p.23 Rosaline
دستمو روی اشکام کشیدم و راه افتادم سمت کلاس..تقه ای به در زدم و وارد شدم...مربیه داشت درس میداد بقیه م نشسته بودن...سرمو خم کردم
_ببخشید دیر اومدم
+بشین
نشستم پشت میزم و مثلا تظاهر کردم که دارم گوشمیدم...اما حواسم پیش کوک جامونده بود...اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو هضم کنم..مطمنم هیچی یادش نمیمونه... بوی الکل میداد...مست بود
+خانم لی
باصدای مربیه حواسم جمع شد...
_بله...چیشده؟
+معلومه حواست کجاست؟ چند باره دارم صدات میزنم...
_ببخشید
+برید بیرون لطفا
_خواهش میکنم..دیگه تکرار نمیشه
پشت چشمی برام نازک کرد و دوباره درس دادنو شروع کرد..سعی کردم حواسموجمع کنم اما نمیشد...همش اون صحنه جلوچشمم بود..حدودا یکساعت بعد کلاس تموم شد...از جام پاشدم و زدم بیرون
+خانم لی
برگشتم سمت صدا..همون دختری بود ک توی کلاس باهم بودیم..لبخند زد و سرشو خم کرد
+من سورام...
یه لبخند زورکیزدم..
_خوشوقتم عزیزم..منم رائلم...
دستشو به سمتم دراز کرد..منم باهاش دست دادم...
اروم اروم راه افتادیم سمت در ورودی
+منم تازه اومدم اینجا.. احساس میکنم کلا وارد یه شهر دیگه شدم...وارد محوطه شدیم و یکم جلوتر وایسادیم
_دقیقا منم روز اولی که اومدم اینجا همین حسوداشتم
+امروز دیدم اومدی سرکلاس رنگت پریده بود...اتفاق بدی افتاده؟
دستی به موهام کشیدم
_چیزی نشده...فقط یکم خوب نبودم
+میتونی با من راحت باشیا
لبخند زدم
_ممنون
+میخوای بری خونه؟
_اره باید برم
+پس بیا میرسونمت
_ممنون خودم میرم
+یاااا...روحرف من حرف نزنا
خندیدم
_باشه...پس چند لحظه صبر کن من یه کاری با اقای کیم دارم زود انجام میدم بعد میام
+آقای کیم امروزنیومدن
_منشیش گفت امرور رفته مطبش
+عه...که اینطور..پس بریم دیگه..کاری ندارم اینج...
+خانم لی...
کل تنم یخ کرد...اروم برگشتم سمت صدا..کوک با دیدنم نگاهشو ازم گرفت و دستشو کشید توموهاش...
+میشه بیای اتاقم؟
باصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
_من...باید...برم..خونه...
گلوشو صاف کرد...چرا احساس میکردم خجالت میکشه؟ یعنی چیزی یادش میاد؟
+پنج دقیقه بیشتر کارت ندارم
نگاهی ب سورا انداختم کپشت سرم وایساده بود...
_سورا تو برو خونه...من امروز دیر تر میرم
سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی با کوک رفت
_میشه همینجا هرکاری داری بهم بگی؟
رفت سمت نیمکتی که یکم جلوتر بود و نشست...منم رفتم طرفش و جلوش وایسادم
_خب میشنوم
کرواتشو مرتب کرد
+من... معذرت میخوام...
داشتم شاخ در میاوردم...کوک داشت معذرت خواهی میکرد؟
_بابت؟
+صبح... میدونی از دیشب خورده بودم...صبحمخوردم...دیگه حالم دست خودمنبود امروزم اگه کار واجب نداشتم نمیومدم شرکت
_ولی من چیزی یادم نمیاد
با تعجب زل زد بم
+من که مست بودم یادم میاد..تو یادت نمیاد؟
_یادم نمیاد چون برام اهمیتی نداشت..
_ببخشید دیر اومدم
+بشین
نشستم پشت میزم و مثلا تظاهر کردم که دارم گوشمیدم...اما حواسم پیش کوک جامونده بود...اصلا نمیتونستم اتفاقی که افتادو هضم کنم..مطمنم هیچی یادش نمیمونه... بوی الکل میداد...مست بود
+خانم لی
باصدای مربیه حواسم جمع شد...
_بله...چیشده؟
+معلومه حواست کجاست؟ چند باره دارم صدات میزنم...
_ببخشید
+برید بیرون لطفا
_خواهش میکنم..دیگه تکرار نمیشه
پشت چشمی برام نازک کرد و دوباره درس دادنو شروع کرد..سعی کردم حواسموجمع کنم اما نمیشد...همش اون صحنه جلوچشمم بود..حدودا یکساعت بعد کلاس تموم شد...از جام پاشدم و زدم بیرون
+خانم لی
برگشتم سمت صدا..همون دختری بود ک توی کلاس باهم بودیم..لبخند زد و سرشو خم کرد
+من سورام...
یه لبخند زورکیزدم..
_خوشوقتم عزیزم..منم رائلم...
دستشو به سمتم دراز کرد..منم باهاش دست دادم...
اروم اروم راه افتادیم سمت در ورودی
+منم تازه اومدم اینجا.. احساس میکنم کلا وارد یه شهر دیگه شدم...وارد محوطه شدیم و یکم جلوتر وایسادیم
_دقیقا منم روز اولی که اومدم اینجا همین حسوداشتم
+امروز دیدم اومدی سرکلاس رنگت پریده بود...اتفاق بدی افتاده؟
دستی به موهام کشیدم
_چیزی نشده...فقط یکم خوب نبودم
+میتونی با من راحت باشیا
لبخند زدم
_ممنون
+میخوای بری خونه؟
_اره باید برم
+پس بیا میرسونمت
_ممنون خودم میرم
+یاااا...روحرف من حرف نزنا
خندیدم
_باشه...پس چند لحظه صبر کن من یه کاری با اقای کیم دارم زود انجام میدم بعد میام
+آقای کیم امروزنیومدن
_منشیش گفت امرور رفته مطبش
+عه...که اینطور..پس بریم دیگه..کاری ندارم اینج...
+خانم لی...
کل تنم یخ کرد...اروم برگشتم سمت صدا..کوک با دیدنم نگاهشو ازم گرفت و دستشو کشید توموهاش...
+میشه بیای اتاقم؟
باصدایی که انگار از ته چاه میومد گفتم
_من...باید...برم..خونه...
گلوشو صاف کرد...چرا احساس میکردم خجالت میکشه؟ یعنی چیزی یادش میاد؟
+پنج دقیقه بیشتر کارت ندارم
نگاهی ب سورا انداختم کپشت سرم وایساده بود...
_سورا تو برو خونه...من امروز دیر تر میرم
سرشو تکون داد و بعد از خداحافظی با کوک رفت
_میشه همینجا هرکاری داری بهم بگی؟
رفت سمت نیمکتی که یکم جلوتر بود و نشست...منم رفتم طرفش و جلوش وایسادم
_خب میشنوم
کرواتشو مرتب کرد
+من... معذرت میخوام...
داشتم شاخ در میاوردم...کوک داشت معذرت خواهی میکرد؟
_بابت؟
+صبح... میدونی از دیشب خورده بودم...صبحمخوردم...دیگه حالم دست خودمنبود امروزم اگه کار واجب نداشتم نمیومدم شرکت
_ولی من چیزی یادم نمیاد
با تعجب زل زد بم
+من که مست بودم یادم میاد..تو یادت نمیاد؟
_یادم نمیاد چون برام اهمیتی نداشت..
۲.۸k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.