فیک«دختر کوچولوی من» part 42
هر لحظه امکان داشت اون افراد بهش شلیک کنن…
ات: ته جون الان چیکار کنم؟
ته جون: نمیدونم یکم صبر کن
ات: اگه اونا شلیک کنن چی؟
ته جون: اروم باش…تا ۳۰ میشمرم بعدش شلیک کن
ات: باشه
ته جون: یک دو سه چهار پنج…(میرسه به سی)
ته جون: شلیک کن
راوی:
ات شروع میکنه به شلیک کردم و تقریبا تمام افراد رو غیر رئیس باندشون زخمی میکنه و یسری هارو حتی میکشه…اون مرد با چندتا بادیگاردش سریع سوار ماشین میشن و میرن تهیونگ هم همینطور…تهیونگ زنگ میزنه به ته جون…
مکالمه:
ته: شماها چیکار کردید؟(با داد)
ته جون: شلیک
ته: میدونید چه دردسری درست کردید از جایی که هستید تکون نخورید هر لحظه ممکنه ادماش بیان اونجا اون شمارو دید…(تلفنو قطع میکنه)
……
ته جون: ات فکر کنم نباید شلیک میکردیم
ات: چی یعنی چی چرا الان میگی که تقریبا همشونو زدم
ته جون: تهیونگ الان گفت
ات: خیلی خب بریم بیرون
ته جون: تهیونگ گفت همینجا بمونیم تا خودش بیاد وگرنه ادما اون یارو میان همونجور که ما اونارو کشتیم اوناعم مارو میکشن
ات: وای نه حالا چیکار کنیم
ته جون: وقتی داشتی زرتو زرت شلیک میکردی باید فکر اینجاشو میکردی
ات: تو گفتی شلیک کنم عوضی
ته جون: درسته ولی نگفتم به همشون
ات: ولی من فکر کردم منظورت همشونه چون نگفتی به کدومشون شلیک کنم منم همرو زدم
ته جون: میدونستی ممکنه بخاطر اینکه تقریبا ۶۰ نفرو کشتی تا اخر عمرت بری زندان
ات: توام شریک جرمی
ته جون: به هر حال تو زدی
ات: الان داری سر چی باهام بحث میکنی
ته جون: نمیدونم
ات:(😐)
راوی: تهیونگ میره سمت همون ساختمون و با افرادش اروم و با احتیاط میرن سمت پشت بوم وقتی میرسن به در پشت بوم…
ته: درو باز کن
ته جون:(درو باز میکنه)
ته: احمقا(با داد)
ته جون: معذرت میخوایم
ته: برید داخل ماشین…
(میرن پایین و سوار ماشین میشن)
ته: با چه فکری زدید همرو از دم کشتید
ته جون: معذرت میخوام من به ات گفتم شلیک کنه
ته: مهم نیست کی گفته مهم اینه که شلیک کردید و الان هر لحظه ممکنه با افرادش بیان
ته جون: میتونیم برگردیم کره
ته: احمق
ته جون: بله ببخشید
راوی:
وقتی ته جون و ات میخواستن از ماشین پیاده شن صدای شلیک از همه جا میاد تهیونگ سریع تفنگشو در میاره و میره سمت ات که در همون لحظه یه تیر به بغل گردن ات خراشیده میشه و گردنشو زخم میکنه…
ذهن ته: وقتی گردن خونی ات رو دیدم واسه چند لحظه خودمو حس نکردم…استرسی که اون لحظه تو خودم حس کردم هیچ موقع توی زندگیم نداشتم هرچقدرم اون از من کوچیکتر باشه بازم من دوسش دارم…
ته:ات(با داد زیاد)
ات:….
