مروارید سیاه..
پارت: 1
امروز همینجوری که داشتم صبحانمو میخوردم که برم با دوستام خوشگذرونی دانشگاهم که چند روزه تموم شده و باید منطزر نتایج باشم و مدرکم تو همین قکرا بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم بابابزرگمه
_الو سلام بابابزرگ
+سلام دخترم
_چیزی شده؟
+نه فقط خواستم بگم بلیط بگیر بیا کره
_خب چرا چیزی شده
+نه چیزی نیس بیا کار مهمیه
_دارین نگرانم میکنین ها
+گفتم چیزی نشده اب دستته بزا زمین زود بیا
_باشه خدافظ
گوشیو قطع کردم راستش یکم نگرانم ببینم چی شده الان برم اونجا باید همش ریخت عموی ناتنیمو ببینم یه جوری تیکه میندازه بهم انگار چیکار کردم برناممو با دوستام کنسل کررم رفتم بلیط گرفتم لباسامو اماده کردم یه حموم رفتمو تموم چیزایی که میخواستمو اماده کردم برا صبح نصف شب پرواز دارم
به جک که دوست صمیمی من هست خبر دادم و اون....
امروز همینجوری که داشتم صبحانمو میخوردم که برم با دوستام خوشگذرونی دانشگاهم که چند روزه تموم شده و باید منطزر نتایج باشم و مدرکم تو همین قکرا بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم بابابزرگمه
_الو سلام بابابزرگ
+سلام دخترم
_چیزی شده؟
+نه فقط خواستم بگم بلیط بگیر بیا کره
_خب چرا چیزی شده
+نه چیزی نیس بیا کار مهمیه
_دارین نگرانم میکنین ها
+گفتم چیزی نشده اب دستته بزا زمین زود بیا
_باشه خدافظ
گوشیو قطع کردم راستش یکم نگرانم ببینم چی شده الان برم اونجا باید همش ریخت عموی ناتنیمو ببینم یه جوری تیکه میندازه بهم انگار چیکار کردم برناممو با دوستام کنسل کررم رفتم بلیط گرفتم لباسامو اماده کردم یه حموم رفتمو تموم چیزایی که میخواستمو اماده کردم برا صبح نصف شب پرواز دارم
به جک که دوست صمیمی من هست خبر دادم و اون....
۳.۹k
۱۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.