فن فیک : out of breath "پارت شش"
--
تهیونگ پشت من قایم شد و دستاش و گذاشت روی شونم
جونگکوک: چه خبره؟
جیمین: تِه زود باش کاج های من و برگردون
تهیونگ: جیمین هیونگ لطفا !
جیمین: ولی من.... من باید این ترم و قبول بشم
هوسوک: جیمینا تو به هرحال امتحان و میرینی
جیمین:یااااا....
تهیونگ و به جلو هل دادم که گفت : چِته؟
+من و قاطی مسائل خودتون نکن.
کاج هام و برداشتم و سه تا به جیهوپ و دو تا به جیمین دادم و بدون اینکه بزارم حرفی بزنن جمع و ترک کردم
دستم توسط تهیونگ کشیده شد و پرتاب شدم روی زمین
با تعجب بهش خیره شده بودم
تهیونگ: چرا سرد رفتار میکنی؟
سورا: به دلیلی که خودت میدونی. لطفا دست از سرم بردار
بلند شدم و لباسم و تکوندم
-من ازت خوشم میاد . بگو گناهم چیه؟
+ممکنه بفهمن چی میگیم. تمومش کن
-اونا رفتن . ما دوتا تنهاییم . بهم بگو چرا اینطوری رفتار میکنی
+ ولی من ازت خوشم نمیاد. میخوای چیکار کنی؟
دستش و گذاشت روی لبش و ادای فکر کردن در اورد: عاممممم.. به زور تورو برای خودم میکنم
پوزخند زدم و گفتم: چطوری مثلا؟
-خودت میفهمی
---
کیفم و گذاشتم روی زمین و کفشام و به هرجایی که میتونستم پرتاب کردم
بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم تو اتاقم
- اول باید به پدرت سلام بدی.
+من هیچ پدری ندارم
دستگیره اتاقم و گرفتم که داد زد: زود برگرد اینجا
هوفی کشیدم و کلافه به سمتش قدم برداشتم
لیوان الکل رو پر کرد و سر کشید
-اون پسره چی شد؟ کیم تهیونگ ، گفتم باهاش دوست شو اگر باهاش ازدواج کنی هردو زندگیمون بهتر میشه
+ولی تو هیچ فرقی نمیکنی. من عاشق یکی از همکلاسیام شدم که زیاد پولدار نیست
-دروغ میگی
+دروغ نمیگم. میخوام بهش اعتراف کنم
شیشه الکل رو پرتاب کرد که خورد به دیوار و تکه تکه شد
از ترس گوشه ای جمع شدم
اومد نزدیکم و روبروم ایستاد. نفسای داغش که به صورتم برخورد میکرد حالم و بهم میزد
-یه بار دیگه بهت هشدار میدم ، باید باهاش ازدواج کنی
+نمیخوام
دوباره به سمت اتاقم رفتم که دستم و کشید و سیلی محکمی بهم زد که پرتاب شدم روی زمین. بخاطر وجود شیشه ها دست و پاهام زخمی شد
با چشمای خیس بهش خیره شدم
که داد زد: من میتونستم پدر بهتری باشم ، بستگی به تو داره
لگد دیگه ای به کمرم زد و از خونه خارج شد!
سعی کردم قوی باشم.
تلفنم و برداشتم و به تنها کسی که میتونستم زنگ زدم
نامجون: سورا ، خوبی؟
سرفه ای کردم و گفتم: میشه ...خودتو..برسونی؟
نامجون: اره اره. بهم بگو کجایی. ادرس و برام بفرست.
+باشه..
تلفن و قطع کردم و با لرز دستام به زور ادرس و براش نوشتم. به دیوار تکیه دادم و چشمام و بستم
*نیم ساعت بعد*
با شنیدن صدای زنگ چشمام و باز کردم. کمر دردم بخاطر سرما شدید تر شده بود. دستم و به دیوار گرفتم و به زور در و باز کردم که نامجون با چشمای گرد بهم خیره شد
-تو با خودت چیکار کردی؟
بغلش کردم و سرم و روی شونش گذاشتم: بیا تو.
---
بعد از اینکه تمام داستان و براش تعریف کردم با ناراحتی گفت: این مرد روانیه. خودت گفتی الکل مصرف میکنه پس اصلا نباید باهاش توی یه خونه باشی.
+پس برم کجا؟ از من چه انتظاری داری وقتی هیچ جای دیگه ای ندارم
-خودت گفتی یه برادر داری
+اون آمریکاست. چند سال پیش به طور کلی راه خودش و از من و این مردتیکه جدا کرد
چسب زخم و باز کرد و زد روی دماغم
+هی ولی نیاز نبود دستم و باند پیچی کنی
-ممکنه عفونت کنه. میای خونه ی ما ، چند وقتی پیشم میمونی تا وقتی که کار شکایت از پدرت انجام بشه
+نه نه ، نمیخوام ازش شکایت کنم
نامجون: چرا
سورا: چون ، بعد از اینکه دست و پاش آزاد بشه من و زنده نمیزاره
گفت: لباسات و جمع کن زود باش ، من پیشتم
--
روبروی عمارت پیاده شدیم
+اووهه. اینجا خونه ی شماست؟
-خونه ی من. تکی زندگی میکنم!
+هووم خیلی قشنگه.
رمز در و زد و وارد باغ شدیم.
بادیگارد ها: سلام آقای کیم ، این خانم؟
-مهمون منه ، باید مراقبش باشید.
بادیگارد: بله
بعد از رد شدن از استخر رمز در ورودی هم زد. وارد سالن شدیم. پله های شیشه ای که به طبقه بالا میرفتن. آشپزخونه لوکس و خدمتکارا.... مجسمه های بزرگ و سرامیک های طلایی زمین.... و..
