رمان من اشتباه نویسنده ملیکاملازاده پارت آخر
بعد از نماز دعا خونده شد و بین متلک یا تشکرهای مهمون ها همه بیرون رفتن و منتظر موندن تا ما را بدرقه کنند. پندار اشاره کرد برو پیش زنت. دریا وسط سالن ایستاده بود و سرش پایین بود به سمتش رفتم و رو به روش ایستادم.
- ملکه احساس!
لبخند روی لبش نشست. دست هام رو روی بازوش گذاشتم.
***شیش سال بعد***
پنهان جیغ کشید :
-پندار بیا عید شد .
شوهرش گفت :
-هیس عزیزم، هادی بیدار می شه .
پنهان نگاهی به کوچولوش کرد و یکم پیش پیش کرد. نوا به سمتمون اومد. گونه اش رو بوسیدم و وسط خودم و دریا نشوندمش بعد نورجهان رو از دست دریا گرفتم و نشستم. این بار نوا گفت :
-عمو بدو الان شمارش شروع می شه .
نوا تازه سه سال بود که فهمیده بود ماجرا چیه اما هنوز پندار رو عمو صدا می زد . پندار اومد و کنار پنهان و زنش نشست و سر مریم دختر دو ماهش رو بوسید . پنهان در حالی که بچه پنج ماه خودش رو تکون تکون می داد تا از خواب بیدار نشه گفت:
- خجالت بکش پندار تو از همه بزرگ تری بعد بچه ات از همه کوچیک تره .
پندار خواست جواب بده که نورجهان با صدای مخصوص بچه سه ساله گفت :
-شماره معکوس. شماره معکوس .
همه باهم شروع کردیم .
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۱
پایان
دوستان خوبم ممنون تا اینجا رمان رو همراهی کردین .
امشب ۱۲\مهر \۱۳۹۹
مصادف با ۱۶ صفر
این رمان به پایان رسید
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه
این رمان رو با رمز
یا حسن مجتبی علیه السالم
پایان می رسونم.
رمان من اشتباه! نویسنده #ملیکاملازاده (پیله)
ویراستاران :
مائده کریمی
معصومه اِبدالی
مرضیه کریمی
- ملکه احساس!
لبخند روی لبش نشست. دست هام رو روی بازوش گذاشتم.
***شیش سال بعد***
پنهان جیغ کشید :
-پندار بیا عید شد .
شوهرش گفت :
-هیس عزیزم، هادی بیدار می شه .
پنهان نگاهی به کوچولوش کرد و یکم پیش پیش کرد. نوا به سمتمون اومد. گونه اش رو بوسیدم و وسط خودم و دریا نشوندمش بعد نورجهان رو از دست دریا گرفتم و نشستم. این بار نوا گفت :
-عمو بدو الان شمارش شروع می شه .
نوا تازه سه سال بود که فهمیده بود ماجرا چیه اما هنوز پندار رو عمو صدا می زد . پندار اومد و کنار پنهان و زنش نشست و سر مریم دختر دو ماهش رو بوسید . پنهان در حالی که بچه پنج ماه خودش رو تکون تکون می داد تا از خواب بیدار نشه گفت:
- خجالت بکش پندار تو از همه بزرگ تری بعد بچه ات از همه کوچیک تره .
پندار خواست جواب بده که نورجهان با صدای مخصوص بچه سه ساله گفت :
-شماره معکوس. شماره معکوس .
همه باهم شروع کردیم .
۱۰
۹
۸
۷
۶
۵
۴
۳
۲
۱
پایان
دوستان خوبم ممنون تا اینجا رمان رو همراهی کردین .
امشب ۱۲\مهر \۱۳۹۹
مصادف با ۱۶ صفر
این رمان به پایان رسید
اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجه
این رمان رو با رمز
یا حسن مجتبی علیه السالم
پایان می رسونم.
رمان من اشتباه! نویسنده #ملیکاملازاده (پیله)
ویراستاران :
مائده کریمی
معصومه اِبدالی
مرضیه کریمی
۱۱.۲k
۱۰ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.