پارت ۲(جنگ یا عشق )
داشتم موفق میشوم که ینفر از پشت بهم گفت : جایی میرفتی اون لحظه هیچی به مغزم
نمیرسید وقتی برگشتم خیالم راحت شد. درست حدس زدید برادر م بود امید وارم لوم نده
امیدوارم تابحال اینکار و نکرده.
سوجو : میتونم یه سوال بپرسم ؟
ا.ت : ب.بپرس
سوجو : داری اینوقت شب کجا میری ؟
ذهن ا.ت بهش بگم یا نگم به کسی نمیگه ولی اگه بگه بدبخت میشم پس یچیزی سرهم میکنم
ا.ت : امممم داشتم میرفتم یکم قدم بزنم
سوجو : آها بیرون از قصر ؟
ا.ت : آ آ ره از فضای قصر خسته شدم واسه همین وگرنه دلیل دیگه ای ندارم
سوجو : )
لطفا لایک
و
حمایت کنید
مرسییییییییییییییییییییییی 😗😗😗😗😙😙😙😙
نمیرسید وقتی برگشتم خیالم راحت شد. درست حدس زدید برادر م بود امید وارم لوم نده
امیدوارم تابحال اینکار و نکرده.
سوجو : میتونم یه سوال بپرسم ؟
ا.ت : ب.بپرس
سوجو : داری اینوقت شب کجا میری ؟
ذهن ا.ت بهش بگم یا نگم به کسی نمیگه ولی اگه بگه بدبخت میشم پس یچیزی سرهم میکنم
ا.ت : امممم داشتم میرفتم یکم قدم بزنم
سوجو : آها بیرون از قصر ؟
ا.ت : آ آ ره از فضای قصر خسته شدم واسه همین وگرنه دلیل دیگه ای ندارم
سوجو : )
لطفا لایک
و
حمایت کنید
مرسییییییییییییییییییییییی 😗😗😗😗😙😙😙😙
۱۴.۰k
۱۹ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.