تهیونگ پشت من قایم شد و دستاش و گذاشت روی شونم
جونگکوک: چه خبره؟
جیمین: تِه زود باش کاج های من و برگردون
تهیونگ: جیمین هیونگ لطفا !
جیمین: ولی من.... من باید این ترم و قبول بشم
هوسوک: جیمینا تو به هرحال امتحان و میرینی
جیمین:یااااا....
تهیونگ و به جلو هل دادم که گفت : چِته؟
+من و قاطی مسائل خودتون نکن.
کاج هام و برداشتم و سه تا به جیهوپ و دو تا به جیمین دادم و بدون اینکه بزارم حرفی بزنن جمع و ترک کردم
دستم توسط تهیونگ کشیده شد و پرتاب شدم روی زمین
با تعجب بهش خیره شده بودم
تهیونگ: چرا سرد رفتار میکنی؟
سورا: به دلیلی که خودت میدونی. لطفا دست از سرم بردار
بلند شدم و لباسم و تکوندم
-من ازت خوشم میاد . بگو گناهم چیه؟
+ممکنه بفهمن چی میگیم. تمومش کن
-اونا رفتن . ما دوتا تنهاییم . بهم بگو چرا اینطوری رفتار میکنی
+ ولی من ازت خوشم نمیاد. میخوای چیکار کنی؟
دستش و گذاشت روی لبش و ادای فکر کردن در اورد: عاممممم.. به زور تورو برای خودم میکنم
پوزخند زدم و گفتم: چطوری مثلا؟
-خودت میفهمی
---
کیفم و گذاشتم روی زمین و کفشام و به هرجایی که میتونستم پرتاب کردم
بدون اینکه بهش توجه کنم رفتم تو اتاقم
- اول باید به پدرت سلام بدی.
+من هیچ پدری ندارم
دستگیره اتاقم و گرفتم که داد زد: زود برگرد اینجا
هوفی کشیدم و کلافه به سمتش قدم برداشتم
لیوان الکل رو پر کرد و سر کشید
-اون پسره چی شد؟ کیم تهیونگ ، گفتم باهاش دوست شو اگر باهاش ازدواج کنی هردو زندگیمون بهتر میشه
+ولی تو هیچ فرقی نمیکنی. من عاشق یکی از همکلاسیام شدم که زیاد پولدار نیست
-دروغ میگی
+دروغ نمیگم. میخوام بهش اعتراف کنم
شیشه الکل رو پرتاب کرد که خورد به دیوار و تکه تکه شد
از ترس گوشه ای جمع شدم
اومد نزدیکم و روبروم ایستاد. نفسای داغش که به صورتم برخورد میکرد حالم و بهم میزد
-یه بار دیگه بهت هشدار میدم ، باید باهاش ازدواج کنی
+نمیخوام
دوباره به سمت اتاقم رفتم که دستم و کشید و سیلی محکمی بهم زد که پرتاب شدم روی زمین. بخاطر وجود شیشه ها دست و پاهام زخمی شد
با چشمای خیس بهش خیره شدم
که داد زد: من میتونستم پدر بهتری باشم ، بستگی به تو داره
لگد دیگه ای به کمرم زد و از خونه خارج شد!
سعی کردم قوی باشم.
تلفنم و برداشتم و به تنها کسی که میتونستم زنگ زدم
نامجون: سورا ، خوبی؟
سرفه ای کردم و گفتم: میشه ...خودتو..برسونی؟
نامجون: اره اره. بهم بگو کجایی. ادرس و برام بفرست.
+باشه..
تلفن و قطع کردم و با لرز دستام به زور ادرس و براش نوشتم. به دیوار تکیه دادم و چشمام و بستم
*نیم ساعت بعد*
با شنیدن صدای زنگ چشمام و باز کردم. کمر دردم بخاطر سرما شدید تر شده بود. دستم و به دیوار گرفتم و به زور در و باز کردم که نامجون با چشمای گرد بهم خیره شد
-تو با خودت چیکار کردی؟
بغلش کردم و سرم و روی شونش گذاشتم: بیا تو.
---
بعد از اینکه تمام داستان و براش تعریف کردم با ناراحتی گفت: این مرد روانیه. خودت گفتی الکل مصرف میکنه پس اصلا نباید باهاش توی یه خونه باشی.
+پس برم کجا؟ از من چه انتظاری داری وقتی هیچ جای دیگه ای ندارم
-خودت گفتی یه برادر داری
+اون آمریکاست. چند سال پیش به طور کلی راه خودش و از من و این مردتیکه جدا کرد
چسب زخم و باز کرد و زد روی دماغم
+هی ولی نیاز نبود دستم و باند پیچی کنی
-ممکنه عفونت کنه. میای خونه ی ما ، چند وقتی پیشم میمونی تا وقتی که کار شکایت از پدرت انجام بشه
+نه نه ، نمیخوام ازش شکایت کنم
نامجون: چرا
سورا: چون ، بعد از اینکه دست و پاش آزاد بشه من و زنده نمیزاره
گفت: لباسات و جمع کن زود باش ، من پیشتم
--
روبروی عمارت پیاده شدیم
+اووهه. اینجا خونه ی شماست؟
-خونه ی من. تکی زندگی میکنم!
+هووم خیلی قشنگه.
رمز در و زد و وارد باغ شدیم.
بادیگارد ها: سلام آقای کیم ، این خانم؟
-مهمون منه ، باید مراقبش باشید.
بادیگارد: بله
بعد از رد شدن از استخر رمز در ورودی هم زد. وارد سالن شدیم. پله های شیشه ای که به طبقه بالا میرفتن. آشپزخونه لوکس و خدمتکارا.... مجسمه های بزرگ و سرامیک های طلایی زمین.... و..
۲۹.۸k
۱۱ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.