part: 54
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
با نگه داشته شدن ماشین درو باز کردم و به طرف خونه رفتم
در باز کردم و به طبقه بالا رفتم
باورم نمیشه از دیدن خونه خودم انقدر خوش حاااااالللللم
کلیدو داخل در چرخوندم و باز کردم
خونم هیچی تکونی نخورده بود ساکت و به هم ریخته بود
چون روز اخر خونه رو ریخت و پاش کرده بودم
تهیونگ وارد خونه شد
انا: جییزه ...اینجا ....اینجا یکم به هم ریختسس
ته: مشکلی نیست وسایلتو بردار بریم
به طرف اتاقم رفتم
وارد اتاق شدم
به سمت کمد دیواری رفتم و بازش کردم
جعبه ایی که پایینش بودو برداشتم و امدم بیرون
گزاشتمش وسط مذیرایی تهیونگ ر مبل کشسته بودو داشت نگام میکرد
به سمت کشو های میز تلوزیون رفتم
چند تا سی دی هایه بازی داشتم اونا رو حمع کردم و گزاشتم داخل جعبه
از داخل کتاب خونه کوچیکم چندتا کتاب کمیک که نخونده بودمشون و برداشتم و گذاشتم
عکس...
برگشت اتاق و یه عکس که وقتی به دنیا امدم با مامانم داشتم و برداشتم
من حتی یادم نمیادت.....
ولی مطمئنم اگه تو بودی من سختی نمیکشیدم
عکس و با اون خرسم که اونم به وقتی که مامانم زنده بود ربط داشت برداشتم و بردم گذاشتم داخل جعبه وایسا م و اطراف و نگاه کردم
چی میخواستم دیگه!؟
ته: اوه پس موقعه خواب عروسک بغل میکنی
ان : من از بچگیم عادت دارم موقعه خواب یچی و بغل کنم مثلا بالش و پتو این خرس زیادی کوچیکه
ته: اها
انا: جییزی نمیخوام ..بریم؟
ته: اوکی
به زور خواستم جعبه رو بلند کنم که
کمرم درد گرفت و گذاشتمش زمین
ته: بیا برو اونور کاره تو نیست
تهیونگ خودش جعبخ رو بلند کرد
به طرف در رفتم و باز ش کردم همین که باز کردم کسی جلو در میخواست درو بزنه که با دیدنش دنیا رو سرم خراب شد
و حتی کسی که داشت پله هارو دنبالا این بالا میومد دیدنشون مثل کابوس بود
با دیدنم لبخندی زدن
انا: این...اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ درو باز تر کرد که با دیدن اون دوتا
ته: اینا کین؟
....: اینا کین؟؟تو کی ؟ داخل خونه دختر من چیکار میکنی؟
انا: تهیونگ این بابامه
اونم کنار بابا وایساد
انا: سوهو پسر عمومه
سوهو: جنابعالی؟
انا: به تو ربطی نداره
بابا: انا...
انا: انالییی...اینجا چیکار میکنید؟ چطوری پیدام کردید؟
بابا: به لطف سوهو
انا: دیر امدید داریم میرم خداحافظ
سوهو : انا....خودتومیدونی برایه چی امدیم نه؟....پس کم دنبال پیچوندنمون باش
تهیونگ جعبه و زمین گذاشت
ته: داستان چیه؟
انا: خب
سوهو: فک نکنم به تو ربطی داشته باشه..
ته: تا جایی که میدونم زندگیه انالی به من مربوطه
بابا: اون وقط چرا؟
ته:چون به عنوان شوهرش باید بدونم..
سوهو بابا: شوهرش؟
__
سوپرایزو دوست داشتید؟😔
"ویو انالی"
با نگه داشته شدن ماشین درو باز کردم و به طرف خونه رفتم
در باز کردم و به طبقه بالا رفتم
باورم نمیشه از دیدن خونه خودم انقدر خوش حاااااالللللم
کلیدو داخل در چرخوندم و باز کردم
خونم هیچی تکونی نخورده بود ساکت و به هم ریخته بود
چون روز اخر خونه رو ریخت و پاش کرده بودم
تهیونگ وارد خونه شد
انا: جییزه ...اینجا ....اینجا یکم به هم ریختسس
ته: مشکلی نیست وسایلتو بردار بریم
به طرف اتاقم رفتم
وارد اتاق شدم
به سمت کمد دیواری رفتم و بازش کردم
جعبه ایی که پایینش بودو برداشتم و امدم بیرون
گزاشتمش وسط مذیرایی تهیونگ ر مبل کشسته بودو داشت نگام میکرد
به سمت کشو های میز تلوزیون رفتم
چند تا سی دی هایه بازی داشتم اونا رو حمع کردم و گزاشتم داخل جعبه
از داخل کتاب خونه کوچیکم چندتا کتاب کمیک که نخونده بودمشون و برداشتم و گذاشتم
عکس...
برگشت اتاق و یه عکس که وقتی به دنیا امدم با مامانم داشتم و برداشتم
من حتی یادم نمیادت.....
ولی مطمئنم اگه تو بودی من سختی نمیکشیدم
عکس و با اون خرسم که اونم به وقتی که مامانم زنده بود ربط داشت برداشتم و بردم گذاشتم داخل جعبه وایسا م و اطراف و نگاه کردم
چی میخواستم دیگه!؟
ته: اوه پس موقعه خواب عروسک بغل میکنی
ان : من از بچگیم عادت دارم موقعه خواب یچی و بغل کنم مثلا بالش و پتو این خرس زیادی کوچیکه
ته: اها
انا: جییزی نمیخوام ..بریم؟
ته: اوکی
به زور خواستم جعبه رو بلند کنم که
کمرم درد گرفت و گذاشتمش زمین
ته: بیا برو اونور کاره تو نیست
تهیونگ خودش جعبخ رو بلند کرد
به طرف در رفتم و باز ش کردم همین که باز کردم کسی جلو در میخواست درو بزنه که با دیدنش دنیا رو سرم خراب شد
و حتی کسی که داشت پله هارو دنبالا این بالا میومد دیدنشون مثل کابوس بود
با دیدنم لبخندی زدن
انا: این...اینجا چیکار میکنید؟
تهیونگ درو باز تر کرد که با دیدن اون دوتا
ته: اینا کین؟
....: اینا کین؟؟تو کی ؟ داخل خونه دختر من چیکار میکنی؟
انا: تهیونگ این بابامه
اونم کنار بابا وایساد
انا: سوهو پسر عمومه
سوهو: جنابعالی؟
انا: به تو ربطی نداره
بابا: انا...
انا: انالییی...اینجا چیکار میکنید؟ چطوری پیدام کردید؟
بابا: به لطف سوهو
انا: دیر امدید داریم میرم خداحافظ
سوهو : انا....خودتومیدونی برایه چی امدیم نه؟....پس کم دنبال پیچوندنمون باش
تهیونگ جعبه و زمین گذاشت
ته: داستان چیه؟
انا: خب
سوهو: فک نکنم به تو ربطی داشته باشه..
ته: تا جایی که میدونم زندگیه انالی به من مربوطه
بابا: اون وقط چرا؟
ته:چون به عنوان شوهرش باید بدونم..
سوهو بابا: شوهرش؟
__
سوپرایزو دوست داشتید؟😔
۲۳.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.