فیک: عـ شـ ق نـ ا تـ مـ ام/ UNFINISHED love
فیک: عـشـق نـا تـمـام/ UNFINISHED love
پـارت [18]
+خب...بنظرم بهتره تو یه جای مناسب بهت بگم
_باشه پرنسس من
+پرنسس من؟*ذوق مرگ شدن*
_اوم چشه مگه؟
+هیچی بریم
_اوهوم
.
.
.
_پرنسس وایسا همینجا پیش مامان من بیام الان*رف*
+اوکی
_چیشده بابا چرا اومدین اینجا
پ.س:داره میره رو اعصابم اههه
_کی دونگ ووک؟
_بگو ببینم چه زری زده باز
*فلش بک*
دونگ ووک:یکی از اعضای خانواده شما قراره آسیب بدی ببینه یا کشته شه مگر اینکه شرکت رو بدی به پدرم
سوجون:عوضی کاری نکن همینجا قبرت رو بکنم
دونگ ووک:*خنده شیطانی*
دونگ ووک:رفع زحمت میکنم
پ.س:امیدوارم دیگه نمیبینمت
سوجون:بابا بزار یه تیر تو سرش خالی کنم راحت شیم
پ.س:نه نه
سوجون:هوووف
*پایان فلش بک*
_یعنی چی یکی قراره کشته شههه
سوجون:سوجین رو تنها گذاشتییی
_پیش مامانه
سوجون:آخه خر مامان چیکار میتونه بکنه
_یعنی چی مامان خودش از ما پسرا بیشتر میدونه چیکار کنه
پ.س:بیاین بریم پیششون بحث نکنین
.
.
.
+کوک اینا که کاری نمیکنن و همینجا دور یه میز نشستن حداقل بیا ما دوتا بریم خوش بگذرونیم
_اوکی پرنسس پاشو بریم
+مرسی کوک
_ببین کی اینجاس
سوهیون:اووو کوک خوشحالم که بازم میبینمت
_منم همینطور
_سوجین ایشون سوهیون دوست چند ساله منه
سوهیون:سلام کیم سوهیون هستم از آشنایی باهاتون خوشبختم
+منم همینطور آقای کیم
سوهیون:کوک نظرت چیه به جمعمون ملحق شین؟
_خبب اگه پرنسس مشکلی نداشته باشه
+هرکاری که میخوای انجام بدی بکن از من اجازه نگیر
_خب پرنسس توهم کنار من بشین
سوهیون:خب ایشون جئون جونگ کوک رئیس بزرگ ترین بند مافیا تو آسیا هستش
لی نو:سلام من لی نو هستم تعریفتون رو زیاد شنیدم
کوک:از آشنایی باهاتون خوشبختم
.
.
.
سوهیون:جرعت حقیقت بازی کنیم؟
_من که موافقم
لی نو:منم همینطور
+*ساکت*
_پرنسس؟
+اوم؟
_جرعت حقیقت بازی میکنی؟
+آره
_کی اول بطری رو میچرخونه؟
سوهیون:من *بطری رو چرخوند*
_خودت و لی نو
سوهیون:خب جرعت یا حقیقت؟
لی نو:حقیقت
سوهیون:تا حالا چند تا انسان رو به قتل رسوندی
لی نو:دقیق نمیدونم ولی تا یه ماه پیش ۶۹ تا
سوهیون:خب بچرخون
+کوک جرعت یا حقیقت؟
_حقیقت
+تا حالا رو یه دختر که مثلا باهاش زیاد رفت آمد بکنی و اینا کراش زدی؟
_آره*افسوس پارت⁷😔👍🏿*
+کی؟
_فقط یه سوال میتونیم جواب بدیم
لی نو:کوک جرعت یا حقیقت
_جرعت
لی نو:دختری که تو جمعمون هس رو ببوس
_خب پرنسس اجازه میدی؟
+آ...ره
_*لباشو آروم رو لبای سوجین فشار داد*
سوجین*
حقیقتا بخوام راستشو بگم با چیزی که لی نو گف خوشحال شدم...وقتی کوک دستاشو آروم گذاشت زیر موهام رو گردنم و لبای نرمش که طعم توت فرنگی میداد رو آروم رو لبام قرار داد از خوشحالی میخواستم پرواز کنم
.لی نو:هی هی بسه تا کی میخواین طولش بدین
سوهیون:نکنه قرار میزارین الان از وقت استفاده کردین؟
_نوچ
.
.
.
کوک*
بازم اون لبای لعنتیش که آدمو به خودش معتاد میکنه رو بوسیدم لبای نرم و قرمز و پفکیش محشره لبای سوجین از این به بعد داروی منه
پ.س:شمارو نمیدونم ولی برا من اصلا خوش نگذشت
م.س:برا منم همینطور
سوجون:خیلی چرت بود
+برا من خوش گذشت
_چرا خو بد نبود که
+کوک میشه دو دیقه بیا اتاقم؟
_آره پرنسس من *با سوجین رف*
سوجون:پرنسس من دیگه چه کوفتیه
م.س:ازش یاد بگیر ببین چطوری خواهرشو نگه میداره
.
.
.
+کوک من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم نمیتونم مخفیش کنم و فک کنم باید زود تر بهت بگم
_چی رو پرنسس من؟
+کوک من...
