بچه ها خیلی عادی داشتم وانشات چویایی می خوندم بعد یهو داز
بچه ها خیلی عادی داشتم وانشات چویایی میخوندم بعد یهو دازای وارد داستان شد و چویا به دیار باقی شتافت و گزارش رسید که مردی بنام دازای اوسامو یا اوسامو دازای دختر محبوبش ا.ت سان را دزدید و نیز یک عدد نینی خوشگل باردار شده و نینی بدنیا امده و ا.ت هرروز میرود سر گبر مرحوم عمو چویا (وقتی نینیشون از دازای میپرسه مامان کجاس حضرت دازای میفرمایند:رفته سر گبر عمو چویا)نخند داستان غم انگیزه میفهمیییی غم انگیززززز😔😔😔😔
<وقتی خودتم نمیفهمی چه زری داری میزنی>
<وقتی خودتم نمیفهمی چه زری داری میزنی>
۸۵۱
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.