هانی بال پارت سوم
(اسلاید دوم کوکی استایلشه اسلاید بعدی تهیونگ استایلشه ماله ا.ت پارت قبلی گذاشتم🤍 ) . . . .↓
که یهو کوک بلافاصله سرشو بالا اورد و انگشتمو گاز گرفت
با دردی که انگشتم هدیه گرفت از سمتش دستمو عقب کشیدم
دیدم کوکی داره مثل یه شیطان میخنده
~ باید قیافتووو میدی ( خنده )
انگشتمو تو دست دیگم فشار میدادم و لپامو از حرص پف کردم
- خیلی وحشی بانی وحشی!!
~ یاا خوردنی بمنچه بانیه فشاری!!
- خودت فشاری ، دو یو هَو شعور؟
~ یس! ولی تو نداری متاسفانه خواهر کوچولو
- هرهر خندیدیم پاشو بریم کافه دلتنگ کافه بچگیمون شدم
کوک از پشت میزش بلند شد و اومد سمتم و دستاشو دورم کاور کرد که مثلاً آشتی کنم؟ هه سنار بده اش به همین خیال باش کوکی خان!
با زانو نسبتا محکم زدم لای پاش ولی نه در حدی که نسل سازش خراب شه
از درد خم شد و میخواست فحشم بده که سمتش خم شدم و انگشتمو گذاشتم روی لبش
- هیش هیش تا کلا ناقصت نکردم پاشو بریم
~ اگه خواهرم نبودی تا الان!!
کمی خجالت کشیدم و نزاشتم حرفشو بزنه
- اهممم .. فعلا که هستم بماند بای بای منتظرتم
درو باز کردم و بدو بدو رفتم سمت اسانسور و طبقه همکف رو زدم
بعد ی مین از اسانسور خارج شدم و برگشتم سمت جک و بادیگاردا و ماسکمو ازش گرفتم تا طرفدار نریزه سرم
- خب بریم کافه بچگیام
جک : بله خانم
رفتم سمت در و داشتم ماسکمو میزدم که به یه مردی خوردم و افتادم زمین
- هی تو!! کوری؟؟؟
+ اوه. عذر میخوام بانوی من
- که اینطور دفعه بعدی حواست جمع کن
از جذابیتش توی دلم لعنتی فرستادم ولی اون کی بود؟ بیخیال فعلا کوکی مهمه برام دلتنگ شیک نوتلا خوردنامون بودم.
تهیونگ ویو
+ که اینطور پس نفر بعدی شرکت جئونه برای قرداد پوشاک سلبریتیامون هه.
لیستو دادم به منشی و از ماشین پیاده شدم رفتم سمت شرکت که به یه دختر برخورد کردم اعصابم شخمی کرد ولی حیف باید رعایت میکردم
بعد مکالمم باهاش رفتم سمت اسانسور که به جئون برخورد کردم ولی انگار .. ..
چطور شد؟ حیحی
شرط ۱۵ تا لایک و ۱۵ تا کامنت
البته اگه بیشتر باشه پذیرا هستما 🐇🐇فالو یادتون نره و پیگیر فیک ها باشید
که یهو کوک بلافاصله سرشو بالا اورد و انگشتمو گاز گرفت
با دردی که انگشتم هدیه گرفت از سمتش دستمو عقب کشیدم
دیدم کوکی داره مثل یه شیطان میخنده
~ باید قیافتووو میدی ( خنده )
انگشتمو تو دست دیگم فشار میدادم و لپامو از حرص پف کردم
- خیلی وحشی بانی وحشی!!
~ یاا خوردنی بمنچه بانیه فشاری!!
- خودت فشاری ، دو یو هَو شعور؟
~ یس! ولی تو نداری متاسفانه خواهر کوچولو
- هرهر خندیدیم پاشو بریم کافه دلتنگ کافه بچگیمون شدم
کوک از پشت میزش بلند شد و اومد سمتم و دستاشو دورم کاور کرد که مثلاً آشتی کنم؟ هه سنار بده اش به همین خیال باش کوکی خان!
با زانو نسبتا محکم زدم لای پاش ولی نه در حدی که نسل سازش خراب شه
از درد خم شد و میخواست فحشم بده که سمتش خم شدم و انگشتمو گذاشتم روی لبش
- هیش هیش تا کلا ناقصت نکردم پاشو بریم
~ اگه خواهرم نبودی تا الان!!
کمی خجالت کشیدم و نزاشتم حرفشو بزنه
- اهممم .. فعلا که هستم بماند بای بای منتظرتم
درو باز کردم و بدو بدو رفتم سمت اسانسور و طبقه همکف رو زدم
بعد ی مین از اسانسور خارج شدم و برگشتم سمت جک و بادیگاردا و ماسکمو ازش گرفتم تا طرفدار نریزه سرم
- خب بریم کافه بچگیام
جک : بله خانم
رفتم سمت در و داشتم ماسکمو میزدم که به یه مردی خوردم و افتادم زمین
- هی تو!! کوری؟؟؟
+ اوه. عذر میخوام بانوی من
- که اینطور دفعه بعدی حواست جمع کن
از جذابیتش توی دلم لعنتی فرستادم ولی اون کی بود؟ بیخیال فعلا کوکی مهمه برام دلتنگ شیک نوتلا خوردنامون بودم.
تهیونگ ویو
+ که اینطور پس نفر بعدی شرکت جئونه برای قرداد پوشاک سلبریتیامون هه.
لیستو دادم به منشی و از ماشین پیاده شدم رفتم سمت شرکت که به یه دختر برخورد کردم اعصابم شخمی کرد ولی حیف باید رعایت میکردم
بعد مکالمم باهاش رفتم سمت اسانسور که به جئون برخورد کردم ولی انگار .. ..
چطور شد؟ حیحی
شرط ۱۵ تا لایک و ۱۵ تا کامنت
البته اگه بیشتر باشه پذیرا هستما 🐇🐇فالو یادتون نره و پیگیر فیک ها باشید
۱۸.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.