رمان منیم گوزل سئوگیلیم نویسنده الهه پورعلی
پارت سی و دو منیم گوزل سِئوگیلیم
سوگل وقتی عصبانیت شدید کایان را دید، نگاهی به او انداخته و لبخندی زد، برای اینکه جو را تغییر دهد درحالی که کتاب داخل دستش را بالا میگرفت گفت:
- ببین برات چی آوردم.
کایان یک بار چشمانش را باز و بسته کرد و نگاهی به کتابی که در دست سوگل بود انداخت وقتی کتاب را دید بیاختیار لبخند به لبش نشست و درحالی که کتاب را از روی جلد کنکاش میکرد گفت:
- Bu kitap sende var mı?
(تو این کتاب رو داری؟)
تا خواست کتاب را از دست سوگل بگیرد سوگل کتاب را بالا برده و گفت:
- یه شرط دارم، اول باید اعصابت رو آروم کنی، اینطور عصبانی نباش!
کایان سری تکان داد و سعی کرد آرام شود سپس کتاب را از دست سوگل گرفته و ورق زد، درحالی که ورق میزد گفت:
- Bu yazarı çok seviyorum, kitapları çok güzel
(من عاشق این نویسنده هستم کتابهاش خیلی باحالن.)
سوگل که در کتابخانه دیده بود کایان از این نویسنده تعریف میکند خندید و گفت:
-من همه کتابهای این نویسنده رو دارم، این یکی از کتابهای خودمه اگه دوست داشتی بخونش.
کایان میخواست کتاب را روی میز بگذارد که در اتاق به صدا درآمد سوگل با استرس به سمت در برگشت و گفت:
- نکنه زنعمو باشه!
همان موقع در اتاق باز شده و دنیز وارد شد سوگل و کایان هر دو نفس عمیقی کشیده و کایان رو به دنیز گفت:
- tatlım burada ne yapıyorsun
(عزیزم تو اینجا چیکار میکنی)
دنیز با شیرین زبانی نگاهی به سوگل انداخته و با افکار بچگانه گفت:
- Kuzen, senin odan da mı burada yoksa kardeşimin odasında misafir misin?
(دخترعمو، اتاق شما هم اینجاست یا توی اتاق داداش من مهمونی؟)
کایان به شیرین زبانیاش خندیده و گفت:
- Ne yapıyorsun küçük kız, ne istiyorsun canım?
(تو چیکار داری دختر کوچولوم چی میخوای عزیزم )
دنیز گفت:
- Bana telefonunu verip Aslı'yla oynar mısın?
(میشه گوشیت رو بدی با آسلی بازی کنیم)
کایان گوشی را از روی میز برداشته و به سمت دنیز گرفت و گفت:
- Yakında şarj edin
(شارژش کمه زود بیار)
دنیز گوشی را با خوشحالی از دست کایان گرفته و گفت:
- teşekkürler kardeşim
(مرسی داداشی)
و سریع از اتاق خارج شد، سوگل چشمانش را بست و نفسش را فوت کرد و رو به کایان گفت:
- وای فکر کردم زنعمو اومد اگه کسی غیر از دنیز بود فکر میکرد که اینجا چه خبره، من برم دیگه فقط یه چیز دیگه!
سکوت کرد و وقتی چشمان کایان را منتظر دید گفت:
- لطفاً از حرفهایی که زدم ناراحت نشو شب هم سعی کن اصلاً با فاتح چشم تو چشم نشی اون تنش برای دعوا میخاره انگار، سعی بکن باهاش چشم تو چشم نشی اگه باهاش بحثت بشه مطمئناً عمه خانوم تو رو مقصر میدونه چون از فاتح خیلی خوشش میاد اونطوری یه دعوای بزرگ اتفاق میافته خواهش میکنم آرامش خودت رو حفظ کن اوکی؟
کایان سری تکان داده و گفت:
- tamam! deneyeceğim ama söz veremem
(باشه سعیم رو میکنم ولی قول نمیدم.)