۲۰ تا لایک🤌🏿💗
۲۰ تا کامنت🤌🏿💗
پـارت [18]
+خب...بنظرم بهتره تو یه جای مناسب بهت بگم
_باشه پرنسس من
+پرنسس من؟*ذوق مرگ شدن*
_اوم چشه مگه؟
+هیچی بریم
_اوهوم
.
.
.
_پرنسس وایسا همینجا پیش مامان من بیام الان*رف*
+اوکی
_چیشده بابا چرا اومدین اینجا
پ.س:داره میره رو اعصابم اههه
_کی دونگ ووک؟
_بگو ببینم چه زری زده باز
*فلش بک*
دونگ ووک:یکی از اعضای خانواده شما قراره آسیب بدی ببینه یا کشته شه مگر اینکه شرکت رو بدی به پدرم
سوجون:عوضی کاری نکن همینجا قبرت رو بکنم
دونگ ووک:*خنده شیطانی*
دونگ ووک:رفع زحمت میکنم
پ.س:امیدوارم دیگه نمیبینمت
سوجون:بابا بزار یه تیر تو سرش خالی کنم راحت شیم
پ.س:نه نه
سوجون:هوووف
*پایان فلش بک*
_یعنی چی یکی قراره کشته شههه
سوجون:سوجین رو تنها گذاشتییی
_پیش مامانه
سوجون:آخه خر مامان چیکار میتونه بکنه
_یعنی چی مامان خودش از ما پسرا بیشتر میدونه چیکار کنه
پ.س:بیاین بریم پیششون بحث نکنین
.
.
.
+کوک اینا که کاری نمیکنن و همینجا دور یه میز نشستن حداقل بیا ما دوتا بریم خوش بگذرونیم
_اوکی پرنسس پاشو بریم
+مرسی کوک
_ببین کی اینجاس
سوهیون:اووو کوک خوشحالم که بازم میبینمت
_منم همینطور
_سوجین ایشون سوهیون دوست چند ساله منه
سوهیون:سلام کیم سوهیون هستم از آشنایی باهاتون خوشبختم
+منم همینطور آقای کیم
سوهیون:کوک نظرت چیه به جمعمون ملحق شین؟
_خبب اگه پرنسس مشکلی نداشته باشه
+هرکاری که میخوای انجام بدی بکن از من اجازه نگیر
_خب پرنسس توهم کنار من بشین
سوهیون:خب ایشون جئون جونگ کوک رئیس بزرگ ترین بند مافیا تو آسیا هستش
لی نو:سلام من لی نو هستم تعریفتون رو زیاد شنیدم
کوک:از آشنایی باهاتون خوشبختم
.
.
.
سوهیون:جرعت حقیقت بازی کنیم؟
_من که موافقم
لی نو:منم همینطور
+*ساکت*
_پرنسس؟
+اوم؟
_جرعت حقیقت بازی میکنی؟
+آره
_کی اول بطری رو میچرخونه؟
سوهیون:من *بطری رو چرخوند*
_خودت و لی نو
سوهیون:خب جرعت یا حقیقت؟
لی نو:حقیقت
سوهیون:تا حالا چند تا انسان رو به قتل رسوندی
لی نو:دقیق نمیدونم ولی تا یه ماه پیش ۶۹ تا
سوهیون:خب بچرخون
+کوک جرعت یا حقیقت؟
_حقیقت
+تا حالا رو یه دختر که مثلا باهاش زیاد رفت آمد بکنی و اینا کراش زدی؟
_آره*افسوس پارت⁷😔👍🏿*
+کی؟
_فقط یه سوال میتونیم جواب بدیم
لی نو:کوک جرعت یا حقیقت
_جرعت
لی نو:دختری که تو جمعمون هس رو ببوس
_خب پرنسس اجازه میدی؟
+آ...ره
_*لباشو آروم رو لبای سوجین فشار داد*
سوجین*
حقیقتا بخوام راستشو بگم با چیزی که لی نو گف خوشحال شدم...وقتی کوک دستاشو آروم گذاشت زیر موهام رو گردنم و لبای نرمش که طعم توت فرنگی میداد رو آروم رو لبام قرار داد از خوشحالی میخواستم پرواز کنم
.لی نو:هی هی بسه تا کی میخواین طولش بدین
سوهیون:نکنه قرار میزارین الان از وقت استفاده کردین؟
_نوچ
.
.
.
کوک*
بازم اون لبای لعنتیش که آدمو به خودش معتاد میکنه رو بوسیدم لبای نرم و قرمز و پفکیش محشره لبای سوجین از این به بعد داروی منه
پ.س:شمارو نمیدونم ولی برا من اصلا خوش نگذشت
م.س:برا منم همینطور
سوجون:خیلی چرت بود
+برا من خوش گذشت
_چرا خو بد نبود که
+کوک میشه دو دیقه بیا اتاقم؟
_آره پرنسس من *با سوجین رف*
سوجون:پرنسس من دیگه چه کوفتیه
م.س:ازش یاد بگیر ببین چطوری خواهرشو نگه میداره
.
.
.
+کوک من نمیتونم بیشتر از این صبر کنم نمیتونم مخفیش کنم و فک کنم باید زود تر بهت بگم
_چی رو پرنسس من؟
+کوک من...
۲۰ تا لایک🤌🏿💗
۲۰ تا کامنت🤌🏿💗
۱۲.۷k
۱۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.