شرینم
part : 23 (پارت اخر)
با چشم های اشکی گوشه ی تشک، کنار طبیب نشسته بود و با دستهای لرزون
صورتش رو با اب داخل تشت نقره تمیز میکرد که در اقامتگاه با شتاب باز
شد. طبیب با دیدن آلفا سلطنتی بلند شد و تعظیمی کرد.
جنگکوک سری به نشونه ی نشستن برای پزشک الفا تکون داد و کنار امگای بد
حالش نشست.
+چی شده تهیونگم؟
تهیونگ بی حال نگاهی به الفای آشفته حالش انداخت و سری به نشونه ی
ندانستن تکون داد.جنگکوچ جلو رفت و گذاشت امگای بد حالش بهش تکیه کنه.
اینبار آلفا سوالش رو خطاب به پزشک آلفا پرسید که با لبخند ملیح طبیب رو به
رو شد.
+تبریک میگم سرورم
الفا گیج شد.
_منظورت چیه طبیب شین؟
آلفای پیر لبخند کوچکی زد
+عالیجناب باردار هستن
همه چیز برای جنگکوک برای لحظه ای توی سفیدی کامل فرو رفت. همه چیز
بجز تهیونگ . با چشم های شیفته به چشم های بی حال ولی هیجان زده ی امگا
خیره شد:
+من دارم پدر میشم؟
تهیونگ به ذوق توی صدای الفا خندید.
+پدر بچه ای که تو شکم توعه؟
تهیونگ سری به نشونه ی مثبت تکون داد و اینبار پادشاه هیجان زده از جا بلند
شد.
دستهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و اون رو از جا بلند کرد و توی هوا
چرخوند.
صدای جیغ و خنده های تهیونگ و جیمین بین زمزمه های ذوق زده ی خدمه و
نگهبان ها گم شد.
آلفا ایستاد و ملکه ی شیرینش رو محکم به خودش فشرد.
+ممنونم تهیونگ . ممنونم که وارد زندگیم شدی الهه من. دوست دارم ملکه ی
شیرینم...
بچه ها پارت اخر بود و تمام شدد
لطفا لایک و کامنت کنیددد ٭ فالو یادتون نرههه★
خیلی دوستتون دارمممم
منتظر درخواستون هستممم★
با چشم های اشکی گوشه ی تشک، کنار طبیب نشسته بود و با دستهای لرزون
صورتش رو با اب داخل تشت نقره تمیز میکرد که در اقامتگاه با شتاب باز
شد. طبیب با دیدن آلفا سلطنتی بلند شد و تعظیمی کرد.
جنگکوک سری به نشونه ی نشستن برای پزشک الفا تکون داد و کنار امگای بد
حالش نشست.
+چی شده تهیونگم؟
تهیونگ بی حال نگاهی به الفای آشفته حالش انداخت و سری به نشونه ی
ندانستن تکون داد.جنگکوچ جلو رفت و گذاشت امگای بد حالش بهش تکیه کنه.
اینبار آلفا سوالش رو خطاب به پزشک آلفا پرسید که با لبخند ملیح طبیب رو به
رو شد.
+تبریک میگم سرورم
الفا گیج شد.
_منظورت چیه طبیب شین؟
آلفای پیر لبخند کوچکی زد
+عالیجناب باردار هستن
همه چیز برای جنگکوک برای لحظه ای توی سفیدی کامل فرو رفت. همه چیز
بجز تهیونگ . با چشم های شیفته به چشم های بی حال ولی هیجان زده ی امگا
خیره شد:
+من دارم پدر میشم؟
تهیونگ به ذوق توی صدای الفا خندید.
+پدر بچه ای که تو شکم توعه؟
تهیونگ سری به نشونه ی مثبت تکون داد و اینبار پادشاه هیجان زده از جا بلند
شد.
دستهاش رو دور کمر تهیونگ حلقه کرد و اون رو از جا بلند کرد و توی هوا
چرخوند.
صدای جیغ و خنده های تهیونگ و جیمین بین زمزمه های ذوق زده ی خدمه و
نگهبان ها گم شد.
آلفا ایستاد و ملکه ی شیرینش رو محکم به خودش فشرد.
+ممنونم تهیونگ . ممنونم که وارد زندگیم شدی الهه من. دوست دارم ملکه ی
شیرینم...
بچه ها پارت اخر بود و تمام شدد
لطفا لایک و کامنت کنیددد ٭ فالو یادتون نرههه★
خیلی دوستتون دارمممم
منتظر درخواستون هستممم★
۱.۵k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.