خون آشامی که عاشقش شدم پارت پنجم
ویو تهیونگ:
دکتر:حالش خوبه آسیب بدی بهش وارد نشده فقط چون فشار خون شون افتاده و از ظهر چیزی نخوردن بیهوش شدن یه چند دقیقه دیگه بیدار می شن
#الان می تونیم ببینیمش
دکتر: بله
ویو ا/ت: چشمام باز کردم و نشستم
&من کجام ؟
پرستار: شما الان تو بیمارستان هستین
& تو فکر بودم که در باز شد
یوون ،یونجی ، هونا و تهیونگ بودن
یوون اومد پیشم
^ ا/ت الان حالت خوبه ؟
& خوبم یوون چیزیم نیست
موقع من بیهوش بودم، چطوری تونستیم از محدوده بیایم بیرون؟
یونجی ماجرا رو تعریف کرد(نویسنده:برای فهمیدنش پارت قبلی ببینید)
~خب دیگه ما می ریم تا تو خوب استراحت کنی
&باشه
بعد دخترا رفتن فقط من و تهیونگ موندیم
دکتر:حالش خوبه آسیب بدی بهش وارد نشده فقط چون فشار خون شون افتاده و از ظهر چیزی نخوردن بیهوش شدن یه چند دقیقه دیگه بیدار می شن
#الان می تونیم ببینیمش
دکتر: بله
ویو ا/ت: چشمام باز کردم و نشستم
&من کجام ؟
پرستار: شما الان تو بیمارستان هستین
& تو فکر بودم که در باز شد
یوون ،یونجی ، هونا و تهیونگ بودن
یوون اومد پیشم
^ ا/ت الان حالت خوبه ؟
& خوبم یوون چیزیم نیست
موقع من بیهوش بودم، چطوری تونستیم از محدوده بیایم بیرون؟
یونجی ماجرا رو تعریف کرد(نویسنده:برای فهمیدنش پارت قبلی ببینید)
~خب دیگه ما می ریم تا تو خوب استراحت کنی
&باشه
بعد دخترا رفتن فقط من و تهیونگ موندیم
۳۰.۲k
۲۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.