Beby girl part 2 ‡
Beby girl..part2
................................
وقتی چشام رو باز کردم توی یک اتاق زیبا با تم خاکستری بودم، بدو بدو رفتم سمت در و زدم بیرون از اتاق...همه جا تاریک بود ...از پله ها پایین میرفتم و هر دری رو میخواستم باز کنم بسته بود..
پنجره ها ...خاستم تلفن بزنم که تلفن ها هم قطع بود...اینجا چه جهنمیه؟؟؟
داشتم میدویدم که به یه جسم بزرگ خوردم
_هوی..وروجک اینجا چیکار میکنی ؟
(اون یاشا بود...همون پسره تو دانشگاه)
+ تو...توی لعنتی منو آوردی اینجا
_ درست صحبت کن با بزرگتر از خودت..من تورو نیاوردم...
+ جییییغغغ ولمم کننننید راه زدن از خونه کجاستتتت
_هرکار کنی نمیتونی فرار کنی...هه( پوزخند)
+چ..چی..
_( خنده بلند)
یونا: منو انداخت رو کاناپه دستامو گرفت و روی گردنم کیس مارک های وحشتناک میزاشت..منم فقد جیغ میزدم و گریه می کردم..
_ اوممم جیغ بزن بیبی( با پوزخند)
& بسه یاشا اون که مال تو نیست همش
ولش کن..( بی حس)
_هه...باش...بعدا ب حسابت میرسم..
+تو منو نجات دادی ازت ممنونمممم(با چشای مظلوم)
& اوهوم...پس باید درقبالش یچیز بمن بدی
°یهو از سالن افتادم تو ی اتاق°
+چ..چ...چی شد
&هم.. نمیدونم..بیا میخام بهت یچیز بدم..
+ب..باشه
&این ی گردن بند که برای مادرم بود
+چقدر قشنگه
&بیا جلو
+باشه..
°گردن بند رو میبنده براش°
&الان مال توعه
+واااایییی...خیلی قشنگ...اما این خیلی چیز ارزشمندیه ما حتی همو نمیشناسیم
&توام ارزشمندی
نزدیکش میشه و یونا عقب تر میره یونا میخاد فرار کنه که دستشو میگیره محکم میکوبتش تو دیوار
+داری چیکار میکنیییی
&میشه نری..البته نمیتونی ام بری..این بود جواب محبتم بهت؟...خیلی گستاخی
نیششو وارد گردن یونا میکنه
+یونا ( جیغ)
&چقدر خونت خوشمزه...تو مال منی...(بی حس)
_بسه دیگه ادوین
یونا بخاطر کم خونی از حال میره
&اوم باشه بزار اتاق من بخوابه
_باشه
................................
وقتی چشام رو باز کردم توی یک اتاق زیبا با تم خاکستری بودم، بدو بدو رفتم سمت در و زدم بیرون از اتاق...همه جا تاریک بود ...از پله ها پایین میرفتم و هر دری رو میخواستم باز کنم بسته بود..
پنجره ها ...خاستم تلفن بزنم که تلفن ها هم قطع بود...اینجا چه جهنمیه؟؟؟
داشتم میدویدم که به یه جسم بزرگ خوردم
_هوی..وروجک اینجا چیکار میکنی ؟
(اون یاشا بود...همون پسره تو دانشگاه)
+ تو...توی لعنتی منو آوردی اینجا
_ درست صحبت کن با بزرگتر از خودت..من تورو نیاوردم...
+ جییییغغغ ولمم کننننید راه زدن از خونه کجاستتتت
_هرکار کنی نمیتونی فرار کنی...هه( پوزخند)
+چ..چی..
_( خنده بلند)
یونا: منو انداخت رو کاناپه دستامو گرفت و روی گردنم کیس مارک های وحشتناک میزاشت..منم فقد جیغ میزدم و گریه می کردم..
_ اوممم جیغ بزن بیبی( با پوزخند)
& بسه یاشا اون که مال تو نیست همش
ولش کن..( بی حس)
_هه...باش...بعدا ب حسابت میرسم..
+تو منو نجات دادی ازت ممنونمممم(با چشای مظلوم)
& اوهوم...پس باید درقبالش یچیز بمن بدی
°یهو از سالن افتادم تو ی اتاق°
+چ..چ...چی شد
&هم.. نمیدونم..بیا میخام بهت یچیز بدم..
+ب..باشه
&این ی گردن بند که برای مادرم بود
+چقدر قشنگه
&بیا جلو
+باشه..
°گردن بند رو میبنده براش°
&الان مال توعه
+واااایییی...خیلی قشنگ...اما این خیلی چیز ارزشمندیه ما حتی همو نمیشناسیم
&توام ارزشمندی
نزدیکش میشه و یونا عقب تر میره یونا میخاد فرار کنه که دستشو میگیره محکم میکوبتش تو دیوار
+داری چیکار میکنیییی
&میشه نری..البته نمیتونی ام بری..این بود جواب محبتم بهت؟...خیلی گستاخی
نیششو وارد گردن یونا میکنه
+یونا ( جیغ)
&چقدر خونت خوشمزه...تو مال منی...(بی حس)
_بسه دیگه ادوین
یونا بخاطر کم خونی از حال میره
&اوم باشه بزار اتاق من بخوابه
_باشه
۱.۵k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.