🐞🍷💋
( ۶ سال بعد )
ویو ها یون ( نویسنده ) :
ات حالا ۲۴ ساله شده و رئیس یک شرکت بزرگه . میپرسید جونگ کوک چیشد ؟ اون هم مدیر عامل شرکت باباش عه ، شرکتی در ظاهر عادی اما در درون برای کارای مافیایی عه .
ات ۶ سال پیش به حرف مادرش عمل کرد و تونست مادرش رو نجات بده ، هیچکس حتی نفهمید مادر ات آزاد شده ! اون الان خیلی توی جادو حرفه ای شده ، اما خودش رو مثل یک آدم عادی جلوه میده . روزها شرکتش رو اداره میکنه و شب ها جادو یاد میگیره .
ویو کوک :
امروز پدرم منو فرستاده تا برم به شرکت جانگ تا باهاشون قرارداد ببندم . شنیدم همه میگن رئیس خیلی خوشگلی داره ، اگه بتونم مخشو بزنم خیلی خوب میشه !
رسیدم و از ماشینم پیاده شدم . شرکت واقعا بزرگی بود . وارد شدم ، چند نفر راهنماییم کردن که کجا برم و بالاخره رسیدم دم در اتاق خانم جانگ . در زدم .
+ بفرمایین
صداش وحشتناک آشنا بود . وارد شدم . خیلییییی خوشگل بود و خوش اندام ، اما ، آشنا میزد ( گایز کوک از اون موقع به بعد ات رو ندید و قیافه ات الان تغییر کرده اما برای کوک آشنا عه )
ویو ات :
امروز یک نفر از شرکت جئون میخواست بیاد برای قرارداد بستن ، در هر حال ، دلم نمیخواد با شرکتی که نمیشناسم قرارداد ببندم . مشغول امضا کردن یک سری برگه بودم که یکی در زد .
+ بفرمایین
وقتی در باز شد سرم رو بالا نکردم . بعد از جند ثانیه از روی صندلیم پاشدم و
+ سلام آ...( متعجب )
_ جئون جونگ کوک هستم ، میتونید جونگ کوک صدام کنید ، بازم هرجور راحتین...( لبخند جذاب )
این جونگ کوکه ؟ همونی که اینهمه منو میزد و مسخره میکرد ؟ الان اینقدر خونسرد جلوم وایستاده ؟ حرفی نزدم و به نظر براش عجیب بود .
_ خب راستش ... صداتون یکم آشناست ، تا حالا ... جایی دیدمتون ؟
+ یادت نمیاد نه ؟
_ چ...
+ که من کیم ؟
_ منو میشناسی ؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم .
+ خب فکر کنم برای قلدر مدرسه کسی که کتک میزد زیاد مهم نبود ، اینطور نیست آقای جئون ؟
_ من .... نمیفهمم
یکم جلو رفتم و روبهروش وایستادم .
+ فامیلی جانگ ... آشنا نیست ؟ دختر زشت مدرسه ، همونی که بعد از مهمونی مدرسه دیگه پیداش نشد ، همونی که همیشه بخاطر زشت بودنش مسخره میشد .
_ جانگ .... ات ؟ هی چی توی گذشته بوده دیگه گذشته ا...الان دیگه ناراحت نیستی م..م..مگه نه ؟
+ ناراحت نیستم ؟ خب ، شاید یکم فراموشش کرده باشم ، اما ، من تغییر کردم ، دیگه اجازه نمیدم کسی مثل تو ، به زندگیم آسیبی بزنه .
برگشتم ورفتم سمت میزم و
+ برو بیرون
هنوز کامل به میزم نرسیده بودم که کسی از پشت بغلم کرد .
_ متاسفم ، بابت همه چیز متاسفم ، اگه میدونستم قراره همچین بیبی گرلی بشی هیچوقت این کا....
دستاشو باز کردم و برگشتم سمتش
+ اگه میدونستم قراره همچین بیبی گرلی بشی ؟ ببینم ، منو مسخره خودت گرفتی ؟ واقعا تغییر نکردی جونگ کوک ، هنوز همونقدر عوضی ای . الان مثلا میخوای مخمو بزنی ؟ حتی اگه قرار نبود این بشم بازم نباید منو میزدی ، کسی که باید زده بشه تویی و اون هیونا بدبخت ، نه کسی مثل من که تنها حفاظش خودش بود د خودش . برو بیرون .
_ ات اما من...
+ برو بیرون
+ گمشو برو بیرون ( داد )
یهو در باز شد و منشی و کارکنانم اومدن تو .
_ باشه ، میرم بیرون ، اما همه چیز همینجا تموم نمیشه .
