𝙿𝚊𝚛𝚝⁵
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
ا/ت: بیرون بودم
جیهوپ: چرا انقدر دیر برگشتی(داد)
ا/ت: گم شده بودم
جیهوپ: *نگاه برزخی*
ا/ت: برای فردا وقت دادگاه گرفتم ساعت ۱۰ صبح
جیهوپ: تو حتی با منم مشورت نکردی.
ا/ت: این به صلاح جفتمونه
راوی: جیهوپ از سرجاش بلند شد و اومد سمت ا/ت و چسبوندش به دیوار
ا/ت: چیکار داری میکنی.
جیهوپ: واقعا میخوای ازم جدا شی
ا/ت: ا....آره
راوی: چشمای جیهوپ با حاله ای از اشک پوشونده شده بود اما اجازه ریختن اشکاشو نمیداد.
همین طور که به ا/ت نگا میکرد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اشکاش سرازیر شدن.
چشماشو بست و سرشو نزدیک ا/ت کرد و بوسیدش.
بعد چند دقیقه که از ا/ت فاصله گرفت ا/ت گفت
ا/ت: متاسفم
و بعد رفت سمت اتاق تا بخوابه.
فردا صبح.....
ا/ت ویو: صبح بیدار شدم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم جیهوپ روی مبل خوابیده دستشو گذاشته روی پیشونیش. گونه هاش خیس بودن انگار که کل دیشبو گریه کرده بود.
ساعت ۹ بود یه ساعت تا وقت دادگاه مونده بود میز صبونه رو چیدم و حاظر شدم بعدش رفتم جیهوپو صدا کردم تا بیاد بخوره ولی اون با سردی بهم گفت که نمیخوره.
خودمم خیلی اشتها نداشتم برای همین بهش گفتم.
ا/ت: منم دارم میرم ، داد گاه ساعت ۱۰ شروع میشه دیر نکنی
و بعدش بدون معطلی رفتم. حدود ۱۵ دقیقه بعد رسیدم و از تاکسی پیاده شدم و ماری رو دیدم که منتظر منه.
ماری: سلام ، پس جیهوپ کجاس
ا/ت: میادش
ماری: مطمئنی میخوای این کارو بکنی
ا/ت: اره
ماری: پس بریم تو جلسه تا ۲۰ دقیقه دیگه شروع میشه.
ا/ت ویو: رفتیم و داخل اتاقی نشستیم و منتظر جیهوپ شدیم تا بیاد. ولی هرچقدر منتظر شدیم نیومد چند بارم بهش زنگ زدم اما جوابمو نمیداد که قاضی گفت میتونیم طلاق غیابی بگیریم. برگه ای رو جلوم گذاشتن ، یکم بهش خیره شدم که چشمام اشکی شد دیگه طاقت نداشتم و سریع برگه رو امضا کردم و از اون اتاق اومدم بیرون. از در اصلی ام اومدم بیرون که دیدم جیهوپ وایساده جلوی در دادستان.
ا/ت: از کی اومدی
جیهوپ: از ساعت ۱۰ اینجام
ا/ت: چرا نیومدی برگه رو امضا کنی مجبور شدیم غیابی اینکارو کنیم
جیهوپ: پس بلخره کار خودتو کردی
ا/ت: خدافظ
جیهوپ: دارم باهات حرف میزنم لعنتی (باداد)
راوی: ولی ا/ت توجهی به حرفای هوسوک نمیکرد و راهشو ادامه داد یه تاکسی گرفت و سوار شد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
ا/ت: بیرون بودم
جیهوپ: چرا انقدر دیر برگشتی(داد)
ا/ت: گم شده بودم
جیهوپ: *نگاه برزخی*
ا/ت: برای فردا وقت دادگاه گرفتم ساعت ۱۰ صبح
جیهوپ: تو حتی با منم مشورت نکردی.
ا/ت: این به صلاح جفتمونه
راوی: جیهوپ از سرجاش بلند شد و اومد سمت ا/ت و چسبوندش به دیوار
ا/ت: چیکار داری میکنی.
جیهوپ: واقعا میخوای ازم جدا شی
ا/ت: ا....آره
راوی: چشمای جیهوپ با حاله ای از اشک پوشونده شده بود اما اجازه ریختن اشکاشو نمیداد.
همین طور که به ا/ت نگا میکرد دیگه نتونست جلوی خودشو بگیره و اشکاش سرازیر شدن.
چشماشو بست و سرشو نزدیک ا/ت کرد و بوسیدش.
بعد چند دقیقه که از ا/ت فاصله گرفت ا/ت گفت
ا/ت: متاسفم
و بعد رفت سمت اتاق تا بخوابه.
فردا صبح.....
ا/ت ویو: صبح بیدار شدم و از اتاق اومدم بیرون که دیدم جیهوپ روی مبل خوابیده دستشو گذاشته روی پیشونیش. گونه هاش خیس بودن انگار که کل دیشبو گریه کرده بود.
ساعت ۹ بود یه ساعت تا وقت دادگاه مونده بود میز صبونه رو چیدم و حاظر شدم بعدش رفتم جیهوپو صدا کردم تا بیاد بخوره ولی اون با سردی بهم گفت که نمیخوره.
خودمم خیلی اشتها نداشتم برای همین بهش گفتم.
ا/ت: منم دارم میرم ، داد گاه ساعت ۱۰ شروع میشه دیر نکنی
و بعدش بدون معطلی رفتم. حدود ۱۵ دقیقه بعد رسیدم و از تاکسی پیاده شدم و ماری رو دیدم که منتظر منه.
ماری: سلام ، پس جیهوپ کجاس
ا/ت: میادش
ماری: مطمئنی میخوای این کارو بکنی
ا/ت: اره
ماری: پس بریم تو جلسه تا ۲۰ دقیقه دیگه شروع میشه.
ا/ت ویو: رفتیم و داخل اتاقی نشستیم و منتظر جیهوپ شدیم تا بیاد. ولی هرچقدر منتظر شدیم نیومد چند بارم بهش زنگ زدم اما جوابمو نمیداد که قاضی گفت میتونیم طلاق غیابی بگیریم. برگه ای رو جلوم گذاشتن ، یکم بهش خیره شدم که چشمام اشکی شد دیگه طاقت نداشتم و سریع برگه رو امضا کردم و از اون اتاق اومدم بیرون. از در اصلی ام اومدم بیرون که دیدم جیهوپ وایساده جلوی در دادستان.
ا/ت: از کی اومدی
جیهوپ: از ساعت ۱۰ اینجام
ا/ت: چرا نیومدی برگه رو امضا کنی مجبور شدیم غیابی اینکارو کنیم
جیهوپ: پس بلخره کار خودتو کردی
ا/ت: خدافظ
جیهوپ: دارم باهات حرف میزنم لعنتی (باداد)
راوی: ولی ا/ت توجهی به حرفای هوسوک نمیکرد و راهشو ادامه داد یه تاکسی گرفت و سوار شد و رفت.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۲۸.۴k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.