پارت ۵
رفتم خونه تهیونگ بلخره از اون سگدونی رفتم بیرون رفتم تو عمارت تهیونگ خیلی بزرگ بود یه دفع تهیونگ اومد بغلم کرد تهیونگ:آخخخ آبجی کوچولو دلم برات تنگ شده بود من:از دستت دلخورم تنهام گذاشتی تهیونگ:معذرت میخوام بخاطر کارم اومدم من:این کار کار درستی نیست تهیونگ تهیونگ:اگه بخوام ازت مراقبت کنم این راهشه من:حس خوبی ندارم تهیونگ:میدونم ولی الان خواهر یه اربابی خواهر کوچولویه من حالا برو تو اتاق لباس عوض کن بیا من:باشه رفتم یه لباس خوب پوشیدم و رفتم پایین
از زبون جونگ کوک
الان دو هفته ای هست هه سو رفته اون موقع که بود میخواستم سر به تنش نباشه حالا که نیست میخوام باشه دلم تنگ شده فکر کنم دایه راست میگفت اون شبیه دیگران نیست مظلوم و خوشگل و خوبه
از زبون جونگ کوک
الان دو هفته ای هست هه سو رفته اون موقع که بود میخواستم سر به تنش نباشه حالا که نیست میخوام باشه دلم تنگ شده فکر کنم دایه راست میگفت اون شبیه دیگران نیست مظلوم و خوشگل و خوبه
۷۰.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.