رئیس جذاب من
ویو راوی ( بوس به خودم ) :
اما ا.ت که متوجه شوق جونگ کوک نشده بود ناراحت تر شد شاید بگید چرا ؟ درسته چون اون فکر می کرد ناراحتیش یه ذره هم برای جونگ کوک مهم نیست اما کی میدونست چقدر از دیدن دوباره ی ا.ت خوشحاله ؟
همه نشستن برای ناهار و شروع به خوردن ناهار کردن توی همون لحظه ناگهان در باز شد یک زن با آرایش غلیظ و لباسی باز وارد شرکت شد از اونجایی که هیچ کس متوجه اون نشده بود وقتی به میز ناهار رسید خطاب به جونگ کوک گفت :
لوسی : سلام کوکی
ا.ت و همه متعجب بودن از حضور دوباره ی اون فرد همه میدونستم اون دوست دختر سابق جونگ کوک بود اما ا.ت که تازه به شرکت اومده بود از هیچ چیز خبر نداشت جونگ کوک سریع خودش رو جمع کرد و گفت :
کوک : هی ... تو اینجا چیکار می کنی ؟
لوسی : این چه طرز حرف زدن با بیبیته هوم ؟ ( لوس )
کوک : چی داری میگی ؟
لوسی : خودت چی فکر می کنی ؟
کوک : ساکت شو و برو بیرون
لوسی : من کاری نکردم عشقم تازه شروعشه
کوک : گفتم برو بییییررروووننن
لوسی خیلی ناگهانی جونگ کوک رو بغل کرد اما جونگ کوک سریع اونو پس زد و گفت :
کوک : چی کار داری می کنی ؟ ... آهای حراست اینو بندازید بیرون
حراست : چشم قربان
لوسی : کوک ... داری چی کار می کنی ؟ ( لوس و ترسیده )
کوک : فقط برو بیرون
لوسی که دید کاراش فایده ای ندارد داد زد :
لوسی : کوک من دوباره بدست میارم میدونم عاشقمی اینو همه میدونن و کوک... این تازه شروع کارم بود
کوک : ساکت برو بیرون
لوسی رفت بیرون یا بهتره بگم حراست اون رو پرت کرد بیرون جونگ کوک رو کرد به سمت ا.ت اون ناراحت و سر پایین بود جونگ کوک نمیتوانست جلوی همه با اون مثل پارتنرش برخورد کنه پس آروم نشست
ویو ا.ت :
باورم نمیشد اون کی بود که جونگ کوک و میشناخت و بهش میگفتم عشقم اشکم داخل چشمم جمع شده بودند نمیتونستم بیش از این تحمل کنم پس سریع گفتم :
ا.ت : ببخشید من باید برم سرویس بهداشتی
و رفتم سرویس آنقدر حالم بده بود که از سرویس بیرون نیومدم فقط ناله کردم و زار زدم مویه کنان خاطرات خودم و جونگ کوک رو بیاد می آورد آنقدر غرق افکارم بودم که فراموشکردم من ظهر رفتم سرویس و الان عصر بود با افتادن میسکال جونگ کوک روی گوشیم به ساعت نگاه کردم خدای من دویدم از داخل سرویس بیرون کیفم و وسایلم رو برداشتم و بدون تماس با هیچ کس حتی خواهرم از شرکت خارج شدم تصمیم گرفتم برم با یکی دیگه از دوستام کافه داشتم به این فکر می کردم که دیدم یکی داره بهم زنگ میزنم حلال زاده خودشه گوشی و برداشتم و گفتم :
( شروع مکالمه ) :
یوری : سلام عشققمممم چطوری ؟
ا.ت : سلام ... تو چطوری ؟ ( خسته و ناراحت)
یوری : خوبم... اما تو به نظر خوب نمیای
ا.ت : مشکلی نیست ( آروم )
یوری : اوکی ... میای بریم بیرون خیلی وقته که نرفتیم
ا.ت : البته منم می خواستم همین رو بهت بگم
یوری : اوکی پس بعد میام دنبالت
ا.ت : اوکی بیب بای ( آروم )
یوری : بای قشنگم ( با حال و پر انرژی )
( پایان مکالمه )
ویو ا.ت :
داشتم همین شکلی به سمت خونه میرفتم که تصمیم گرفتم گوشیمو چک کنم چیییییی؟ ۲۰۰ تا پیام از جونگ کوک / ۱۰۰ پیام هم توی گروه کارکنان / چقدر طرف دارد دارم ( خوشحال ) یکدفعه یاد جونگ کوک افتادم و دوباره افسرده شدم
رسیدم به خونه در رو باز کردم و رفتم داخل مامان و بابا بودن اما میا هنوز نیومده بود به مامان و بابا سلام کردم و گفتم :
ا.ت : دارم با دوستم یوری میرم بیرون چیزی نمی خواید ؟
میا : نه فقط مراقب خودت باش
ا.ت : چشم
( چند دقیقه بعد ) :
ویو ا.ت : داخل اتاق نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد فکر کردم یوری و برداشتم تا اومدم بگم جانم با شنیدن صدای نگران جونگ کوک کوپ کردم :
( مکالمه ) :
کوک : ا.ت ... ا.ت... الو ... ا.ت جونم پشت خطی ؟(نگران )
کوک : ا.ت میدونم هستی لطفا جواب بده
کوک : ا.ت ...
