پارت ۱۲ عشق تا حد مرگ
از زبون بورام
تهیونگ : بگیرینش نذارین فرار کنه
چند مین بعد:
نگهبان:ارباب ببخشید فرار کرد اما اینو گرفتیم
و بعد مادر ناتنی ات رو پرت کرد
جیمین: تهیونگ این یکی رو بزار به عهده ی من(با عصبانیت)
تهیونگ:باشه
بورام: من هیچ وقت از کارم پشیمون نخواهم شد
بعد این حرف مزه خون رو تو دهنم احساس کردم
جیمین: که اینطور بزار ببینیم فردا چی میگی
فعلا بندازینش سیاه چال
ساعت ۱۲ شب
از زبون جیمین
دینگ دینگ(مثلا صدای زنگ🤣)
جیمین:چی شد فردا میاد
طرف پشت تلفن: آره اما باهاش چی کار داری
جیمین: به تو ربطی نداره
و بعد تلفن رو قطع کردم. ات قطعا فک میکنه من از قست این کار رو کردم اما من برای نجات جونش اینکار رو کردم. حالا که بورام عامل آزاد شدنش شده پس باید مجازات بشه.
فردا صبح ساعت ۶
از زبان بورام
جیمین:هی بلند شو(با لحنه مسخره کردن)برو حموم لباس هم برات گذاشتن
بورام: چرا
که بهم سیلی زد
جیمین: به تو ربطی نداره بفهم (داد)
بورا بیا این و ببر حموم بعدشم بدش تهیونگ ببره اتاقی که خوش میدونه
بورا: باشه
از زبون تهیونگ
امروز جیمین بهم گفت که بورام رو ببرم اتاق ات منم همین کار رو کردم و بعدش جیمین اومد
از زبون بورام
من رو بردن حموم و بعد تهیونگ من رو برد سمت اتاق ات من رو اون تو گذاشت و رفت. منم شروع کردم به نامه نوشتن برای ات
نامه:
سلام ات خیلی دلم میخواست پیشت باشم دوست ندارم هیچ وقت دست تهیونگ و جیمین و جونکوک بهت برسه شوگا فقط کار را انجام میده. امروز من به دسته یکی از این ستا کشته میشم امیدوارم مرگ آرامی داشته باشم. این گردنبند تنها یادگاری مادرم هست اینو به تو میدم این انگشتر هم تنها چیزی از من هست که اینجا وجود داره.
همیشه دوست دارم الانم باز دوست دارم.
ازت یک خواهش دارم هیچ وقت از من به بچه ات هیچی نگو
برای آخرین کلام زندگیم کع میتونم با تو داسته باشم خداحافظ و بعد نامه را تو پاکت دست سازش گذاشت و تو کشو گذاش دیروز به یکی پول داده بود که ابن نامه را به یک کس به نام چای وون بده و اون هم به چند نفر دیگه بدن و بعد به ات برسه
تهیونگ : بگیرینش نذارین فرار کنه
چند مین بعد:
نگهبان:ارباب ببخشید فرار کرد اما اینو گرفتیم
و بعد مادر ناتنی ات رو پرت کرد
جیمین: تهیونگ این یکی رو بزار به عهده ی من(با عصبانیت)
تهیونگ:باشه
بورام: من هیچ وقت از کارم پشیمون نخواهم شد
بعد این حرف مزه خون رو تو دهنم احساس کردم
جیمین: که اینطور بزار ببینیم فردا چی میگی
فعلا بندازینش سیاه چال
ساعت ۱۲ شب
از زبون جیمین
دینگ دینگ(مثلا صدای زنگ🤣)
جیمین:چی شد فردا میاد
طرف پشت تلفن: آره اما باهاش چی کار داری
جیمین: به تو ربطی نداره
و بعد تلفن رو قطع کردم. ات قطعا فک میکنه من از قست این کار رو کردم اما من برای نجات جونش اینکار رو کردم. حالا که بورام عامل آزاد شدنش شده پس باید مجازات بشه.
فردا صبح ساعت ۶
از زبان بورام
جیمین:هی بلند شو(با لحنه مسخره کردن)برو حموم لباس هم برات گذاشتن
بورام: چرا
که بهم سیلی زد
جیمین: به تو ربطی نداره بفهم (داد)
بورا بیا این و ببر حموم بعدشم بدش تهیونگ ببره اتاقی که خوش میدونه
بورا: باشه
از زبون تهیونگ
امروز جیمین بهم گفت که بورام رو ببرم اتاق ات منم همین کار رو کردم و بعدش جیمین اومد
از زبون بورام
من رو بردن حموم و بعد تهیونگ من رو برد سمت اتاق ات من رو اون تو گذاشت و رفت. منم شروع کردم به نامه نوشتن برای ات
نامه:
سلام ات خیلی دلم میخواست پیشت باشم دوست ندارم هیچ وقت دست تهیونگ و جیمین و جونکوک بهت برسه شوگا فقط کار را انجام میده. امروز من به دسته یکی از این ستا کشته میشم امیدوارم مرگ آرامی داشته باشم. این گردنبند تنها یادگاری مادرم هست اینو به تو میدم این انگشتر هم تنها چیزی از من هست که اینجا وجود داره.
همیشه دوست دارم الانم باز دوست دارم.
ازت یک خواهش دارم هیچ وقت از من به بچه ات هیچی نگو
برای آخرین کلام زندگیم کع میتونم با تو داسته باشم خداحافظ و بعد نامه را تو پاکت دست سازش گذاشت و تو کشو گذاش دیروز به یکی پول داده بود که ابن نامه را به یک کس به نام چای وون بده و اون هم به چند نفر دیگه بدن و بعد به ات برسه
۸.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.