مافیای عاشق part19
مافیای عاشق part19
ادمین:
به تخت سویون تکیه داده بود گریه اش از شدت خفگی ای که داشت میومد سراغش بند اومده بود صدای بسته شدن در از پایین اومد با خودش فکر حتما کوک و سویون اومدن با عجله به سمت روشویی رفت بع صورتش آب زد سعی کرد با مالوندن چشماش حداقل کمی از پف چشماش بره ولی آب زدن فق به خودش آورده بودتش از روشویی زد بیرون...آدم خونسردی بود و هیچ وقت خارج از شرایط رفتار نمیکرد پله هارو طی کرد به سمت سویونی که دست تو دست عموش اومده بود ابنبات میخورد نگاه کرد لبخندی زد سویون با دو رفت بغل هایون
هایون:(ازین به بعد بجا ویو : میذارم)
تنها چیزی که نیاز داشتم بغل یه نفر بود که سویون بر طرفش کرد حتی تهیونگ ک عزیز تر از جونم بود هم بازم لذتی ک تو بغل کوک داشتم و نداشت سویون از بغلم در اومد خم شدم تا هم قدش بشم تا بوسه ای رو پیشونیش بزنم اما سویون زودتر وارد عمل شد سریع لپ مو بوسید بازم به شیطنتاش لبخندی زدم
هایون:بهتون خوش گذشت خانمی؟
سویون:بیشتر از همیشه...(لبخند)
هایون:خوشحالم که اینطوره(لبخند)
نگاهی به پذیرایی کردم تهیونگ نبودش اجوما داشت تو اشپزخونه تمیز کاری میکرد و تا الان باید جیسا هم میومد(بچها تو معرفی خاهرشو سویون زده بودم ولی جیسا بخونیدش)
هایون:میخای به دوستت بگی بیاد پیشت؟
سویون:واقعا میتونم؟
هایون:چرا که نه یجوری میگی انگار بار اولته(خنده)
سویون:پس من میگم من برم تو اتاقم خدافظ عمو خدافظ مامان
کوک:خدافظ خوشگله
هایون از سرجاش بلند شد و شاهد رفتن سویون به اتاقش شد نگاهشو به سمت کوک داد هنوزم داشت با عشق به سویون که شاد و شنگول راه میرفت نگاه میکرد
هایون:جونگ کوک میشه باهات حرف بزنم؟
جونگ کوک:عارع عزیزم(لبخند)
به جرعت میتونم بگم وقتی چهره کوک و دیدم تمام بلایی ک سرم آورد فراموش کردم
رفتم سمت حیاط کوک هم دنبالم اومد به مقصدم ک رسیدم توقفی کردم برگشتم سمتش با دیدن چشمای پف کرده و قرمزم به حرف اومد
کوک:هایونا چرا چشمات قرمزه؟
هایون:...............
ادامه پارت بعد
ادمین:
به تخت سویون تکیه داده بود گریه اش از شدت خفگی ای که داشت میومد سراغش بند اومده بود صدای بسته شدن در از پایین اومد با خودش فکر حتما کوک و سویون اومدن با عجله به سمت روشویی رفت بع صورتش آب زد سعی کرد با مالوندن چشماش حداقل کمی از پف چشماش بره ولی آب زدن فق به خودش آورده بودتش از روشویی زد بیرون...آدم خونسردی بود و هیچ وقت خارج از شرایط رفتار نمیکرد پله هارو طی کرد به سمت سویونی که دست تو دست عموش اومده بود ابنبات میخورد نگاه کرد لبخندی زد سویون با دو رفت بغل هایون
هایون:(ازین به بعد بجا ویو : میذارم)
تنها چیزی که نیاز داشتم بغل یه نفر بود که سویون بر طرفش کرد حتی تهیونگ ک عزیز تر از جونم بود هم بازم لذتی ک تو بغل کوک داشتم و نداشت سویون از بغلم در اومد خم شدم تا هم قدش بشم تا بوسه ای رو پیشونیش بزنم اما سویون زودتر وارد عمل شد سریع لپ مو بوسید بازم به شیطنتاش لبخندی زدم
هایون:بهتون خوش گذشت خانمی؟
سویون:بیشتر از همیشه...(لبخند)
هایون:خوشحالم که اینطوره(لبخند)
نگاهی به پذیرایی کردم تهیونگ نبودش اجوما داشت تو اشپزخونه تمیز کاری میکرد و تا الان باید جیسا هم میومد(بچها تو معرفی خاهرشو سویون زده بودم ولی جیسا بخونیدش)
هایون:میخای به دوستت بگی بیاد پیشت؟
سویون:واقعا میتونم؟
هایون:چرا که نه یجوری میگی انگار بار اولته(خنده)
سویون:پس من میگم من برم تو اتاقم خدافظ عمو خدافظ مامان
کوک:خدافظ خوشگله
هایون از سرجاش بلند شد و شاهد رفتن سویون به اتاقش شد نگاهشو به سمت کوک داد هنوزم داشت با عشق به سویون که شاد و شنگول راه میرفت نگاه میکرد
هایون:جونگ کوک میشه باهات حرف بزنم؟
جونگ کوک:عارع عزیزم(لبخند)
به جرعت میتونم بگم وقتی چهره کوک و دیدم تمام بلایی ک سرم آورد فراموش کردم
رفتم سمت حیاط کوک هم دنبالم اومد به مقصدم ک رسیدم توقفی کردم برگشتم سمتش با دیدن چشمای پف کرده و قرمزم به حرف اومد
کوک:هایونا چرا چشمات قرمزه؟
هایون:...............
ادامه پارت بعد
۵.۶k
۳۱ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.