P5
P5
یونگی:چون چون من دوست دارم
اشکای یونگی جاری شد
یونگی:نمیخوام کسی جز من دستاتو بگیره
هق...هق نمیخوام با کسی جز من تو جزیره قدم بزنی نمیخوام... هق..با کسی غیر از من صدف جمع کنی
نمیخوام چشمای قشنگت جز من کسه دیگه ای رو ببینه.. هق
هوسوک تمام مدت به یونگی زل زده بودو گریه میکرد...
هوسوک اشکای یونگی پاک کرد
هوسوک:اما...اما من نمیتونم باهات باشم
یونگی داد زد:چراا...چرا نمیتونی...
هوسوک:چون من تورو فقط به عنوان رفیقم میدیدم.....
یونگی:هوم.....اوکی
یونگی بلند شد و رفت...
هوسوک ویو
تو فکر بودم که جیمین اومد پیشم بغلم کرد
لبخند فیکی زدم.....اشکامو پاک کرد
جیمین:اتفاقی افتاده
هوسوک:عام نه چیزی نیست فقط دلم گرفته
جیمین:هوم...میخوای بریم خونه من
هوسوک:میتونم
جیمین لبخندی زد و گفت:اره چرا که نه
دستای همو گرفتنو رفتن...
جین ویو
تمام حرفاشونو شنیدم قلبم به درد اومدم
نمیتونستم تحمل کنم یونگی انقدر درد بکشه
رفتم پیش یونگی که رویه صندلی نشسته بود
جین:یونگی بیا بریم خونه من اینجا سرده پسر
یونگی:
نمیخوام ولم کن
جین:یااا یونگیا بلند شو سرما میخوری
بزور بلندش کردم بردم خونم
سوجو اوردم باهم شروع به خوردن کردیم که دیدم یونگی داره گریه میکنه
کاریش نداشتم با خودم گفتم بزارم گریه کنه تا خالی بشه
هوسوک ویو
رفتم خونه چوبی که جیمین اجاره کرده بود
خیلی بزرگ بود حتی بزرگ تر از خونه منو یونگی
هوسوک:وایی تاحالا این خونه رو ندیده بودم
جیمین نیشخندی زد و لباسشو دراورد
هوسوک سریع روشو برگردوند:یا خدااا چرا اینجا لباستو در میاری
جیمین:پس کجا در بیارم
هوسوک:هوففف چمیدونم
جیمین خندیدو لباسشو عوض کرد
هوسوک:من رو زمین میخوابم....
جیمین:یااا چرا پیش خودم میخوابی
هوسوک عاشقمون لبخندی زدو رفت رو تخت دراز کشید
جیمین هم اومد رو تخت دراز کشید
هوسوک ویو
یهو کشیده شد تو بغل جیمین
نفسای گرم جیمین به گوش هوسوک میخورد
ضربان قلب هوسوک خیلی بالا رفت
هوسوک:یعنی...من عاشقش شدم...:)
_____________
ترو خدا منو جرم ندید•-•
یونگی:چون چون من دوست دارم
اشکای یونگی جاری شد
یونگی:نمیخوام کسی جز من دستاتو بگیره
هق...هق نمیخوام با کسی جز من تو جزیره قدم بزنی نمیخوام... هق..با کسی غیر از من صدف جمع کنی
نمیخوام چشمای قشنگت جز من کسه دیگه ای رو ببینه.. هق
هوسوک تمام مدت به یونگی زل زده بودو گریه میکرد...
هوسوک اشکای یونگی پاک کرد
هوسوک:اما...اما من نمیتونم باهات باشم
یونگی داد زد:چراا...چرا نمیتونی...
هوسوک:چون من تورو فقط به عنوان رفیقم میدیدم.....
یونگی:هوم.....اوکی
یونگی بلند شد و رفت...
هوسوک ویو
تو فکر بودم که جیمین اومد پیشم بغلم کرد
لبخند فیکی زدم.....اشکامو پاک کرد
جیمین:اتفاقی افتاده
هوسوک:عام نه چیزی نیست فقط دلم گرفته
جیمین:هوم...میخوای بریم خونه من
هوسوک:میتونم
جیمین لبخندی زد و گفت:اره چرا که نه
دستای همو گرفتنو رفتن...
جین ویو
تمام حرفاشونو شنیدم قلبم به درد اومدم
نمیتونستم تحمل کنم یونگی انقدر درد بکشه
رفتم پیش یونگی که رویه صندلی نشسته بود
جین:یونگی بیا بریم خونه من اینجا سرده پسر
یونگی:
نمیخوام ولم کن
جین:یااا یونگیا بلند شو سرما میخوری
بزور بلندش کردم بردم خونم
سوجو اوردم باهم شروع به خوردن کردیم که دیدم یونگی داره گریه میکنه
کاریش نداشتم با خودم گفتم بزارم گریه کنه تا خالی بشه
هوسوک ویو
رفتم خونه چوبی که جیمین اجاره کرده بود
خیلی بزرگ بود حتی بزرگ تر از خونه منو یونگی
هوسوک:وایی تاحالا این خونه رو ندیده بودم
جیمین نیشخندی زد و لباسشو دراورد
هوسوک سریع روشو برگردوند:یا خدااا چرا اینجا لباستو در میاری
جیمین:پس کجا در بیارم
هوسوک:هوففف چمیدونم
جیمین خندیدو لباسشو عوض کرد
هوسوک:من رو زمین میخوابم....
جیمین:یااا چرا پیش خودم میخوابی
هوسوک عاشقمون لبخندی زدو رفت رو تخت دراز کشید
جیمین هم اومد رو تخت دراز کشید
هوسوک ویو
یهو کشیده شد تو بغل جیمین
نفسای گرم جیمین به گوش هوسوک میخورد
ضربان قلب هوسوک خیلی بالا رفت
هوسوک:یعنی...من عاشقش شدم...:)
_____________
ترو خدا منو جرم ندید•-•
۷.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.