THE SPY🖤🌘
THE SPY🖤🌘
PART|12
با سردردی چشماشو باز کرد و به سقف اتاق نگاه کرد
بلند شد و روی تخت نشست و آروم بدنشو کشید،کمرش هنوزم درد میکرد
خواست دوباره بخوابه که صدای شکمش بلند شد
جیمین:اوه،من از دیشب چیزی نخوردم
و به ساعت اتاق نگاه کرد که پنچ بعد از ظهر رو نشون میداد
آروم از روی تخت بلند شد و سمت در اتاق رفت
درو باز کرد و وارد راهرو شد ،دهنش از بزرگی و زیبایی راهرو باز موند
سعی کرد خودشو جمع کنه و سمت راه پله بره
از پله ها اومد پایین و دوباره دهنش باز موند
موقعی که اومده بود توی این خونه بیهوش بود و بعدش هم از شدت درد چیزی رو نمیدید
سمت جایی که حدس میزد آشپزخونه باشه رفت
واردش شد و آدم های مختلفی که از این سمت به اون سمت میرفتند و نگاه کرد
اون همه آدم فقط برای دو نفر بودن؟
یک نفر که بنظر میرسید سر خدمتکار باشه اونو دید و اومد سمتش
_پسرجون اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:آم..من...خب...راستش..
×خانوم اون همون پسرست که آقا آوردنش
_آها..خب اینجا چیزی میخوای
جیمین:بله..راستش من خیلی گرسنمه سرم هم درد میکنه یک قرص هم میخوام
_باشه برو بیرون بشین تا بگم برات بیارن
جیمین:باشه..مرسی
و رفت بیرون
رفت سمت ست مبلمان راحتی و نشست روش
جیمین: واااووو چقدر راحته
و کوسن بغل دستشو گذاشت زیر سرش و دراز کشید
به فکر فرو رفت،داشت به این فکر میکرد که
•چجوری به نامجون خبر بده سالمه
•اطلاعاتی که قرار بود بدست بیاره کجان؟
•واقعا یک ماه میتونست اونجا باشه؟
و....
_راحتی؟
حمایت ؟🩵
میدونستید لایک کردن و کامنت گذاشتن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟؟
و میدونستید که هرچی بیشتر حمایت کنید من زودتر و بیشتر پارت میزارم؟
PART|12
با سردردی چشماشو باز کرد و به سقف اتاق نگاه کرد
بلند شد و روی تخت نشست و آروم بدنشو کشید،کمرش هنوزم درد میکرد
خواست دوباره بخوابه که صدای شکمش بلند شد
جیمین:اوه،من از دیشب چیزی نخوردم
و به ساعت اتاق نگاه کرد که پنچ بعد از ظهر رو نشون میداد
آروم از روی تخت بلند شد و سمت در اتاق رفت
درو باز کرد و وارد راهرو شد ،دهنش از بزرگی و زیبایی راهرو باز موند
سعی کرد خودشو جمع کنه و سمت راه پله بره
از پله ها اومد پایین و دوباره دهنش باز موند
موقعی که اومده بود توی این خونه بیهوش بود و بعدش هم از شدت درد چیزی رو نمیدید
سمت جایی که حدس میزد آشپزخونه باشه رفت
واردش شد و آدم های مختلفی که از این سمت به اون سمت میرفتند و نگاه کرد
اون همه آدم فقط برای دو نفر بودن؟
یک نفر که بنظر میرسید سر خدمتکار باشه اونو دید و اومد سمتش
_پسرجون اینجا چیکار میکنی؟
جیمین:آم..من...خب...راستش..
×خانوم اون همون پسرست که آقا آوردنش
_آها..خب اینجا چیزی میخوای
جیمین:بله..راستش من خیلی گرسنمه سرم هم درد میکنه یک قرص هم میخوام
_باشه برو بیرون بشین تا بگم برات بیارن
جیمین:باشه..مرسی
و رفت بیرون
رفت سمت ست مبلمان راحتی و نشست روش
جیمین: واااووو چقدر راحته
و کوسن بغل دستشو گذاشت زیر سرش و دراز کشید
به فکر فرو رفت،داشت به این فکر میکرد که
•چجوری به نامجون خبر بده سالمه
•اطلاعاتی که قرار بود بدست بیاره کجان؟
•واقعا یک ماه میتونست اونجا باشه؟
و....
_راحتی؟
حمایت ؟🩵
میدونستید لایک کردن و کامنت گذاشتن باعث تقویت عضلات انگشت میشه؟؟
و میدونستید که هرچی بیشتر حمایت کنید من زودتر و بیشتر پارت میزارم؟
۱.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.