توی خواب نیمه کاله ولم کردی...حالا باید توی واقعیت برام ج
توی خواب نیمه کاله ولم کردی...حالا باید توی واقعیت برام جبران کنی
پلکاشو به سختی از هم فاصله داد و در حالی که از شدت داغی بدنش نفس نفس میزد ، به سقف که از تاریکی پوشیده شده بود ، خیره شد
_ آه...این چه خواب فاکی بود من دیدم؟
نگاهش رو به اطراف اتاق چرخوند ، همه جا تاریک بود و این دقیقاً نشون میداد که چه قدر بدشانسه و چقدر بد موقع بیدار شده..
روی مبل دراز کشیده بود و بخاطر دعوایی که چند ساعت پیش قبل از اینکه بخوابید با هم داشتید ، جدا خوابیده بودین و از شدت بدشاسیش باید توی همین شب همچین خوابی رو میدید
_ آه...لعنتی حالا چیکار کنم؟....این دیگه چه خوابی بود...اههه...چرا حتی توی خوابم هم ولم نمیکنه
از روی مبل بلند شد و دستی به موهاش کشید..
توی تاریکی ، به ساعت دیواری نگاهی انداخت ، ساعت درست ۳:۳۰ شب رو نشون میداد.
آهی از سر کلافگیش بیرون داد و دستش رو روی پیشونیش کشید
_ آه..حالا چیکار کنم ؟
از روی مبل بلند شد و قدماشو به سمت اتاقی که تو توش خواب بودی ، برداشت..
دم در اتاق ایستاد و از لای در که مثل همیشه باز بود ، به تویی که روی تخت خوابیده بودی نگاه کرد.
فاصله ی در رو با چارچوب افزایش داد و وارد شد..
قدماشو خیلی آروم طوری که یک وقت با صدایی بیدارت نکنه به سمت تخت برداشت ، با نزدیک شدنش به تو روی تخت درست روت به طوری که پاهاش دو طرف بدنت قرار بگیره نشست و دستش رو روی انحنای بدنت کشید..
دست خودش نبود که داشت چیکار میکرد ، فقط میدونست تنها چیزی که الان میخواد تویی و خلاصه که به این زودی قرار نبود ازت دل بکنه..نه تا زمانی که میخواستت.
.
.
.
.
+ ف.. فلیکس..چ..چیکار...اههه..م..میکنی؟
سرش رو دم گوشت آورد
_ شیشش..
+ ف..فلی
انگشتش رو روی لبت گذاشت
_ شیششش
شوکه بهش خیره شدی که لباش رو سمت گوشت آورد و با صدای عمیق و دیپش لب زد :
_ توی خوابم نیمه کاله ولم کردی...حالا توی واقعیت باید برام جبرانش کنی
.
(بخاطر اسمات مجبور شدم یک تیکه هاییشش رو بردارم ، کاملش رو توی پی وی هر کس میخواد میفرستم )
پلکاشو به سختی از هم فاصله داد و در حالی که از شدت داغی بدنش نفس نفس میزد ، به سقف که از تاریکی پوشیده شده بود ، خیره شد
_ آه...این چه خواب فاکی بود من دیدم؟
نگاهش رو به اطراف اتاق چرخوند ، همه جا تاریک بود و این دقیقاً نشون میداد که چه قدر بدشانسه و چقدر بد موقع بیدار شده..
روی مبل دراز کشیده بود و بخاطر دعوایی که چند ساعت پیش قبل از اینکه بخوابید با هم داشتید ، جدا خوابیده بودین و از شدت بدشاسیش باید توی همین شب همچین خوابی رو میدید
_ آه...لعنتی حالا چیکار کنم؟....این دیگه چه خوابی بود...اههه...چرا حتی توی خوابم هم ولم نمیکنه
از روی مبل بلند شد و دستی به موهاش کشید..
توی تاریکی ، به ساعت دیواری نگاهی انداخت ، ساعت درست ۳:۳۰ شب رو نشون میداد.
آهی از سر کلافگیش بیرون داد و دستش رو روی پیشونیش کشید
_ آه..حالا چیکار کنم ؟
از روی مبل بلند شد و قدماشو به سمت اتاقی که تو توش خواب بودی ، برداشت..
دم در اتاق ایستاد و از لای در که مثل همیشه باز بود ، به تویی که روی تخت خوابیده بودی نگاه کرد.
فاصله ی در رو با چارچوب افزایش داد و وارد شد..
قدماشو خیلی آروم طوری که یک وقت با صدایی بیدارت نکنه به سمت تخت برداشت ، با نزدیک شدنش به تو روی تخت درست روت به طوری که پاهاش دو طرف بدنت قرار بگیره نشست و دستش رو روی انحنای بدنت کشید..
دست خودش نبود که داشت چیکار میکرد ، فقط میدونست تنها چیزی که الان میخواد تویی و خلاصه که به این زودی قرار نبود ازت دل بکنه..نه تا زمانی که میخواستت.
.
.
.
.
+ ف.. فلیکس..چ..چیکار...اههه..م..میکنی؟
سرش رو دم گوشت آورد
_ شیشش..
+ ف..فلی
انگشتش رو روی لبت گذاشت
_ شیششش
شوکه بهش خیره شدی که لباش رو سمت گوشت آورد و با صدای عمیق و دیپش لب زد :
_ توی خوابم نیمه کاله ولم کردی...حالا توی واقعیت باید برام جبرانش کنی
.
(بخاطر اسمات مجبور شدم یک تیکه هاییشش رو بردارم ، کاملش رو توی پی وی هر کس میخواد میفرستم )
۲۹.۷k
۱۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.