ات چ......چ....چیی
ات چ......چ....چیی
زبونم بند اومده بود نمیدونستم چیکار کنم
یه سر قطع شده بود و یه یادداشت
یادداشتو وا کردم
«اگه به کسی بگی نفر بعدی تویی»
جنی ک....کی.....کی...... ای....نو ...فر.....ستاده
ات نم....یدو...نم....ناشنا....س ....بود
جنی الان چیکارش کنیممم
ات نمیدونمممم
جنی بیا بندازیمش سطل اشغال این سمتا
ات باشه ولی من تنها نمیرم
جنی باشه منم بات میام
انداختمش تو پلاستیک سیاه و با جنی راه افتادیم
سریع رفتم انداختیمش و بدو بدو برگشتیم خونه
ات خیلی خب تموم شد بیا بریم بخوابیم
جنی باشه
من و جنی رفتیم مسواک زدیم
جنی میشه پیشت بخوابم اخه با اتفاقی که افتاد از ترس نمیتونم بخوابم
ات اره بیا پیش هم بخوابیم منم خیلی میترسم
ات و جنی رفتن همو بغل کردن پتو رو تا سرشون کشیدن خوابیدن
صبح-
صبح از خواب پاشدم
دیدم جنی هنوز خوابه دلم نیومد بیدارش کنم
رفتم یه دوش گرفتمو اومدم بیرون
دیدم هنوز خوابه
با خودم گفتم خودش بیدار میشه میره خونشون دیگه ولش کن من میرم کافه
رفتم لباسامو پوشیدمو اماده شدم
از خونه زدم بیرون
قدم میزدم که به کافه رسیدم
کافرو باز کردم
یهو کلی مشتری اومدن
ات فک نمیکردم انقد امروز مشتری بیاد
شب-
ات وای خدا ساعته 12 از بس سرم شلوغ بود نفهمیدم کی 12 شد
خب دیگه برم کافه رو ببندم
رفتم کافه رو بستم
به سمت خونه راه افتادم
به خونه رسیدمو کلیدو از کیفم در اوردم
و درو وا کردم
دیدم جنی نیس
ات وای خدایا بالاخره رف خونشون
رفتم لباسمو عوض کردمو دوش گرفتم
داشتم میرفتم که بخوابم که........
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜
زبونم بند اومده بود نمیدونستم چیکار کنم
یه سر قطع شده بود و یه یادداشت
یادداشتو وا کردم
«اگه به کسی بگی نفر بعدی تویی»
جنی ک....کی.....کی...... ای....نو ...فر.....ستاده
ات نم....یدو...نم....ناشنا....س ....بود
جنی الان چیکارش کنیممم
ات نمیدونمممم
جنی بیا بندازیمش سطل اشغال این سمتا
ات باشه ولی من تنها نمیرم
جنی باشه منم بات میام
انداختمش تو پلاستیک سیاه و با جنی راه افتادیم
سریع رفتم انداختیمش و بدو بدو برگشتیم خونه
ات خیلی خب تموم شد بیا بریم بخوابیم
جنی باشه
من و جنی رفتیم مسواک زدیم
جنی میشه پیشت بخوابم اخه با اتفاقی که افتاد از ترس نمیتونم بخوابم
ات اره بیا پیش هم بخوابیم منم خیلی میترسم
ات و جنی رفتن همو بغل کردن پتو رو تا سرشون کشیدن خوابیدن
صبح-
صبح از خواب پاشدم
دیدم جنی هنوز خوابه دلم نیومد بیدارش کنم
رفتم یه دوش گرفتمو اومدم بیرون
دیدم هنوز خوابه
با خودم گفتم خودش بیدار میشه میره خونشون دیگه ولش کن من میرم کافه
رفتم لباسامو پوشیدمو اماده شدم
از خونه زدم بیرون
قدم میزدم که به کافه رسیدم
کافرو باز کردم
یهو کلی مشتری اومدن
ات فک نمیکردم انقد امروز مشتری بیاد
شب-
ات وای خدا ساعته 12 از بس سرم شلوغ بود نفهمیدم کی 12 شد
خب دیگه برم کافه رو ببندم
رفتم کافه رو بستم
به سمت خونه راه افتادم
به خونه رسیدمو کلیدو از کیفم در اوردم
و درو وا کردم
دیدم جنی نیس
ات وای خدایا بالاخره رف خونشون
رفتم لباسمو عوض کردمو دوش گرفتم
داشتم میرفتم که بخوابم که........
امیدوارم خوشتون اومده باشه💜
۲۷.۵k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.