در هنگام شب،خود را به بیرون هدایت کرد،به آسمانی مملو از س
در هنگام شب،خود را به بیرون هدایت کرد،به آسمانی مملو از ستاره نگاهی انداخت،یعنی تو یکی از این ستاره هایی؟ به ماه نگریست و با خودش گفت:امشب ماه تنها نیست،چه میشد که منم مثل ماه ستاره ای داشتم؟
از افکارش بیرون آمد و به ساعتی که هدیه ی او بود نگاهی انداخت، نفسی عمیق کشید و به آرامی از دهانش بیرون داد و به سمت صخره ای در کنار دریا قدم برداشت، دریایی که موج هایش یکی پس از دیگری نمایان میشدند..
باز هم نفس عمیقی از دهانش خارجکرد و با چشم هایی که حال مثل دریایی مملو از خون بودند به دریا نگریست چشمانی که از باز نگه داشتنشان خسته شده بود را بست و خودش را توی چنگ دریا رها کرد و به امواج اجازه داد بر تن سرد و ظریف او سیلی بزنند و برای بار آخر نفسی کشید..
چطور بود؟
از افکارش بیرون آمد و به ساعتی که هدیه ی او بود نگاهی انداخت، نفسی عمیق کشید و به آرامی از دهانش بیرون داد و به سمت صخره ای در کنار دریا قدم برداشت، دریایی که موج هایش یکی پس از دیگری نمایان میشدند..
باز هم نفس عمیقی از دهانش خارجکرد و با چشم هایی که حال مثل دریایی مملو از خون بودند به دریا نگریست چشمانی که از باز نگه داشتنشان خسته شده بود را بست و خودش را توی چنگ دریا رها کرد و به امواج اجازه داد بر تن سرد و ظریف او سیلی بزنند و برای بار آخر نفسی کشید..
چطور بود؟
۲.۴k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.