"I fell in love with someone'' (P86)
"I fell in love with someone'' (P86)
آقای جئون : لیا...دیگه نمیخوام ریخت قیافت ببینم وسایلتو جمع کن از عمارت من گمشو بیرون*داد*
لیا : پس میخواین من برم...
هانول : تو عضوی از خانواده ی ما نیستی پس تو اینجا میخوای بمونی چیکار تا گند بزنی به همه چی؟
لیا : درست میگی من عضوی از خانواده ی شما نیستم...*رفت بالا*
خانم جئون به سمت یوری رفت و بهش یه چنگی نه ببخشید سیلی زد(کل این پارت شد سیلی💀).
خانم جئون : یوری منم مثل مادرت بودم...وقتی مادرت از بچگی از دست دادی...من به عنوان زن داداشت مثل یه مادر برات بودم...من تورو بزرگ کردم (بچه ها کمک احساس میکنم فیلم ترکی شده؟) حالا اومدی کند زدی به زندگی پسرم و عروسم *داد،گریه*
یوری : ماد...ر*اشک*
خانم جئون : به من نگو مادر*داد* توهم مثل لیا باید از این عمارت باید بری تو باید با جانگ سوک طلاق بگیری...
یوری : نه...نه خانم جئون ....لطفا منو ببخشید...قول میدم تکرار نشه هققق...خواهش میکنم*گریه*
خانم جئون :......
یوری : داداش لطفا منو ببخش *گریه*
آقای جئون : درست میگه تو باید از این عمارت هم گم بشی یوری*عصبانی*
خانم جئون : باید تا ربع ساعت دیده باشم چمدونت آماده شده باشه..
خانم جئون و آقای جئون به سمت طبقه بالا رفتن...فقط من جونگکوک پایین موندیم...به جونگکوک نگاه کردم رو کاناپه نشسته بود دوتا دستاش بالا پیشونیش گذاشته بود و سرش هم پایین بود رفتم کنارش نشستم...
ا.ت : حالت خوبه؟
کوک : نه*ناراحت*
ا.ت : جونگکوک منو نگاه...
کوک : ول کن
سرم گذاشتم رو شونه ی جونگکوک...و آروم داشتم دستش رو نوازش میکردم...
ا.ت : جونگکوک...تو...داری گریه میکنی؟
کوک : ......
ا.ت : ببینمت جونگکوک...
وقتی بهش نگاه کردم واقعا داشت گریه میکرد...
ا.ت : جونگکوک چیزی شده*نگران*
کوک : ا.ت...هق...لط....لطفا..منو ببخش*گریه*
ا.ت : بخاطره چی؟
کوک : تمام این مدت به حرفت گوش ندادم باعث شدم بخاطره لیا و یوری دلت بشکونم ا.ت واقعا پشیمونم که باهات اینکارا کردم*گریه*
هیچ وقت گریه های جونگکوک ندیده بودم...اصلا گریه هاش بند نمیومد...نمیتونستم طاقت اشک هاش بیارم محکم اونو بغل کردم اونم همینطور.
ا.ت : هیسسس جونگکوک به فکر گذشته ها نباش...تو هیچ تقصیری نداری من برا همیشه تورو میبخشم.*خنده*
کوک : *خنده* خیل...ی...دوست دارم. نه در این حد...در حد کل دنیا عاشقتم.
ا.ت : منم عاشقتم*خنده*
لیا" وسایلمو جمع کرده بودم با چمدون داشم می رفتم پایین که ا.ت و جونگکوک دیدم داشتن همو بغل میکردن...از این حسی که تو اون حالت دیدمشون حس کردم آتیش داره بهم میباره(حس آتیش باریدن نشونه ی عاشق بودن یا افسردگی؟💀) انگار حواسشون بهم نبود میخواستم در باز کنم که صدای ماشین پلیس اومد...ادامه داره...
آقای جئون : لیا...دیگه نمیخوام ریخت قیافت ببینم وسایلتو جمع کن از عمارت من گمشو بیرون*داد*
لیا : پس میخواین من برم...
هانول : تو عضوی از خانواده ی ما نیستی پس تو اینجا میخوای بمونی چیکار تا گند بزنی به همه چی؟
لیا : درست میگی من عضوی از خانواده ی شما نیستم...*رفت بالا*
خانم جئون به سمت یوری رفت و بهش یه چنگی نه ببخشید سیلی زد(کل این پارت شد سیلی💀).
خانم جئون : یوری منم مثل مادرت بودم...وقتی مادرت از بچگی از دست دادی...من به عنوان زن داداشت مثل یه مادر برات بودم...من تورو بزرگ کردم (بچه ها کمک احساس میکنم فیلم ترکی شده؟) حالا اومدی کند زدی به زندگی پسرم و عروسم *داد،گریه*
یوری : ماد...ر*اشک*
خانم جئون : به من نگو مادر*داد* توهم مثل لیا باید از این عمارت باید بری تو باید با جانگ سوک طلاق بگیری...
یوری : نه...نه خانم جئون ....لطفا منو ببخشید...قول میدم تکرار نشه هققق...خواهش میکنم*گریه*
خانم جئون :......
یوری : داداش لطفا منو ببخش *گریه*
آقای جئون : درست میگه تو باید از این عمارت هم گم بشی یوری*عصبانی*
خانم جئون : باید تا ربع ساعت دیده باشم چمدونت آماده شده باشه..
خانم جئون و آقای جئون به سمت طبقه بالا رفتن...فقط من جونگکوک پایین موندیم...به جونگکوک نگاه کردم رو کاناپه نشسته بود دوتا دستاش بالا پیشونیش گذاشته بود و سرش هم پایین بود رفتم کنارش نشستم...
ا.ت : حالت خوبه؟
کوک : نه*ناراحت*
ا.ت : جونگکوک منو نگاه...
کوک : ول کن
سرم گذاشتم رو شونه ی جونگکوک...و آروم داشتم دستش رو نوازش میکردم...
ا.ت : جونگکوک...تو...داری گریه میکنی؟
کوک : ......
ا.ت : ببینمت جونگکوک...
وقتی بهش نگاه کردم واقعا داشت گریه میکرد...
ا.ت : جونگکوک چیزی شده*نگران*
کوک : ا.ت...هق...لط....لطفا..منو ببخش*گریه*
ا.ت : بخاطره چی؟
کوک : تمام این مدت به حرفت گوش ندادم باعث شدم بخاطره لیا و یوری دلت بشکونم ا.ت واقعا پشیمونم که باهات اینکارا کردم*گریه*
هیچ وقت گریه های جونگکوک ندیده بودم...اصلا گریه هاش بند نمیومد...نمیتونستم طاقت اشک هاش بیارم محکم اونو بغل کردم اونم همینطور.
ا.ت : هیسسس جونگکوک به فکر گذشته ها نباش...تو هیچ تقصیری نداری من برا همیشه تورو میبخشم.*خنده*
کوک : *خنده* خیل...ی...دوست دارم. نه در این حد...در حد کل دنیا عاشقتم.
ا.ت : منم عاشقتم*خنده*
لیا" وسایلمو جمع کرده بودم با چمدون داشم می رفتم پایین که ا.ت و جونگکوک دیدم داشتن همو بغل میکردن...از این حسی که تو اون حالت دیدمشون حس کردم آتیش داره بهم میباره(حس آتیش باریدن نشونه ی عاشق بودن یا افسردگی؟💀) انگار حواسشون بهم نبود میخواستم در باز کنم که صدای ماشین پلیس اومد...ادامه داره...
۸.۵k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.