دو پارتی جیسونگ«وقتی مریضی و تب میکنی»p2آخر
ویو هان : چند بار ا.ت رو صدا زدم اما جوابی نگرفتم کم کم داشتم نگران می شدم که یهو متوجه شدم دستگیره ی در توسط کسی به پایین هدایت شد آره درسته ا.ت خودم بود درو کامل باز کرد و اومدم که بگم : سوپرا.... که یهو با دیدنش کف زمین و اون چهره ی رنگ پریده اش و گونه های سرخش حرفم توی دهنم ماسید برای لحظه ای انگار برق از سرم پرید سریع وارد خونه شدم و درو پشت سرم بستم دسته گل رو گوشه ای رها کردم کنار ا.ت کف زمین نشستم و ا.ت رو به آغوش کشیدم گفتم : «بیب تو حالت خوبه؟«😨با ترس و نگرانی😨» خواست جواب بده اما... ویو ا.ت : خیلی خوشحال بودم که هان برگشته بود ولی... ولی بخاطر حال و احوالی که داشتم نمی تونستم ابرازش کنم هان منو به آغوش گرم و نرم خودش دعوت کرد و با نگرانی ازم پرسید که حالم خوبه یا نه خواستم جواب بدم اما سرم گیج رفت و محکم به شونه ی هان برخورد کرد» ویو هان : به محض برخورد سرش با شونه هام احساس گرمای بیش از حد بهم دست داد و ترس دستی روی صورت عرق کرده و بی جونش کشیدم و گفتم : «ای وااااااای من دختر تنور نونوایی از تو خنک تره یه لحظه وایسا الان میام» ویو ا.ت : منو از بغل خودش بیرون کشید و گفت همینجا بمونم تا بیاد و منم به حرفش گوش کردم و با بی حالی روی زمین نشستم طولی نکشید که هان با یک پتوی گرم برگشت پیشم و گفت : «بیبی گرل نگران هیچی نباش خوب میشی قربونت برم» بهش لبخند زدم و با صدای مرغی و گرفته ام بهش گفتم : «من اگه تو رو نداشتم چيکار می کردم؟» لبخند زد و گفت: «دورت بگردم شیرین زبونم«🥺خدا نکنه هانی🥺» پتو رو پیچید دورم و بعد براید استایل بغلم کرد و به سمت اتاقمون رفت» ویو هان : بلندش کردم و به سمت اتاقامون رفتم در طی راه آروم آروم از پله ها بالا رفتم که یه موقع ا.ت رو اذیت نکنم در اتاق رو با پا باز کردم و ا.ت رو روی تخت گذاشتم و گفتم : «بیب الان بر می گردم که یهو...» ویو ا.ت : هان گفت : «بیب الان بر می گردم...» اما من گفتم : «نه هان لطفا نرو بمون پیشم«مظلوم و کیوت» هان گفت: «جایی نمیرم کیوتکم می خوام برات دارو بیارم» گفتم : «نه نه نمی خواد الان قرص خوردم فقط توروخدا بیا بشین پیشم لطفا 🥺🥺» هان گفت : « اووو خودا قربونت برم چشم من غلط بکنم جایی برم همین جا پیشت می مونم 🥺☺️«اوخی گوگولی»ذوق کردم و گفتم : « مرسی هانی کوشولو 😁🥺» اومد و روی تخت کنارم نشست و حرف های عاشقانه زد... ویو هان : ازم خواست کنارش بمونم منم با کمال میل قبول کردم که کنارم فرشته ام بشینم رفتم و روی تخت دستم رو بر روی صورت بی حس و بی جونش کشیدم توی چشم های مشکی رنگش زل زدم دستی به روی موهای لخت و مشکی اش کشیدم و گفتم : «من چه کار خوبی کردم خدا تورو به من داده؟» با خنده گفت : «نمی دونم خوش شانس بودی دیگه 😊☺️» خندیدم و یکم قلقلکش دادم و گفتم : «آره واقعا خوش شانس بودم 😊😊☺️☺️» همین طور داشتیم می خندیدیم که یهو گفت : «جیسونگا🥺» گفتم : «جونم بیب؟» گفت : «میشه بغلم کنی 🥺🥺» گفتم : « این سؤال کردن داره معلومه که میشه بدو بیا که جات اینجاس ☺️☺️😇😇» ویو ا.ت : ذوق کردم پریدم بغلش وقتی قلب هامون مقابل هم قرار گرفت تمام غم و غصه هام رو فراموش کردم و دلم آروم گرفت وااااااای خدا چه حس بی نظیری ضربان قلبامون کاملا یکسان و یک نواخت شده بود به طور تصادفی همزمان گفتیم : «همیشه پیشتم بمون» و هان با خنده گفت : « «خنده» جینکس😊☺️» به حرفش خندیدم و گفتم : «عجب تلپاتی سنجاب کوشولو 😊☺️» گفت : « آره همین طوره بیب» و ناخودآگاه توی همون حالت کنار هم روی تخت به خواب رفتیم
☺️پایان😊
🙃😉لایک و کامنت یادت نره خوشگله 😇😁
☺️پایان😊
🙃😉لایک و کامنت یادت نره خوشگله 😇😁
۷۰۵
۱۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.