ماریا : با دیدن اون پسر با قد نسبتا بلند اشک چشمامو با اس
ماریا : با دیدن اون پسر با قد نسبتا بلند اشک چشمامو با استینم پاک کردم و در ادامه جوابش رو دادم : ولی بنظرمیاد خودتم یکی از همون ادمایی هستی که داری میگی
برایان : زِکیی، منو باش اومدم دارم کیو نصیحت میکنم
ماریا : من نیازی ب نصیحت تو ندارم، ممنون میشم اگه سرت تو کار خودت باشه، با پدرم مشکل پیداکردم و از خونه بیرونم کرد، خب ک چی مثلا العان میخوای چیکار بکنی برام؟ فضول مردمی ؟کمکی ک از دستت برنمیاد پس نمک نریز رو زخم مردم و سرت تو کار خودت باشه پسرجون
برایان : خنده مصنوعی کردم و رفتم کنارش نشستم و گفتم :با اخلاقی که تو داری باید خداتو شکر کنی که هنوز زنده ای و فقط از خونه انداختت بیرون!!
ماریا :بهش چپ چپ نگاکردم و توی دلم بهش کلی بد و بیراه گفتم.ب چشماش خیره شدم و شروع کردم ب حرف زدن: بنظرمیاد توی نمک ریختن روی زخم بقیه خیلی استاد باشی اقا!! مشکلت چیه سرگرمیته شبا از خونه بزنی بیرون و کنار کسی ک نمیشناسی کیه بشینی و باهاش حرف بزنی؟
برایان : خنده ای کردم و کمی ب فکر فرو رفتم و بعد شروع کردم ب حرف زدن:میشه یجورایی گفت اره .رو نمک ریختن رو زخم دیگران استادم ولی دومی..من اینکاره نیستم دختر!!
ماریا : اوهوم،نمیگفتیم معلوم بود،خب قراره تاکی اینجا بیخ دل من بشینی؟من جاییو ندارم برم تو دیگه چرا اینجا نشستی،و اینکه اگه اینکاره نیستی چرا این موقعه شب بیرونی؟
برایان : من داشتم میرفتم بیمارستان...ک حالا از روی بدشانسی یا خوش شانسی ماشینم چرخش پنچر شد و مجبور شدم پیاده بشم تا ببینم میتونم چیکارش بکنم و تورو دیدم و گفتم بیام ی سلامیم ب شما بدم
ماریا : اینجور که معلومه توهم مثل من بدشانسی، بیمارستان براچی؟چیزیت شده؟حالت خوب نیست؟مشکلت چیه پسر تو که سر و مر و گنده پیش من نشستی..ولی رنگت پریده یکم.میتونی زنگ بزنی به امداد خودرو میتونن بیان و کمکت کنن نع؟با ماشینیم ک دارم میبینم ازت..فکرنکنم مشکل پول و یا هزینه امداد خودرو داشته باشی¿
برایان : اره حق با توعه من ی بدشانس درجه یکم، ولی امشب رو بدجور شانس اوردم چون با یکی اشنا شدم،من حالم خوبه چیزیم نیست داشتم میرفتم دیدن کسی...ولی دیگه بیخیالش دیر شده
ماریا : خیلیم عالی، اوه..امیدوارم زودی کسی که توی بیمارستانه خوب بشه ،و نظرت چیه که انقدر بانمک نباشی جناب لاسوی اعظم ؟
برایان: اوکی باشه باشه ،راستی اسمت چیه؟ میشه اسمت رو بدونم؟
ماریا : من خب اسمم ب چه دردت میخوره ما که دیگه قرار نیست همو ببینیم اسمم ماریاس
برایان : سرم رو بردم سمت گردنش وگازش گرفتم و کم کم داشت بیهوش میشد : چون قراره از این به بعد به این اسم صدات بزنم..ماریا
ماریا : چشمام نیمه بازشد و درد وحشتناکی رودر ناحیه گردن و مچ دستم احساس کردم
این داستان ادامه دارد...
برایان : زِکیی، منو باش اومدم دارم کیو نصیحت میکنم
ماریا : من نیازی ب نصیحت تو ندارم، ممنون میشم اگه سرت تو کار خودت باشه، با پدرم مشکل پیداکردم و از خونه بیرونم کرد، خب ک چی مثلا العان میخوای چیکار بکنی برام؟ فضول مردمی ؟کمکی ک از دستت برنمیاد پس نمک نریز رو زخم مردم و سرت تو کار خودت باشه پسرجون
برایان : خنده مصنوعی کردم و رفتم کنارش نشستم و گفتم :با اخلاقی که تو داری باید خداتو شکر کنی که هنوز زنده ای و فقط از خونه انداختت بیرون!!
ماریا :بهش چپ چپ نگاکردم و توی دلم بهش کلی بد و بیراه گفتم.ب چشماش خیره شدم و شروع کردم ب حرف زدن: بنظرمیاد توی نمک ریختن روی زخم بقیه خیلی استاد باشی اقا!! مشکلت چیه سرگرمیته شبا از خونه بزنی بیرون و کنار کسی ک نمیشناسی کیه بشینی و باهاش حرف بزنی؟
برایان : خنده ای کردم و کمی ب فکر فرو رفتم و بعد شروع کردم ب حرف زدن:میشه یجورایی گفت اره .رو نمک ریختن رو زخم دیگران استادم ولی دومی..من اینکاره نیستم دختر!!
ماریا : اوهوم،نمیگفتیم معلوم بود،خب قراره تاکی اینجا بیخ دل من بشینی؟من جاییو ندارم برم تو دیگه چرا اینجا نشستی،و اینکه اگه اینکاره نیستی چرا این موقعه شب بیرونی؟
برایان : من داشتم میرفتم بیمارستان...ک حالا از روی بدشانسی یا خوش شانسی ماشینم چرخش پنچر شد و مجبور شدم پیاده بشم تا ببینم میتونم چیکارش بکنم و تورو دیدم و گفتم بیام ی سلامیم ب شما بدم
ماریا : اینجور که معلومه توهم مثل من بدشانسی، بیمارستان براچی؟چیزیت شده؟حالت خوب نیست؟مشکلت چیه پسر تو که سر و مر و گنده پیش من نشستی..ولی رنگت پریده یکم.میتونی زنگ بزنی به امداد خودرو میتونن بیان و کمکت کنن نع؟با ماشینیم ک دارم میبینم ازت..فکرنکنم مشکل پول و یا هزینه امداد خودرو داشته باشی¿
برایان : اره حق با توعه من ی بدشانس درجه یکم، ولی امشب رو بدجور شانس اوردم چون با یکی اشنا شدم،من حالم خوبه چیزیم نیست داشتم میرفتم دیدن کسی...ولی دیگه بیخیالش دیر شده
ماریا : خیلیم عالی، اوه..امیدوارم زودی کسی که توی بیمارستانه خوب بشه ،و نظرت چیه که انقدر بانمک نباشی جناب لاسوی اعظم ؟
برایان: اوکی باشه باشه ،راستی اسمت چیه؟ میشه اسمت رو بدونم؟
ماریا : من خب اسمم ب چه دردت میخوره ما که دیگه قرار نیست همو ببینیم اسمم ماریاس
برایان : سرم رو بردم سمت گردنش وگازش گرفتم و کم کم داشت بیهوش میشد : چون قراره از این به بعد به این اسم صدات بزنم..ماریا
ماریا : چشمام نیمه بازشد و درد وحشتناکی رودر ناحیه گردن و مچ دستم احساس کردم
این داستان ادامه دارد...
۲.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۳