P⁴
#رمان
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part4
این تُتِم ها شامل میشن از:
کریستال سپر(محافظ)، کریستال طبیعت، کریستال اب، کریستال عشق، کریستال زیبایی، کریستال جنگ جو، کریستال پادشاه.
و در اخر مهم ترین کریستال ها کریستال خورشید و ماه هست که این دوتا مکمل خطرناکی هستن که اگر یکی اینها رو داشته باشه (هر دو رو) باعث مرگ و نابودی میشه...
نسخه اصلی این کتاب در موزه نگه داری میشه که راجب این تتم ها توضیح داده شده.
ما یکسری کتاب هارو اوردیم که شاید شما جزو این 9نفر باشید...
ات: نامی بخریم؟
نامی: اینا برای بازار گرمیه...
فکر نکنم واقعی باشه ها ولی خب باش.
ات: اقا اقا ببخشید میشه لطفا یکی از این کتاب هارو به من هم بدینـ؟
ویو ات: مرده دستمو کشید کنار و بهم گفت مواظب باش ماه خطرناکه خورشید تنها کلید جادوییه نجاته...
نامجون: هی دیوونه ولش کن!
ات رو کشید کنار.
حالت خوبه؟
ات: اوم اره، این مرد خیلی عجیبه...
نامی: بیخیال بیا بریم ادامه گشت و گزار...
ویو ات: وای دارم میمیرم، کل این موزه رو گشتیم دیگه...
راننده اومد دنبالمون و رفتیم خونه..
وفتی رفتیم خونه دیدم اعضا زحمت چیدن اتاق هارو کشیدن و حتی اتاق من هم چیده بودن...
جیهوپ: خب ات چشاتو ببندم بعد رفتی داخل چشاتو باز کن..
ات: اکی.
ویو ات: رفتم داخل انگار وارد بهشت شده بودم خیلی خوشحال شدم چون اتاقمو با کما تعجب خیلی قشنگ درست کرده بودن...!
ازشون تشکر کردمو بغلشون کردم، بی دون صبر وارد اتاق شدم و رفتم روی تختم و اعضا هم منو تنها گذاشتن تا استراحت کنم.
چند دقیقه بعد..
صدای آواز خوندم کوک میومد، به هر حال اتاق بقلیم بود.
منم رفتم کتاب رو که از اون پیر مرد گرفتم باز کردمو خوندم..
باورم نمیشد یکسری وِرد ها داخلش بودن برای پیدا کردن تتم وجود...
البته که الکی ولی خب شروع کردم یکی یکی همه ی ورد هارو امتحان کردم...
خب معلومه هشت تاش جواب ندادن تا الان..
زیرشون نوشته بود با کشف این تتم های وجود 9تا اتفاق عجیب در جهان می افته...
ولی گفته از این نه تا فقط 8تاش اصلین
رفتم تا بدم اعضا امتحانش کنن گفتم بازی خوبیهـ... 😁
ولی خب قبل از اینکه بدم اعضا
خودم دوباره امتحان کردم..
ورد اخری رو امتحان کردم.
تکرار کردم..
هر ان نیرو ی روشنایی درون من است پیدا شود این اتاق را روشن کند رنگ به زندگی بدهد و خورشید وجودم را نمایان کند.!
که یهویی کل اتاق روشن شد گیاه از دیوار اتاقم میزد بیرون!
خیلی ترسیده بودم...
فکر کردم خل شدم ولی واقعی بود..
به در چسبیده بودم در باز نمیشد انگار یک نیرویی داشت در رو نگه میداشت تا باز نشه،
جیمین داشت در اتاق رو میزد و هی صدام می کرد.
جیمین: هی ات خوبی؟
یک صدایی شنیدم، میخواستم بگم بیای برای نهار.
ات؟
ات؟
دارم میام تو...
#هفت_پسر_و_یک_دختر❤️🔥
#Bts
part4
این تُتِم ها شامل میشن از:
کریستال سپر(محافظ)، کریستال طبیعت، کریستال اب، کریستال عشق، کریستال زیبایی، کریستال جنگ جو، کریستال پادشاه.
و در اخر مهم ترین کریستال ها کریستال خورشید و ماه هست که این دوتا مکمل خطرناکی هستن که اگر یکی اینها رو داشته باشه (هر دو رو) باعث مرگ و نابودی میشه...
نسخه اصلی این کتاب در موزه نگه داری میشه که راجب این تتم ها توضیح داده شده.
ما یکسری کتاب هارو اوردیم که شاید شما جزو این 9نفر باشید...
ات: نامی بخریم؟
نامی: اینا برای بازار گرمیه...
فکر نکنم واقعی باشه ها ولی خب باش.
ات: اقا اقا ببخشید میشه لطفا یکی از این کتاب هارو به من هم بدینـ؟
ویو ات: مرده دستمو کشید کنار و بهم گفت مواظب باش ماه خطرناکه خورشید تنها کلید جادوییه نجاته...
نامجون: هی دیوونه ولش کن!
ات رو کشید کنار.
حالت خوبه؟
ات: اوم اره، این مرد خیلی عجیبه...
نامی: بیخیال بیا بریم ادامه گشت و گزار...
ویو ات: وای دارم میمیرم، کل این موزه رو گشتیم دیگه...
راننده اومد دنبالمون و رفتیم خونه..
وفتی رفتیم خونه دیدم اعضا زحمت چیدن اتاق هارو کشیدن و حتی اتاق من هم چیده بودن...
جیهوپ: خب ات چشاتو ببندم بعد رفتی داخل چشاتو باز کن..
ات: اکی.
ویو ات: رفتم داخل انگار وارد بهشت شده بودم خیلی خوشحال شدم چون اتاقمو با کما تعجب خیلی قشنگ درست کرده بودن...!
ازشون تشکر کردمو بغلشون کردم، بی دون صبر وارد اتاق شدم و رفتم روی تختم و اعضا هم منو تنها گذاشتن تا استراحت کنم.
چند دقیقه بعد..
صدای آواز خوندم کوک میومد، به هر حال اتاق بقلیم بود.
منم رفتم کتاب رو که از اون پیر مرد گرفتم باز کردمو خوندم..
باورم نمیشد یکسری وِرد ها داخلش بودن برای پیدا کردن تتم وجود...
البته که الکی ولی خب شروع کردم یکی یکی همه ی ورد هارو امتحان کردم...
خب معلومه هشت تاش جواب ندادن تا الان..
زیرشون نوشته بود با کشف این تتم های وجود 9تا اتفاق عجیب در جهان می افته...
ولی گفته از این نه تا فقط 8تاش اصلین
رفتم تا بدم اعضا امتحانش کنن گفتم بازی خوبیهـ... 😁
ولی خب قبل از اینکه بدم اعضا
خودم دوباره امتحان کردم..
ورد اخری رو امتحان کردم.
تکرار کردم..
هر ان نیرو ی روشنایی درون من است پیدا شود این اتاق را روشن کند رنگ به زندگی بدهد و خورشید وجودم را نمایان کند.!
که یهویی کل اتاق روشن شد گیاه از دیوار اتاقم میزد بیرون!
خیلی ترسیده بودم...
فکر کردم خل شدم ولی واقعی بود..
به در چسبیده بودم در باز نمیشد انگار یک نیرویی داشت در رو نگه میداشت تا باز نشه،
جیمین داشت در اتاق رو میزد و هی صدام می کرد.
جیمین: هی ات خوبی؟
یک صدایی شنیدم، میخواستم بگم بیای برای نهار.
ات؟
ات؟
دارم میام تو...
۳.۲k
۰۸ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.