تک پارتی .کافه عشق
معرفی فیک. ( کافه عشق )
سلام من سونیا هستم من با آزمون ورودی وارد بهترین دانشگاه سئول شدم اون دانشگاه مخصوص پولدار هاست خونواده ما از یک خانواده فقیر هستن هروقت میرم داشگاه همه منو مسخره میکنن و استاد دانشگاه هم الکی بهم گیر میده اما من اهمیت نمیدم و درس میخونم تا آدم موفقی بشم
بهترین دوست من سوهیون اونم مثل خونواده ما فقیر هستن .
امروز صبح از خواب بیدار شدم نگاه به ساعت که کردم . دیدم دیرم شده ساعت 7:30سریع آماده شدم باید ساعت هشت صبح میرسیدم دانشگاه .رفتم پایین و سرپایی لقمه خوردم و رفتم وقتی که داشتم میرفتم دیدم داره اتوبوس میره . خلاصه اینقد دویدم که به اتوبوس رسیدم از شانس بد من تا نشستم داخل اتوبوس ایستگاه بعد اتوبوس خراب شد 30 مین بعد درست شد وقتی رسیدم ساعت هشت شده بود و استاد اومده بود کلی دعوام کرد و گفت اگه تکرار بشه اخراجم میکنه. نشستم صندلی آخر 10 مین بعد یه پسر جذاب وارد دانشگاه شد موهای بلندی داشت و یه پسر جذاب دیگه کنارش بود اومدن نشستن اون آخر کنار من جالبه استاد هیچی بهشون نگفت از رفتار و صحبت هاشون فهمیدم که اون دوتا باهم صمیمی هستن اسم اولیه جونگ کوک بود دومیه تهیونگ بود. تهیونگ صدای خیلی بم و انگشت های کشیده داشت تا آخر کلاس نگاهم بهشون بود وقتی کلاس تموم شد این دختره لوس نورا رفت بهشون چسبید اوف از نورا متنفرم دوست نداشتم اونو ببینم نمیدونم چرا تا نورا اومد سمت جونگ کوک احساس کردم یه چیزی داره قلبمو فشار میده سریع دویدم تا از دانشگاه برم بیرون که خوردم به یه چیز سفت وقتی سرم آوردم بالا دیدم خوردم به جونگ کوک . جونگ کوک: این دختره که اسمش نمیدونستم بهم خورد و افتاد زمین دختره خیلی کیوت بود . خیلی دوست داشتم باهاش قرار بگذارم . اون خیلی خوب بود از نورا متنفرم چون بزور سعی میکنه بیاد سمتم . برای همین سونیا واسه شب دعوتش کردم رستوران..... و شمارش گرفتم بعد کل رستوران اجاره کردم و حلقه و دسته گل گرفتم .
سونیا :جونگ کوک منو به رستوران دعوت کرده بود اصلا باورم نمیشد رفتم خونه نگاه به کمدم کردم دیدم لباس مناسب ندارم رفتم سراغ پسنداز هام و به سوهیون گفتم بیا بریم پاساژ لباس بگیریم سعی کردم یه لباس ساده بگیرم
جونگ کوک: رفتم حمام یه لباس خوشگل پوشیدم و یه عطر خوش بو زدم . به سونیا زنگ زدم و آدرس خونشون گرفتم
سونیا :سریع رفتم حمام و میکاپ کردم و لباسم پوشیدم و یه عطر دخترونه زدم
جونگ کوک: رفتم دم خونشون و در زدم وقتی اومد بیرون ذهنش باز مونده بود و همش نگاهم میکرد دسته گل دادم دست سونیا
سونیا : واو عجب ماشینی داشت
جونگ کوک: سونیا سونیا حواست کجاست بیا بریم .
سونیا : اخ ببخشید
جونگ کوک : رسیدیم رستوران دستور دادم همه جارو پر شمع و گل رز کنن وقتی رسیدیم از سونیا خواستگاری کردم
سونیا: باورم نمیشد جونگ کوک ازم خاستگاری کرد سریع بله رو گفتم .
