پارت 3(آخر)
★ویو ات★
کارمون توی کافه تموم شد و نامجون حساب کرد و بعدش پیشنهاد داد بریم ساحل و ما هم قبول کردیم
این کوک هم که یه ثانیه اون لایو کوفتیشو قطع نمیکنه
تو دوتا ماشین داشتیم میرفتیم و بلاخره رسیدیم، رفتم بیرون و هوای زیبای ساحل رو موقع غروب تنفس کردم:)
معمولا غروب آفتاب برام دلگیر بود اما امروز خیلی برام خوشایند و زیبا بود، شاید بخاطر این بود که نامجون و اعضا کنارمن
اون موقع که کتشو انداخت روم متوجه شدم که یچیزی تو جیبشه که به روی خودم نیاوردم ولی الان دارم از کنجکاوی میترکم
نامجون دستمو گرفت و با هم به طرف ساحل رفتیم و رسیدیم لب آب، کفشام رو در آوردم و رفتم داخل آب، تقریبا تا مچ پام رو آب گرفته بود و هر از گاهی با موج تا ساق پام هم میرسید
ته:ات یلحظه میای؟
ات:باشه*باهاش میره
متوجه شدم نامجون یجوریه، انگار استرس داره.
★نامجون ویو★
خیلی استرس داشتم، میترسیدم ت قبول نکنه
کوک داشت هنوز لایو میگرفت و آرمی ها متعجب شده بودن
به ته گفتم تا بره ات رو بیاره
وقتی اومد انگار استرس توی چهره مو فهمیده بود
جعبه ی حلقه رو از جیبم در آوردم و جلوش زانو زدم
نامی:ات عزیزم، عشق زندگیم، دلیل نفس کشیدنم، میشه بهترین اتفاق زندگی من باشی؟ میشه بزاری هرروز صبح وقتی بیدار میشم اولین چیزی که میبینم تو باشی؟ میشه باهام ازدواج کنی؟
ات:آره*وشماش برق زد و با هیجان و خوشحالی گفت
*بعد حلقه دست هم کردن و همو بغل کردن و یه بو.سه فرانسوی و اینا بعدشم با اعضا رفتن شام خوردن چند هفته بعدم عروسی کردن خوشبخت شدن و بچه دار هم شدن آرمی ها هم کم کم با این موضوع کنار اومدن
______________________________________
خب اینم از این فیک:)
راستی درخواستی داشتین حتما بهم بگین🙃
#سناریو #سناریو_بی_تی_اس #بنگتن #بی_تی_اس #فیک #وانشات #یونگی #شوگا #کیم_سوک_جین #کیم_نامجون #رپ_مانستر
#جیهوپ #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئونجونگکوک #نفر_بعدی_درکار_نیست #نفر_بعدی_هیتر_ها_هستند
کارمون توی کافه تموم شد و نامجون حساب کرد و بعدش پیشنهاد داد بریم ساحل و ما هم قبول کردیم
این کوک هم که یه ثانیه اون لایو کوفتیشو قطع نمیکنه
تو دوتا ماشین داشتیم میرفتیم و بلاخره رسیدیم، رفتم بیرون و هوای زیبای ساحل رو موقع غروب تنفس کردم:)
معمولا غروب آفتاب برام دلگیر بود اما امروز خیلی برام خوشایند و زیبا بود، شاید بخاطر این بود که نامجون و اعضا کنارمن
اون موقع که کتشو انداخت روم متوجه شدم که یچیزی تو جیبشه که به روی خودم نیاوردم ولی الان دارم از کنجکاوی میترکم
نامجون دستمو گرفت و با هم به طرف ساحل رفتیم و رسیدیم لب آب، کفشام رو در آوردم و رفتم داخل آب، تقریبا تا مچ پام رو آب گرفته بود و هر از گاهی با موج تا ساق پام هم میرسید
ته:ات یلحظه میای؟
ات:باشه*باهاش میره
متوجه شدم نامجون یجوریه، انگار استرس داره.
★نامجون ویو★
خیلی استرس داشتم، میترسیدم ت قبول نکنه
کوک داشت هنوز لایو میگرفت و آرمی ها متعجب شده بودن
به ته گفتم تا بره ات رو بیاره
وقتی اومد انگار استرس توی چهره مو فهمیده بود
جعبه ی حلقه رو از جیبم در آوردم و جلوش زانو زدم
نامی:ات عزیزم، عشق زندگیم، دلیل نفس کشیدنم، میشه بهترین اتفاق زندگی من باشی؟ میشه بزاری هرروز صبح وقتی بیدار میشم اولین چیزی که میبینم تو باشی؟ میشه باهام ازدواج کنی؟
ات:آره*وشماش برق زد و با هیجان و خوشحالی گفت
*بعد حلقه دست هم کردن و همو بغل کردن و یه بو.سه فرانسوی و اینا بعدشم با اعضا رفتن شام خوردن چند هفته بعدم عروسی کردن خوشبخت شدن و بچه دار هم شدن آرمی ها هم کم کم با این موضوع کنار اومدن
______________________________________
خب اینم از این فیک:)
راستی درخواستی داشتین حتما بهم بگین🙃
#سناریو #سناریو_بی_تی_اس #بنگتن #بی_تی_اس #فیک #وانشات #یونگی #شوگا #کیم_سوک_جین #کیم_نامجون #رپ_مانستر
#جیهوپ #جانگ_هوسوک #پارک_جیمین #کیم_تهیونگ #جئونجونگکوک #نفر_بعدی_درکار_نیست #نفر_بعدی_هیتر_ها_هستند
۱۱.۰k
۲۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.