ا.ت :...
کوک : ا.ت صدای نفس هات میاد
ا.ت : ... جونگ کوک...
کوک : جانم ؟ جانم ؟ عزیزم! خوبی ؟
ا.ت : لطفا... دیگه... بهم ... زنگ نزن ( دلتم بخواد )
کوک : نه ا.ت نه ... اینکار رو با من نکن
ا.ت قطع کرد
( پایان مکالمه )
ویو راوی ژوووننن :
دقیقا همون لحظه که ا.ت قطع کرد یوری بهش زنگ زد که بیا پایین اونم باشه ای گفت و از اتاقش بیرون رفت از مادر و پدرش خداحافظی کرد و سوار آسانسور شد اون دکمه ی G رو زد اما همون موقع دکمه ی طبقه ی ۲ هم روشن شد این یعنی کسی منتظر آسانسور بود خب چون اونها طبقه ی سوم بودن باید طبقه ی دو رو هم سوار میکرد پس کمی جا باز کرد
آسانسور به طبقه ی ۲ رسید و در باز شد ناگهان...
اگر دوست داشتید تو کامنت ها بگید راستی به نظرتون چه اتفاقی قراره بیفته ؟ شرط ها :
شرط ها برای پارت بعد :
۶ لایک
۲۵ دنبال کننده
۳ کامنت
با تشکر بای بای 👋🏻
اما ا.ت که متوجه شوق جونگ کوک نشده بود ناراحت تر شد شاید بگید چرا ؟ درسته چون اون فکر می کرد ناراحتیش یه ذره هم برای جونگ کوک مهم نیست اما کی میدونست چقدر از دیدن دوباره ی ا.ت خوشحاله ؟
همه نشستن برای ناهار و شروع به خوردن ناهار کردن توی همون لحظه ناگهان در باز شد یک زن با آرایش غلیظ و لباسی باز وارد شرکت شد از اونجایی که هیچ کس متوجه اون نشده بود وقتی به میز ناهار رسید خطاب به جونگ کوک گفت :
لوسی : سلام کوکی
ا.ت و همه متعجب بودن از حضور دوباره ی اون فرد همه میدونستم اون دوست دختر سابق جونگ کوک بود اما ا.ت که تازه به شرکت اومده بود از هیچ چیز خبر نداشت جونگ کوک سریع خودش رو جمع کرد و گفت :
کوک : هی ... تو اینجا چیکار می کنی ؟
لوسی : این چه طرز حرف زدن با بیبیته هوم ؟ ( لوس )
کوک : چی داری میگی ؟
لوسی : خودت چی فکر می کنی ؟
کوک : ساکت شو و برو بیرون
لوسی : من کاری نکردم عشقم تازه شروعشه
کوک : گفتم برو بییییررروووننن
لوسی خیلی ناگهانی جونگ کوک رو بغل کرد اما جونگ کوک سریع اونو پس زد و گفت :
کوک : چی کار داری می کنی ؟ ... آهای حراست اینو بندازید بیرون
حراست : چشم قربان
لوسی : کوک ... داری چی کار می کنی ؟ ( لوس و ترسیده )
کوک : فقط برو بیرون
لوسی که دید کاراش فایده ای ندارد داد زد :
لوسی : کوک من دوباره بدست میارم میدونم عاشقمی اینو همه میدونن و کوک... این تازه شروع کارم بود
کوک : ساکت برو بیرون
لوسی رفت بیرون یا بهتره بگم حراست اون رو پرت کرد بیرون جونگ کوک رو کرد به سمت ا.ت اون ناراحت و سر پایین بود جونگ کوک نمیتوانست جلوی همه با اون مثل پارتنرش برخورد کنه پس آروم نشست
ویو ا.ت :
باورم نمیشد اون کی بود که جونگ کوک و میشناخت و بهش میگفتم عشقم اشکم داخل چشمم جمع شده بودند نمیتونستم بیش از این تحمل کنم پس سریع گفتم :
ا.ت : ببخشید من باید برم سرویس بهداشتی
