تکپارتی درخواستی
تکپارتی درخواستی
وقتی خدمتکار عمارتش بودی و....
ات
با سرعت پله های عمارتو پشت سر میزاشتم تا از دست جونگ کوک روانی فرار کنم،اگه میدونستم همچین ادمیه هیچوقت برای کار به عمارتش نمیومدم این عمارت سه طبقه داشت که طبقه ی سوم برای خدمتکارا اختصاص داده شده بود منم توی یکی از اتاقاش بودم،رفتم توی اتاقمو درو قفل کردم روی تخت دراز کشیدم جونگ کوک تا شب خونه نمیومد بین اون همه خدمتکار هم کسی متوجه نبود من نمیشه پس میتونم بخوابم چشمامو بستمو به فکر کوک بودم بعد از اون پیشنهاد بی شرمانه ای که بهم داد دوست ندارم ببینمش
فلش بک به گذشته
کوک
چند وقت بود همش به فکر ات بودم حتی یه لحظه هم نمیتونم بهش فکر نکنم دستمو گذاشتم روی قلبم چم شده بود؟مگه من همون کوک بی رحم که هیچ دختری جرعت نگاه کردن بهشو نداشت نبودم؟پس چرا باید عاشق یه خدمتکار ساده بشم،دیگه نمیتونستم طاقت بیارم پس یه اجوما گفتم ات رو بیاره اتاقم
ات
لباسمو مرتب کردمو راه افتادم سمت اتاق ارباب روبروی در وایسادمو یه نفس عمیق کشیدم من اونو دوست داشتم اما چشمای سردش همیشه دلمو به لرزه مینداخت،با دستای لرزونم چند تقه به در زدم و وارد اتاق شدم روی صندلیش نشسته بود با دیدن من از جاش بلند شد اومد نزدیکمو روبروم وایساد
کوک.ات من باید یه چیزی رو بهت بگم
ات.بفرمایید ارباب
کوک.م من دوست دارم و میخام شبتو با من باشی
با تعجب بهش نگاه کردم اون الان داشت به من پیشنهاد هم خوابی میداد؟دستمو بی اختیار بلند کردمو یه سیلی محکم بهش زدم
ات.با خودت چی فکر کردی آقای جئون؟اینکه خدمتکارم دست به هر کاری میزنم؟از شما توقعِ همچین حرفی رو نداشتم
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم از اتاقش خارج شدمو به سمت اتاق خودم رفتم
کوک
روی صندلی نشستمو دستامو گذاشتم روی سرم..وایی وایی کوک تو نمیتونی مثل آدم اعتراف کنی،اینطور که من گفتم معلومه دختره عصبانی میشه باید یه جوری از دلش در بیارم
پایان فلش بک
ات
با صدای لارا از خواب بیدار شدم
لارا.ات بیدار شو میدونی ساعت چنده کل عمارتو ده بار دنبالت گشتم
ات.هوفف ساعت چنده؟
لارا.هشت
ات.چیی؟من این همه مدت خوابیدم
لارا.بله مثل اینکه،پاشو میز شامو آماده کنیم الان ارباب میاد عصبانی میشه
ات.اوکی تو برو من یه آب به صورتم میزنم میام
لارا.باشه
لارا رفت منم زود کارمو انجام دادم رفتم پایین....کل میزو چیدیم ساعت هشتو نیم بود همین موقع در عمارت باز شدو کوک اومد داخل همه ی خدمتکارا به کوک تعضیم کردن منم همین کارو کردم کوک داشت رد میشد منو که دید وایساد یه نگاه به سرتا پام کردو دوباره راه افتاد،مردکِ هیز...
بقیش یه پارت دیگه
وقتی خدمتکار عمارتش بودی و....
ات
با سرعت پله های عمارتو پشت سر میزاشتم تا از دست جونگ کوک روانی فرار کنم،اگه میدونستم همچین ادمیه هیچوقت برای کار به عمارتش نمیومدم این عمارت سه طبقه داشت که طبقه ی سوم برای خدمتکارا اختصاص داده شده بود منم توی یکی از اتاقاش بودم،رفتم توی اتاقمو درو قفل کردم روی تخت دراز کشیدم جونگ کوک تا شب خونه نمیومد بین اون همه خدمتکار هم کسی متوجه نبود من نمیشه پس میتونم بخوابم چشمامو بستمو به فکر کوک بودم بعد از اون پیشنهاد بی شرمانه ای که بهم داد دوست ندارم ببینمش
فلش بک به گذشته
کوک
چند وقت بود همش به فکر ات بودم حتی یه لحظه هم نمیتونم بهش فکر نکنم دستمو گذاشتم روی قلبم چم شده بود؟مگه من همون کوک بی رحم که هیچ دختری جرعت نگاه کردن بهشو نداشت نبودم؟پس چرا باید عاشق یه خدمتکار ساده بشم،دیگه نمیتونستم طاقت بیارم پس یه اجوما گفتم ات رو بیاره اتاقم
ات
لباسمو مرتب کردمو راه افتادم سمت اتاق ارباب روبروی در وایسادمو یه نفس عمیق کشیدم من اونو دوست داشتم اما چشمای سردش همیشه دلمو به لرزه مینداخت،با دستای لرزونم چند تقه به در زدم و وارد اتاق شدم روی صندلیش نشسته بود با دیدن من از جاش بلند شد اومد نزدیکمو روبروم وایساد
کوک.ات من باید یه چیزی رو بهت بگم
ات.بفرمایید ارباب
کوک.م من دوست دارم و میخام شبتو با من باشی
با تعجب بهش نگاه کردم اون الان داشت به من پیشنهاد هم خوابی میداد؟دستمو بی اختیار بلند کردمو یه سیلی محکم بهش زدم
ات.با خودت چی فکر کردی آقای جئون؟اینکه خدمتکارم دست به هر کاری میزنم؟از شما توقعِ همچین حرفی رو نداشتم
بدون اینکه حرف دیگه ای بزنم از اتاقش خارج شدمو به سمت اتاق خودم رفتم
کوک
روی صندلی نشستمو دستامو گذاشتم روی سرم..وایی وایی کوک تو نمیتونی مثل آدم اعتراف کنی،اینطور که من گفتم معلومه دختره عصبانی میشه باید یه جوری از دلش در بیارم
پایان فلش بک
ات
با صدای لارا از خواب بیدار شدم
لارا.ات بیدار شو میدونی ساعت چنده کل عمارتو ده بار دنبالت گشتم
ات.هوفف ساعت چنده؟
لارا.هشت
ات.چیی؟من این همه مدت خوابیدم
لارا.بله مثل اینکه،پاشو میز شامو آماده کنیم الان ارباب میاد عصبانی میشه
ات.اوکی تو برو من یه آب به صورتم میزنم میام
لارا.باشه
لارا رفت منم زود کارمو انجام دادم رفتم پایین....کل میزو چیدیم ساعت هشتو نیم بود همین موقع در عمارت باز شدو کوک اومد داخل همه ی خدمتکارا به کوک تعضیم کردن منم همین کارو کردم کوک داشت رد میشد منو که دید وایساد یه نگاه به سرتا پام کردو دوباره راه افتاد،مردکِ هیز...
بقیش یه پارت دیگه
۱۴.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.