فیک سه شاتی نامجون شات سوم
نامجون:نه نمی خوام بدم
سرم رو با تعجب آوردم بالا ....یعنی فهمید مندچی گفتم ...
نامجون:بشین تا برات دمنوش درست کنم
هااا این کی تا حالا به فکر منه ...ایش خودش که گفت من رو برا رفع نیازاش می خواد حتما
با این فکر بغضی گلوم رو چنگ زد
ا.ت:ممنون ...نمی خوام.. میرم بالا
اینقدر ضایع گفتم که فهمید
نامجون:چی شده
ا.ت:هیچی
نامجون بلندم کرد گذاشتم روی میز آشپز خونه و دوتا دستش پاهام روحصار کرد....نامجون:می شنوم
ا.ت زدم زیر گریه که با تعجب نگام کرد
و در کمال تعجبم روی سرم دست کشید وبعد سرم رو به سی...نه ش حل داد
ا.ت:تو هق ....چرا این ..کارا رو باهام می کنی ....هق
نامجون:چه کاری
ا.ت:چرا ...کاری کردی که پدر بزرگ منو مجبور کنه باهات ازدواج کنم
نامجون:چون .... خب ....می دونی
من تورو ...خب .
ا.ت:من چی
نامجون:خب
اومد حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد و با عجله رفت سمت گوشیش
نامجون (باصدای بلند):چی میگی تووووووووو......پس اونجا چه غلطی می کنی چرا باید این اتفاق بیوفته ....همین الان میام
آروم سرم رو از کنار دیوار آوردم بیرون که دیدم عصبانی روی صندلی نشسته با شناختی که ازش داشتم ترجیح دادم نزدیکش نشم آروم سعی کردم از اونجا دور شم
که با صداش که از پشت گوشممیومد ۳منر پریدم بالا
نامجون:ا.ت
ا.ت: ب..له نامجون:پدر بزرگ سکته کرده
ا.ت:چی خب درسته مجبورم کرد زوری ازدواج کنم ولی خب هنوزم دلم ....براش تنگ میشد ...من یه سال تموم هست که بجز دیشب نرفتم بیرون
نامجون:حالا که می دونی یابابزرگ سکته کرده هر کاری دلت می خواد بکن ....منظورش چی هست ..من دوستش دارمبا همه ی بدی هاش همه کتک خوردنام همه جا هاکه شب و روز بخاطر هرچی تحقیرم می کرد تمام درد دایی که بهم می داد
خب من چرا بابد دوسش داشته باشم
قلب که اینارو نمی فهمه ...با یه سکوت طولانی زد بهم نامجون:می تونی هر کاری بکنی حتی ....می تونی ....فردا بری .....از..هم ط ل..اق بگیریم
این زده به سرش خب البته اون منو نمی خواد باید بالاخره این کارو کنم
برگشتم و محکم بغلش کردم که تعجب کرد
ا.ت:اشتباه کردم دیگه ....هق هق ..بدون اجازت تکونم نمی خورم ....من دوست دارم ...ترکمنکن
مثل بچه های دو ساله گریه می کردم واقعا می ترسیدم از دستش بدم خودمم نمی دونم چرا
نامجون:ا.ت چیکار می کنی
ا.ت: دوست... دارم... ترکم نکن ...منفقط ترو دارم
نامحون:منم دوست دارم
سرم رو آردم بالا و توی چشماش خیره شدم
که ل.بام رو بین ل..باش جا داد (تمام)
سرم رو با تعجب آوردم بالا ....یعنی فهمید مندچی گفتم ...
نامجون:بشین تا برات دمنوش درست کنم
هااا این کی تا حالا به فکر منه ...ایش خودش که گفت من رو برا رفع نیازاش می خواد حتما
با این فکر بغضی گلوم رو چنگ زد
ا.ت:ممنون ...نمی خوام.. میرم بالا
اینقدر ضایع گفتم که فهمید
نامجون:چی شده
ا.ت:هیچی
نامجون بلندم کرد گذاشتم روی میز آشپز خونه و دوتا دستش پاهام روحصار کرد....نامجون:می شنوم
ا.ت زدم زیر گریه که با تعجب نگام کرد
و در کمال تعجبم روی سرم دست کشید وبعد سرم رو به سی...نه ش حل داد
ا.ت:تو هق ....چرا این ..کارا رو باهام می کنی ....هق
نامجون:چه کاری
ا.ت:چرا ...کاری کردی که پدر بزرگ منو مجبور کنه باهات ازدواج کنم
نامجون:چون .... خب ....می دونی
من تورو ...خب .
ا.ت:من چی
نامجون:خب
اومد حرف بزنه که گوشیش زنگ خورد و با عجله رفت سمت گوشیش
نامجون (باصدای بلند):چی میگی تووووووووو......پس اونجا چه غلطی می کنی چرا باید این اتفاق بیوفته ....همین الان میام
آروم سرم رو از کنار دیوار آوردم بیرون که دیدم عصبانی روی صندلی نشسته با شناختی که ازش داشتم ترجیح دادم نزدیکش نشم آروم سعی کردم از اونجا دور شم
که با صداش که از پشت گوشممیومد ۳منر پریدم بالا
نامجون:ا.ت
ا.ت: ب..له نامجون:پدر بزرگ سکته کرده
ا.ت:چی خب درسته مجبورم کرد زوری ازدواج کنم ولی خب هنوزم دلم ....براش تنگ میشد ...من یه سال تموم هست که بجز دیشب نرفتم بیرون
نامجون:حالا که می دونی یابابزرگ سکته کرده هر کاری دلت می خواد بکن ....منظورش چی هست ..من دوستش دارمبا همه ی بدی هاش همه کتک خوردنام همه جا هاکه شب و روز بخاطر هرچی تحقیرم می کرد تمام درد دایی که بهم می داد
خب من چرا بابد دوسش داشته باشم
قلب که اینارو نمی فهمه ...با یه سکوت طولانی زد بهم نامجون:می تونی هر کاری بکنی حتی ....می تونی ....فردا بری .....از..هم ط ل..اق بگیریم
این زده به سرش خب البته اون منو نمی خواد باید بالاخره این کارو کنم
برگشتم و محکم بغلش کردم که تعجب کرد
ا.ت:اشتباه کردم دیگه ....هق هق ..بدون اجازت تکونم نمی خورم ....من دوست دارم ...ترکمنکن
مثل بچه های دو ساله گریه می کردم واقعا می ترسیدم از دستش بدم خودمم نمی دونم چرا
نامجون:ا.ت چیکار می کنی
ا.ت: دوست... دارم... ترکم نکن ...منفقط ترو دارم
نامحون:منم دوست دارم
سرم رو آردم بالا و توی چشماش خیره شدم
که ل.بام رو بین ل..باش جا داد (تمام)
۷۳.۳k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.