ته: ات گردنت…ته جون یه کاری بکن…ات منو ببین من معذرت میخوام(با گریه)
ات: هیچوقت فکر نمیکردم گریه کردنتو ببینم
ته جون+ات(موقع معامله)=پت+مت😔😂
میدونم جای حساس کات کردم ولی همینه که جذابش میکنه😂
فکرشو میکردید این اتفاقا بیوفته؟😔😂
ات: ته جون الان چیکار کنم؟
ته جون: نمیدونم یکم صبر کن
ات: اگه اونا شلیک کنن چی؟
ته جون: اروم باش…تا ۳۰ میشمرم بعدش شلیک کن
ات: باشه
ته جون: یک دو سه چهار پنج…(میرسه به سی)
ته جون: شلیک کن
راوی:
ات شروع میکنه به شلیک کردم و تقریبا تمام افراد رو غیر رئیس باندشون زخمی میکنه و یسری هارو حتی میکشه…اون مرد با چندتا بادیگاردش سریع سوار ماشین میشن و میرن تهیونگ هم همینطور…تهیونگ زنگ میزنه به ته جون…
مکالمه:
ته: شماها چیکار کردید؟(با داد)
ته جون: شلیک
ته: میدونید چه دردسری درست کردید از جایی که هستید تکون نخورید هر لحظه ممکنه ادماش بیان اونجا اون شمارو دید…(تلفنو قطع میکنه)
……
ته جون: ات فکر کنم نباید شلیک میکردیم
ات: چی یعنی چی چرا الان میگی که تقریبا همشونو زدم
ته جون: تهیونگ الان گفت
ات: خیلی خب بریم بیرون
ته جون: تهیونگ گفت همینجا بمونیم تا خودش بیاد وگرنه ادما اون یارو میان همونجور که ما اونارو کشتیم اوناعم مارو میکشن
ات: وای نه حالا چیکار کنیم
ته جون: وقتی داشتی زرتو زرت شلیک میکردی باید فکر اینجاشو میکردی
ات: تو گفتی شلیک کنم عوضی
ته جون: درسته ولی نگفتم به همشون
ات: ولی من فکر کردم منظورت همشونه چون نگفتی به کدومشون شلیک کنم منم همرو زدم
ته جون: میدونستی ممکنه بخاطر اینکه تقریبا ۶۰ نفرو کشتی تا اخر عمرت بری زندان
ات: توام شریک جرمی
ته جون: به هر حال تو زدی
ات: الان داری سر چی باهام بحث میکنی
ته جون: نمیدونم
ات:(😐)
راوی: تهیونگ میره سمت همون ساختمون و با افرادش اروم و با احتیاط میرن سمت پشت بوم وقتی میرسن به در پشت بوم…
ته: درو باز کن
ته جون:(درو باز میکنه)
ته: احمقا(با داد)
ته جون: معذرت میخوایم
ته: برید داخل ماشین…
(میرن پایین و سوار ماشین میشن)
ته: با چه فکری زدید همرو از دم کشتید
ته جون: معذرت میخوام من به ات گفتم شلیک کنه
ته: مهم نیست کی گفته مهم اینه که شلیک کردید و الان هر لحظه ممکنه با افرادش بیان
ته جون: میتونیم برگردیم کره
ته: احمق
ته جون: بله ببخشید
راوی:
وقتی ته جون و ات میخواستن از ماشین پیاده شن صدای شلیک از همه جا میاد تهیونگ سریع تفنگشو در میاره و میره سمت ات که در همون لحظه یه تیر به بغل گردن ات خراشیده میشه و گردنشو زخم میکنه…
ذهن ته: وقتی گردن خونی ات رو دیدم واسه چند لحظه خودمو حس نکردم…استرسی که اون لحظه تو خودم حس کردم هیچ موقع توی زندگیم نداشتم هرچقدرم اون از من کوچیکتر باشه بازم من دوسش دارم…
ته:ات(با داد زیاد)
ات:….
ته: ات گردنت…ته جون یه کاری بکن…ات منو ببین من معذرت میخوام(با گریه)
ات: هیچوقت فکر نمیکردم گریه کردنتو ببینم
ته جون+ات(موقع معامله)=پت+مت😔😂
میدونم جای حساس کات کردم ولی همینه که جذابش میکنه😂
فکرشو میکردید این اتفاقا بیوفته؟😔😂
۲۷.۲k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.