و رفتم سرویس آنقدر حالم بده بود که از سرویس بیرون نیومدم فقط ناله کردم و زار زدم مویه کنان خاطرات خودم و جونگ کوک رو بیاد می آورد آنقدر غرق افکارم بودم که فراموشکردم من ظهر رفتم سرویس و الان عصر بود با افتادن میسکال جونگ کوک روی گوشیم به ساعت نگاه کردم خدای من دویدم از داخل سرویس بیرون کیفم و وسایلم رو برداشتم و بدون تماس با هیچ کس حتی خواهرم از شرکت خارج شدم تصمیم گرفتم برم با یکی دیگه از دوستام کافه داشتم به این فکر می کردم که دیدم یکی داره بهم زنگ میزنم حلال زاده خودشه گوشی و برداشتم و گفتم :
( شروع مکالمه ) :
یوری : سلام عشققمممم چطوری ؟
ا.ت : سلام ... تو چطوری ؟ ( خسته و ناراحت)
یوری : خوبم... اما تو به نظر خوب نمیای
ا.ت : مشکلی نیست ( آروم )
یوری : اوکی ... میای بریم بیرون خیلی وقته که نرفتیم
ا.ت : البته منم می خواستم همین رو بهت بگم
یوری : اوکی پس بعد میام دنبالت
ا.ت : اوکی بیب بای ( آروم )
یوری : بای قشنگم ( با حال و پر انرژی )
( پایان مکالمه )
ویو ا.ت :
داشتم همین شکلی به سمت خونه میرفتم که تصمیم گرفتم گوشیمو چک کنم چیییییی؟ ۲۰۰ تا پیام از جونگ کوک / ۱۰۰ پیام هم توی گروه کارکنان / چقدر طرف دارد دارم ( خوشحال ) یکدفعه یاد جونگ کوک افتادم و دوباره افسرده شدم
رسیدم به خونه در رو باز کردم و رفتم داخل مامان و بابا بودن اما میا هنوز نیومده بود به مامان و بابا سلام کردم و گفتم :
ا.ت : دارم با دوستم یوری میرم بیرون چیزی نمی خواید ؟
میا : نه فقط مراقب خودت باش
ا.ت : چشم
( چند دقیقه بعد ) :
ویو ا.ت : داخل اتاق نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد فکر کردم یوری و برداشتم تا اومدم بگم جانم با شنیدن صدای نگران جونگ کوک کوپ کردم :
( مکالمه ) :
کوک : ا.ت ... ا.ت... الو ... ا.ت جونم پشت خطی ؟(نگران )
کوک : ا.ت میدونم هستی لطفا جواب بده
کوک : ا.ت ...
ا.ت :...
کوک : ا.ت صدای نفس هات میاد
ا.ت : ... جونگ کوک...
کوک : جانم ؟ جانم ؟ عزیزم! خوبی ؟
ا.ت : لطفا... دیگه... بهم ... زنگ نزن ( دلتم بخواد )
کوک : نه ا.ت نه ... اینکار رو با من نکن
ا.ت قطع کرد
( پایان مکالمه )
ویو راوی ژوووننن :
دقیقا همون لحظه که ا.ت قطع کرد یوری بهش زنگ زد که بیا پایین اونم باشه ای گفت و از اتاقش بیرون رفت از مادر و پدرش خداحافظی کرد و سوار آسانسور شد اون دکمه ی G رو زد اما همون موقع دکمه ی طبقه ی ۲ هم روشن شد این یعنی کسی منتظر آسانسور بود خب چون اونها طبقه ی سوم بودن باید طبقه ی دو رو هم سوار میکرد پس کمی جا باز کرد
آسانسور به طبقه ی ۲ رسید و در باز شد ناگهان...
اگر دوست داشتید تو کامنت ها بگید راستی به نظرتون چه اتفاقی قراره بیفته ؟ شرط ها :
شرط ها برای پارت بعد :
۶ لایک
۲۵ دنبال کننده
۳ کامنت
با تشکر بای بای 👋🏻
۴.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.