ستاره ی درخشان من
پارت هجدهم
جونگ کوک : راستی شوگا تا 5 دیقه ی دیگه بیا.
شوگا : باشه
شوگا ویو : قراره امروز همچین بفهمم. رفتم پیش لیا نشستم.
لیا : خوب شوگا چیشد حالا دوست دختر جونگ کوک کی بود؟
شوگا : اسمش میا بود
لیا : چه اسم قشنگی و امیدوارم بتونیم دوستای خوبی بشیم.
پرش زمانی به 5 دقیقه ی بعد
شوگا : لیا من باید برم پیش جونگ کوک اخه بقیه ی دوستامم هستن برم پیششون
لیا : میشه منم بیام؟
شوگا : راستش حرفای مردونه هست ولی قول میدم بعدش باهم کلی وقت بگذرونیم
لیا : باشه ولی زود بیا
شوگا : باشه عزیزم
جونگ کوک : ا/ت و میا پاشین بریم
ا/ت و میا : کجا بریم؟
جونگ کوک : راستش به شوگا گفتم تا 5 دیقه ی دیگه بیاد بیرون توی حیاط. اینطوری بهتر میتونی حرفتو بهش بزنی
ا/ت : اگه لیا بیاد چی؟
جونگ کوک : نه من به شوگا گفتم اصلا لیا رو نیاره. راستی ا/ت باهاش رو راست باش. تمام حرفاتو بهش بزن.
ا/ت : باشه
جونگ کوک : خوب دیگه پاشین بریم توی حیاط.
میا و ا/ت : بریم.
شوگا : رفتم توی حیاط و منتظر جونگ کوک و ا/ت موندم
جونگ کوک : هی پسر ما اینجاییم بیا
شوگا : باشه
شوگا : خوب خانم ا/ت چیزی میخای بگی؟ میشنوم.
ا/ت : ( با استرس ) خوب راستش من همیشه عاشقت بودم و اینکه توی این چند وقت که پیشت نبودم خیلی افسرده شدم. راستشو بخوای من هیچوقت ترو از خودم دور نمیکردم ولی همش تقصیر لیا عه. ماجرا از اونجایی شروع شد که اومدی مدرسه و لیا عاشقت شد اون بهم گفت که عاشقته و من کاری کنم که تو دوسش داشته باشی ولی وقتی رفتیم جنگل و تو توی بازی جرعت حقیقت بهم اعتراف کردی خشم لیا از اونجا شروع شد بخاطر همین چیزی نگفتم . بعد مدرسه یه روز یه اقای ناشناس بهم پیم داد و گفت به یه ادرسی برم و میخاد چیزی رو بهم بگه. منم رفتم. اون بهم گفت که لیا خیلی شوگا رو دوست داره و من باید از تو فاصله بگیرم چون اگه این کارو نکنم به تو اسیب میزنه . ( با گریه) و اینکه گفت همیشه تحت نظرم داره و وقتی بهت نزدیک بشم برای دوتامون گرون تموم میشه. این تمام ماجرا بود ولی باور کن از ته قلبم دوست دارم......
جونگ کوک : راستی شوگا تا 5 دیقه ی دیگه بیا.
شوگا : باشه
شوگا ویو : قراره امروز همچین بفهمم. رفتم پیش لیا نشستم.
لیا : خوب شوگا چیشد حالا دوست دختر جونگ کوک کی بود؟
شوگا : اسمش میا بود
لیا : چه اسم قشنگی و امیدوارم بتونیم دوستای خوبی بشیم.
پرش زمانی به 5 دقیقه ی بعد
شوگا : لیا من باید برم پیش جونگ کوک اخه بقیه ی دوستامم هستن برم پیششون
لیا : میشه منم بیام؟
شوگا : راستش حرفای مردونه هست ولی قول میدم بعدش باهم کلی وقت بگذرونیم
لیا : باشه ولی زود بیا
شوگا : باشه عزیزم
جونگ کوک : ا/ت و میا پاشین بریم
ا/ت و میا : کجا بریم؟
جونگ کوک : راستش به شوگا گفتم تا 5 دیقه ی دیگه بیاد بیرون توی حیاط. اینطوری بهتر میتونی حرفتو بهش بزنی
ا/ت : اگه لیا بیاد چی؟
جونگ کوک : نه من به شوگا گفتم اصلا لیا رو نیاره. راستی ا/ت باهاش رو راست باش. تمام حرفاتو بهش بزن.
ا/ت : باشه
جونگ کوک : خوب دیگه پاشین بریم توی حیاط.
میا و ا/ت : بریم.
شوگا : رفتم توی حیاط و منتظر جونگ کوک و ا/ت موندم
جونگ کوک : هی پسر ما اینجاییم بیا
شوگا : باشه
شوگا : خوب خانم ا/ت چیزی میخای بگی؟ میشنوم.
ا/ت : ( با استرس ) خوب راستش من همیشه عاشقت بودم و اینکه توی این چند وقت که پیشت نبودم خیلی افسرده شدم. راستشو بخوای من هیچوقت ترو از خودم دور نمیکردم ولی همش تقصیر لیا عه. ماجرا از اونجایی شروع شد که اومدی مدرسه و لیا عاشقت شد اون بهم گفت که عاشقته و من کاری کنم که تو دوسش داشته باشی ولی وقتی رفتیم جنگل و تو توی بازی جرعت حقیقت بهم اعتراف کردی خشم لیا از اونجا شروع شد بخاطر همین چیزی نگفتم . بعد مدرسه یه روز یه اقای ناشناس بهم پیم داد و گفت به یه ادرسی برم و میخاد چیزی رو بهم بگه. منم رفتم. اون بهم گفت که لیا خیلی شوگا رو دوست داره و من باید از تو فاصله بگیرم چون اگه این کارو نکنم به تو اسیب میزنه . ( با گریه) و اینکه گفت همیشه تحت نظرم داره و وقتی بهت نزدیک بشم برای دوتامون گرون تموم میشه. این تمام ماجرا بود ولی باور کن از ته قلبم دوست دارم......
۱۷.۷k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.