سوگل وقتی عصبانیت شدید کایان را دید، نگاهی به او انداخته و لبخندی زد، برای اینکه جو را تغییر دهد درحالی که کتاب داخل دستش را بالا میگرفت گفت:
- ببین برات چی آوردم.
کایان یک بار چشمانش را باز و بسته کرد و نگاهی به کتابی که در دست سوگل بود انداخت وقتی کتاب را دید بیاختیار لبخند به لبش نشست و درحالی که کتاب را از روی جلد کنکاش میکرد گفت:
- Bu kitap sende var mı?
(تو این کتاب رو داری؟)
تا خواست کتاب را از دست سوگل بگیرد سوگل کتاب را بالا برده و گفت:
- یه شرط دارم، اول باید اعصابت رو آروم کنی، اینطور عصبانی نباش!
کایان سری تکان داد و سعی کرد آرام شود سپس کتاب را از دست سوگل گرفته و ورق زد، درحالی که ورق میزد گفت:
- Bu yazarı çok seviyorum, kitapları çok güzel
(من عاشق این نویسنده هستم کتابهاش خیلی باحالن.)
سوگل که در کتابخانه دیده بود کایان از این نویسنده تعریف میکند خندید و گفت:
-من همه کتابهای این نویسنده رو دارم، این یکی از کتابهای خودمه اگه دوست داشتی بخونش.
کایان میخواست کتاب را روی میز بگذارد که در اتاق به صدا درآمد سوگل با استرس به سمت در برگشت و گفت:
- نکنه زنعمو باشه!
همان موقع در اتاق باز شده و دنیز وارد شد سوگل و کایان هر دو نفس عمیقی کشیده و کایان رو به دنیز گفت:
- tatlım burada ne yapıyorsun
(عزیزم تو اینجا چیکار میکنی)
دنیز با شیرین زبانی نگاهی به سوگل انداخته و با افکار بچگانه گفت:
- Kuzen, senin odan da mı burada yoksa kardeşimin odasında misafir misin?
(دخترعمو، اتاق شما هم اینجاست یا توی اتاق داداش من مهمونی؟)
کایان به شیرین زبانیاش خندیده و گفت:
- Ne yapıyorsun küçük kız, ne istiyorsun canım?
(تو چیکار داری دختر کوچولوم چی میخوای عزیزم )
دنیز گفت:
- Bana telefonunu verip Aslı'yla oynar mısın?
(میشه گوشیت رو بدی با آسلی بازی کنیم)
کایان گوشی را از روی میز برداشته و به سمت دنیز گرفت و گفت:
- Yakında şarj edin
(شارژش کمه زود بیار)
دنیز گوشی را با خوشحالی از دست کایان گرفته و گفت:
- teşekkürler kardeşim
(مرسی داداشی)
و سریع از اتاق خارج شد، سوگل چشمانش را بست و نفسش را فوت کرد و رو به کایان گفت:
- وای فکر کردم زنعمو اومد اگه کسی غیر از دنیز بود فکر میکرد که اینجا چه خبره، من برم دیگه فقط یه چیز دیگه!
سکوت کرد و وقتی چشمان کایان را منتظر دید گفت:
- لطفاً از حرفهایی که زدم ناراحت نشو شب هم سعی کن اصلاً با فاتح چشم تو چشم نشی اون تنش برای دعوا میخاره انگار، سعی بکن باهاش چشم تو چشم نشی اگه باهاش بحثت بشه مطمئناً عمه خانوم تو رو مقصر میدونه چون از فاتح خیلی خوشش میاد اونطوری یه دعوای بزرگ اتفاق میافته خواهش میکنم آرامش خودت رو حفظ کن اوکی؟
کایان سری تکان داده و گفت:
- tamam! deneyeceğim ama söz veremem
(باشه سعیم رو میکنم ولی قول نمیدم.)
۱.۸k
۲۶ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.