با عصبانیت اینجا رو ترک کرد . اون اصلا تغییری کرده ؟
ویو ها یون ( نویسنده ) :
ات حالا ۲۴ ساله شده و رئیس یک شرکت بزرگه . میپرسید جونگ کوک چیشد ؟ اون هم مدیر عامل شرکت باباش عه ، شرکتی در ظاهر عادی اما در درون برای کارای مافیایی عه .
ات ۶ سال پیش به حرف مادرش عمل کرد و تونست مادرش رو نجات بده ، هیچکس حتی نفهمید مادر ات آزاد شده ! اون الان خیلی توی جادو حرفه ای شده ، اما خودش رو مثل یک آدم عادی جلوه میده . روزها شرکتش رو اداره میکنه و شب ها جادو یاد میگیره .
ویو کوک :
امروز پدرم منو فرستاده تا برم به شرکت جانگ تا باهاشون قرارداد ببندم . شنیدم همه میگن رئیس خیلی خوشگلی داره ، اگه بتونم مخشو بزنم خیلی خوب میشه !
رسیدم و از ماشینم پیاده شدم . شرکت واقعا بزرگی بود . وارد شدم ، چند نفر راهنماییم کردن که کجا برم و بالاخره رسیدم دم در اتاق خانم جانگ . در زدم .
+ بفرمایین
صداش وحشتناک آشنا بود . وارد شدم . خیلییییی خوشگل بود و خوش اندام ، اما ، آشنا میزد ( گایز کوک از اون موقع به بعد ات رو ندید و قیافه ات الان تغییر کرده اما برای کوک آشنا عه )
ویو ات :
امروز یک نفر از شرکت جئون میخواست بیاد برای قرارداد بستن ، در هر حال ، دلم نمیخواد با شرکتی که نمیشناسم قرارداد ببندم . مشغول امضا کردن یک سری برگه بودم که یکی در زد .
+ بفرمایین
وقتی در باز شد سرم رو بالا نکردم . بعد از جند ثانیه از روی صندلیم پاشدم و
+ سلام آ...( متعجب )
_ جئون جونگ کوک هستم ، میتونید جونگ کوک صدام کنید ، بازم هرجور راحتین...( لبخند جذاب )
این جونگ کوکه ؟ همونی که اینهمه منو میزد و مسخره میکرد ؟ الان اینقدر خونسرد جلوم وایستاده ؟ حرفی نزدم و به نظر براش عجیب بود .
_ خب راستش ... صداتون یکم آشناست ، تا حالا ... جایی دیدمتون ؟
+ یادت نمیاد نه ؟
_ چ...
+ که من کیم ؟
_ منو میشناسی ؟
پوزخندی زدم و ادامه دادم .
+ خب فکر کنم برای قلدر مدرسه کسی که کتک میزد زیاد مهم نبود ، اینطور نیست آقای جئون ؟
_ من .... نمیفهمم
یکم جلو رفتم و روبهروش وایستادم .
+ فامیلی جانگ ... آشنا نیست ؟ دختر زشت مدرسه ، همونی که بعد از مهمونی مدرسه دیگه پیداش نشد ، همونی که همیشه بخاطر زشت بودنش مسخره میشد .
_ جانگ .... ات ؟ هی چی توی گذشته بوده دیگه گذشته ا...الان دیگه ناراحت نیستی م..م..مگه نه ؟
+ ناراحت نیستم ؟ خب ، شاید یکم فراموشش کرده باشم ، اما ، من تغییر کردم ، دیگه اجازه نمیدم کسی مثل تو ، به زندگیم آسیبی بزنه .
برگشتم ورفتم سمت میزم و
+ برو بیرون
هنوز کامل به میزم نرسیده بودم که کسی از پشت بغلم کرد .
_ متاسفم ، بابت همه چیز متاسفم ، اگه میدونستم قراره همچین بیبی گرلی بشی هیچوقت این کا....
دستاشو باز کردم و برگشتم سمتش
+ اگه میدونستم قراره همچین بیبی گرلی بشی ؟ ببینم ، منو مسخره خودت گرفتی ؟ واقعا تغییر نکردی جونگ کوک ، هنوز همونقدر عوضی ای . الان مثلا میخوای مخمو بزنی ؟ حتی اگه قرار نبود این بشم بازم نباید منو میزدی ، کسی که باید زده بشه تویی و اون هیونا بدبخت ، نه کسی مثل من که تنها حفاظش خودش بود د خودش . برو بیرون .
_ ات اما من...
+ برو بیرون
+ گمشو برو بیرون ( داد )
یهو در باز شد و منشی و کارکنانم اومدن تو .
_ باشه ، میرم بیرون ، اما همه چیز همینجا تموم نمیشه .
با عصبانیت اینجا رو ترک کرد . اون اصلا تغییری کرده ؟
۸.۴k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.