مونالیزا پارت ۳۴
+داوینچی توی همون روستای خودم زندگی میکنه از نقاشی اونجاست به بقیه بگید میشناسن فقط احتمال داره که این نامه را همون موقع که بفهمه از طرف منه پرت کنه ازت خواهش میکنم خواهش میکنم بهش بگو که بخونش
$این کار رو میکنم
+ممنونم
نامجون با اسب خودش به طرف روستا با آخرین سرعتی که داشت حرکت کرد
در نبود نامجون سرباز ها طبق دستوراتی که از طرف بالا ،قان ترین کپگرفته بودند تهیونگ و جونگکوک را بیرون آوردند و شروع به شکنجه ی آنها کردند
هرو
دو به پشت خوابیده بودند و منتطر اولین ضربه ی شلاق بودند
به هم دیگر لبخند میزدند
و گریه میکردند
+دوست دارم
_من بیشتر
تهیونگ گریه اش اوج گرفت و با صورتی در هم رفته سرش را بالا گرفت
و وقتی آن را دوباره پایین گذاشت خندید
+من بیشتر
و اولین ضربه را به جونگکوک زدند و چهره ی زیبای پسر در هم رفت
تهیونگ چشمانش را بسته بود و گریه میکرد
+نمیشه شما لعنتیا فقط منو بزنید خواهش میکنم التماستون میکنم اونو ول کنید
اما شکنجه کنندگان از این موضوع به عنوان نقطه ضعف اسفاده میکردند و بیشتر جونگکوک را میزدند
اینبار به تهیونگ هم ضربه زدند و آه هردو بالا رفت
...
$این کار رو میکنم
+ممنونم
نامجون با اسب خودش به طرف روستا با آخرین سرعتی که داشت حرکت کرد
در نبود نامجون سرباز ها طبق دستوراتی که از طرف بالا ،قان ترین کپگرفته بودند تهیونگ و جونگکوک را بیرون آوردند و شروع به شکنجه ی آنها کردند
هرو
دو به پشت خوابیده بودند و منتطر اولین ضربه ی شلاق بودند
به هم دیگر لبخند میزدند
و گریه میکردند
+دوست دارم
_من بیشتر
تهیونگ گریه اش اوج گرفت و با صورتی در هم رفته سرش را بالا گرفت
و وقتی آن را دوباره پایین گذاشت خندید
+من بیشتر
و اولین ضربه را به جونگکوک زدند و چهره ی زیبای پسر در هم رفت
تهیونگ چشمانش را بسته بود و گریه میکرد
+نمیشه شما لعنتیا فقط منو بزنید خواهش میکنم التماستون میکنم اونو ول کنید
اما شکنجه کنندگان از این موضوع به عنوان نقطه ضعف اسفاده میکردند و بیشتر جونگکوک را میزدند
اینبار به تهیونگ هم ضربه زدند و آه هردو بالا رفت
...
۱.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.