منتظر بیدار شدن کوک موندم .
ا.ت : کوک بیدار نمیشه ؟
ته : نمیدونم . فکر میکنم تا ظهر بخوابه «خنده»
ا.ت : مگه صبحا بیدار نمیشد ؟
ته : پنج سال از اون ماجرا گذشته . ما خیلی تغییر کردیم قشنگم «لبخند»
ا.ت : درسته ...
ته : درست مثل تو ! چقدر بزرگ تر شدی ، موهات کوتاه شده ، و چقدر زیبا تر و خانوم تر شدی !
با حرفاش احساس میکردم دارم تبدیل به آلبالو میشم . با احساس خجالت سریع گونه هام رو گرفتم و سرمو رو میز گذاشتم که دستی دور کم/رم حلقه شد و سرشو تو گردنم فرو کرد .
بابت کم بودن متن معذرت میخوام توتفرنگیهام 🐥🎀
سرم شلوغه و اصلا وقت نمیکنم . امیدوارم درک کنید !🐥🎀
به آرومی از پله ها پایین رفتم که بوی غذا به دماغم خورد . با لبخند ناخودآگاهم وارد آشپزخونه شدم و از پشت بغلش کردم . برگشت سمتم و بو/سه ای روی موهام گذاشت و صندلی رو عقب کشید .
ته : بشین .. الان آماده میشه !
آروم روی صندلی نشستم و منتظر بیدار شدن کوک موندم .
ا.ت : کوک بیدار نمیشه ؟
ته : نمیدونم . فکر میکنم تا ظهر بخوابه «خنده»
ا.ت : مگه صبحا بیدار نمیشد ؟
ته : پنج سال از اون ماجرا گذشته . ما خیلی تغییر کردیم قشنگم «لبخند»
ا.ت : درسته ...
ته : درست مثل تو ! چقدر بزرگ تر شدی ، موهات کوتاه شده ، و چقدر زیبا تر و خانوم تر شدی !
با حرفاش احساس میکردم دارم تبدیل به آلبالو میشم . با احساس خجالت سریع گونه هام رو گرفتم و سرمو رو میز گذاشتم که دستی دور کم/رم حلقه شد و سرشو تو گردنم فرو کرد .
بابت کم بودن متن معذرت میخوام توتفرنگیهام 🐥🎀
سرم شلوغه و اصلا وقت نمیکنم . امیدوارم درک کنید !🐥🎀
۳۹۶
۱۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.