الان من و جونگ کوک یک ساله با هم ازدواج کردیم و 2 تا بچه ناز داریم تهیونگ هم از سوهیون خاستگاری کرد اونها هم با هم زندگی خوبی دارن
پایان
سلام من سونیا هستم من با آزمون ورودی وارد بهترین دانشگاه سئول شدم اون دانشگاه مخصوص پولدار هاست خونواده ما از یک خانواده فقیر هستن هروقت میرم داشگاه همه منو مسخره میکنن و استاد دانشگاه هم الکی بهم گیر میده اما من اهمیت نمیدم و درس میخونم تا آدم موفقی بشم
بهترین دوست من سوهیون اونم مثل خونواده ما فقیر هستن .
امروز صبح از خواب بیدار شدم نگاه به ساعت که کردم . دیدم دیرم شده ساعت 7:30سریع آماده شدم باید ساعت هشت صبح میرسیدم دانشگاه .رفتم پایین و سرپایی لقمه خوردم و رفتم وقتی که داشتم میرفتم دیدم داره اتوبوس میره . خلاصه اینقد دویدم که به اتوبوس رسیدم از شانس بد من تا نشستم داخل اتوبوس ایستگاه بعد اتوبوس خراب شد 30 مین بعد درست شد وقتی رسیدم ساعت هشت شده بود و استاد اومده بود کلی دعوام کرد و گفت اگه تکرار بشه اخراجم میکنه. نشستم صندلی آخر 10 مین بعد یه پسر جذاب وارد دانشگاه شد موهای بلندی داشت و یه پسر جذاب دیگه کنارش بود اومدن نشستن اون آخر کنار من جالبه استاد هیچی بهشون نگفت از رفتار و صحبت هاشون فهمیدم که اون دوتا باهم صمیمی هستن اسم اولیه جونگ کوک بود دومیه تهیونگ بود. تهیونگ صدای خیلی بم و انگشت های کشیده داشت تا آخر کلاس نگاهم بهشون بود وقتی کلاس تموم شد این دختره لوس نورا رفت بهشون چسبید اوف از نورا متنفرم دوست نداشتم اونو ببینم نمیدونم چرا تا نورا اومد سمت جونگ کوک احساس کردم یه چیزی داره قلبمو فشار میده سریع دویدم تا از دانشگاه برم بیرون که خوردم به یه چیز سفت وقتی سرم آوردم بالا دیدم خوردم به جونگ کوک . جونگ کوک: این دختره که اسمش نمیدونستم بهم خورد و افتاد زمین دختره خیلی کیوت بود . خیلی دوست داشتم باهاش قرار بگذارم . اون خیلی خوب بود از نورا متنفرم چون بزور سعی میکنه بیاد سمتم . برای همین سونیا واسه شب دعوتش کردم رستوران..... و شمارش گرفتم بعد کل رستوران اجاره کردم و حلقه و دسته گل گرفتم .
سونیا :جونگ کوک منو به رستوران دعوت کرده بود اصلا باورم نمیشد رفتم خونه نگاه به کمدم کردم دیدم لباس مناسب ندارم رفتم سراغ پسنداز هام و به سوهیون گفتم بیا بریم پاساژ لباس بگیریم سعی کردم یه لباس ساده بگیرم
جونگ کوک: رفتم حمام یه لباس خوشگل پوشیدم و یه عطر خوش بو زدم . به سونیا زنگ زدم و آدرس خونشون گرفتم
سونیا :سریع رفتم حمام و میکاپ کردم و لباسم پوشیدم و یه عطر دخترونه زدم
جونگ کوک: رفتم دم خونشون و در زدم وقتی اومد بیرون ذهنش باز مونده بود و همش نگاهم میکرد دسته گل دادم دست سونیا
سونیا : واو عجب ماشینی داشت
جونگ کوک: سونیا سونیا حواست کجاست بیا بریم .
سونیا : اخ ببخشید
جونگ کوک : رسیدیم رستوران دستور دادم همه جارو پر شمع و گل رز کنن وقتی رسیدیم از سونیا خواستگاری کردم
سونیا: باورم نمیشد جونگ کوک ازم خاستگاری کرد سریع بله رو گفتم .
الان من و جونگ کوک یک ساله با هم ازدواج کردیم و 2 تا بچه ناز داریم تهیونگ هم از سوهیون خاستگاری کرد اونها هم با هم زندگی خوبی دارن
پایان
۲.۷k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.