❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥𝓑𝓪𝓭-𝓑𝓸𝔂❦
❥part_² ❦
بورام: از خونم گم شو بیرون (گریه)
جونگکوک: من که از خدامه (پوزخند... سرد)
جونگکوک از خونه ی بورام اومد بیرون و رفت پیش تهیونگ و جیمین
ا.ت: کانگ بورام و پدرشو برام بیارید زنده میخوامشون
؟ : چشم(رفت)
جونگکوک: سلام
تهیونگ: سلام؟
جیمین: سلام
تهیونگ: چرا اینجایی
چونگکوک: من دیگه نمیتونم نقش بازی کنم
جیمین: درکت میکنم
تهیونگ: جونگکوک نمیشه که تو الان باید بری پیش بورام فقط یه امروز تحمل کن شب کار پدرشو یه سره میکنیم
جونگکوک: خب چه کاریه خودم الان میرم میکشمش(عصبی)
تهیونگ: یادت رفته بابای اون بورام عوضی ۳ تا بچه ی کوچیک و خواست از ساختمون بندازه پایین اگه اقای جئون نمیومد ما الان مرده بودیم
جونگکوک: تهیونگ(داد عصبی)
جیمین: جونگکوک تهیونگ اروم باشید
جونگکوک:من ارومم
تهیونگ: هوفففف بسه
جونگکوک: .....
جیمین: خب بیاید نقشرو عوض کنیم.....
چند ساعت بعد
ا.ت: خب بورام خانم بگو ببینم چطور جرعت کردی نزدیک شوهر من بشی هوم؟
بورام: مگه کوک برات مهمه هوم؟ شما فقط بخواطر پدر مادرهاتون ازدواج کردین
ا.ت: خفه شو *یه شلاق به بورام زد*
بورام: اخخخ
ا.ت: چیشد.. دردت گرفت کوچولو
بورام: اگه بابام بفهمه منو گرفتی زنده نمیزارتت
ا.ت: اول یکی باید از بابات محافظت کنه... (خنده)
بورام: حرف دهنتو بفهم
ا.ت: بیاریدش
بورام: ب.. بابا !
ب/ب: دخترم(بی حال)
بورام: بابا چیکارت کردن(گریه__نکته بورام به صندلی بستست)
ا.ت: اخییی بمیرم بابات اوف شده(پوزخند)
بورام: خفه شو عوضی
ا.ت: حرف دهنتو بفهم زنیکه
ب/ب: بورامو ول کن(بی حال)
ا.ت: وقتشه (اروم)
ا.ت تفنگ و از پشت کمرش در اورد و دو تیر خلاص هردوشون کرد
ا.ت: وای قیافشونو(خنده)بزار عکس بگیرم بفرستم واسه کوک
ا.ت از اتاق شکنه زد بیرون و عکسی که گرفته بود رو برای جونگکوک فرستاد و زیر عکس نوشت«نظرت راجب خوبی ای که بهت کردم چیه»
جونگکوک ویو
داشتیم با تهیونگ و جیمین نقشمونو عوض میکردیم که یه پیام رو گپشیم اومد دیدم ا.ته پیامو باز کردم که دیدم ا.ت عکس جنازه ی بورام و باباشو برام فرستاده و زیرش نوشته نظرت راجب خوبی ای که بهت کردم چیه هی خوشحال شدم و هم تعجب کردم
جونگکوک: پسرا نقشه کنسله
تهیونگ: چی؟
جیمین: چرا !
جونگکوک: اینو ببینید
❥part_² ❦
بورام: از خونم گم شو بیرون (گریه)
جونگکوک: من که از خدامه (پوزخند... سرد)
جونگکوک از خونه ی بورام اومد بیرون و رفت پیش تهیونگ و جیمین
ا.ت: کانگ بورام و پدرشو برام بیارید زنده میخوامشون
؟ : چشم(رفت)
جونگکوک: سلام
تهیونگ: سلام؟
جیمین: سلام
تهیونگ: چرا اینجایی
چونگکوک: من دیگه نمیتونم نقش بازی کنم
جیمین: درکت میکنم
تهیونگ: جونگکوک نمیشه که تو الان باید بری پیش بورام فقط یه امروز تحمل کن شب کار پدرشو یه سره میکنیم
جونگکوک: خب چه کاریه خودم الان میرم میکشمش(عصبی)
تهیونگ: یادت رفته بابای اون بورام عوضی ۳ تا بچه ی کوچیک و خواست از ساختمون بندازه پایین اگه اقای جئون نمیومد ما الان مرده بودیم
جونگکوک: تهیونگ(داد عصبی)
جیمین: جونگکوک تهیونگ اروم باشید
جونگکوک:من ارومم
تهیونگ: هوفففف بسه
جونگکوک: .....
جیمین: خب بیاید نقشرو عوض کنیم.....
چند ساعت بعد
ا.ت: خب بورام خانم بگو ببینم چطور جرعت کردی نزدیک شوهر من بشی هوم؟
بورام: مگه کوک برات مهمه هوم؟ شما فقط بخواطر پدر مادرهاتون ازدواج کردین
ا.ت: خفه شو *یه شلاق به بورام زد*
بورام: اخخخ
ا.ت: چیشد.. دردت گرفت کوچولو
بورام: اگه بابام بفهمه منو گرفتی زنده نمیزارتت
ا.ت: اول یکی باید از بابات محافظت کنه... (خنده)
بورام: حرف دهنتو بفهم
ا.ت: بیاریدش
بورام: ب.. بابا !
ب/ب: دخترم(بی حال)
بورام: بابا چیکارت کردن(گریه__نکته بورام به صندلی بستست)
ا.ت: اخییی بمیرم بابات اوف شده(پوزخند)
بورام: خفه شو عوضی
ا.ت: حرف دهنتو بفهم زنیکه
ب/ب: بورامو ول کن(بی حال)
ا.ت: وقتشه (اروم)
ا.ت تفنگ و از پشت کمرش در اورد و دو تیر خلاص هردوشون کرد
ا.ت: وای قیافشونو(خنده)بزار عکس بگیرم بفرستم واسه کوک
ا.ت از اتاق شکنه زد بیرون و عکسی که گرفته بود رو برای جونگکوک فرستاد و زیر عکس نوشت«نظرت راجب خوبی ای که بهت کردم چیه»
جونگکوک ویو
داشتیم با تهیونگ و جیمین نقشمونو عوض میکردیم که یه پیام رو گپشیم اومد دیدم ا.ته پیامو باز کردم که دیدم ا.ت عکس جنازه ی بورام و باباشو برام فرستاده و زیرش نوشته نظرت راجب خوبی ای که بهت کردم چیه هی خوشحال شدم و هم تعجب کردم
جونگکوک: پسرا نقشه کنسله
تهیونگ: چی؟
جیمین: چرا !
جونگکوک: اینو ببینید
۱۱.۱k
۲۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.