**گذشته ی سیاه **p18
ایپک ویو ....
امکان نداره چیزی این انعکاس رو متوقف کنه ... انگار از دیدن هم سیر نمیشدیم....
صدای زنگ گوشیه مسخره و ترسناکی اومد... چه ریتم ترسناکی داشت ...خیلی خنده دار بود ... گیج بود داشت این ور اونو نگا میکرد.... نشست رو تخت و شروع کرد به گشتن خودش ... انگار خجالت میکشید از صدای زنگ گوشیش ... واقعا مسخره بود اگه نصف شب این زنگ بخوره من از ترس سکته میکنم... خنده ام گرفته بود .... هی میخواستم بخندم ولی به زور خنده ام و قورت دادم ولی نمیتونستم لبامو جمع کنم و جدی باشم مثل همیشه.... بلاخره بعد از کلی گشتن گوشیش و از جیب کتش که رو تخت بود پیدا کرد ....شرط میبندم بدون اینکه فکر کنه و نگا کنه ببینه کیه صفحه شو کشید و گوشی رو گرفت سمت گوشش ... خیلی دستپاچه شده بود دیگه نمیتونستم خودمو تحمل کنم و رومو کردم اون طرف شروع کردم به بیصدا خندیدن ... ولی صداشو میشنیدم...
تهیونگ : الو (دستپاچه)
...................................................................
تهیونگ : خونه یکی از دوستام (نگا میکنه به ایپک)
...................................................................
تهیونگ : آره خوبم ...ساعت چنده ؟
...................................................................
تهیونگ : باشه ... گفتم مراقب ام دکتر ام لازم نیس فقط سرم درد میکنه اونم خوب میشه ...
...................................................................
تهیونگ : باشه شوگا سرم رف ... الان میام شرکت ببینم چه خبره ..( گوشی رو قط کرد )
خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه که داره باهاش حرف میزنه ولی دیدم اسم یه پسر و گف یکم خیالم راحت شد ... وایی ایپک چه خبرته انگار دوس پسره انقدر نگرانی ....
تهیونگ : ببخشید (ایپک برگشت سمت ته)
تهیونگ : اسمتون چیه ؟
ایپک : اسمم ایپکه
تهیونگ : ( چه اسم قشنگی:)معذرت میخوام ایپک واسه تمام اتفاق های که دیشب افتاد (سرشو میندازه پایین)من واقعا شب حالم خوب نبود
ایپک : اشکال نداره پیش میاد ( لبخند)سرتو پایین ننداز ... زندگی بعضی وقتا خیلی سخت میشه...... و تو گناهی نداری که شرمنده باشی (لبخند...ته سرشو میگیره بالا)
تهیونگ : پس ازت تشکر میکنم ایپک (لبخند)ممنون بخاطر تمام دلداری هات ... فقط میتونم یه سوال بپرسم ؟
ایپک : البته
تهیونگ : چند سالته؟
چرا یهو سنم ام و پرسید ..
تهیونگ : بد برداشت نکن آخه دیروز داشتی سیگا
نزاشتم حرفشو تموم کنه گفتم
ایپک : ۱۷ سالمه ( جدی)
تهیونگ: میتونم بپرسم دلیلش
دوباره نزاشتم حرفشو بزنه و گفتم
ایپک : بخاطر خیلی چیزهایی که مغزم و متلاشی میکنن ...همون طور که گفتم زندگی خیلی سخته ( لبخند غمگین)
تهیونگ : بابت سوال ام عذر میخوام ..
ایپک : نه خوب هرکسی سیگار دست یه دختر نوجوون ببینه همین سوال میاد به ذهنش... (سرشو انداخت پایین و با انگشتاش ور رفت)و من جوابی بجز اینکه بگم این نوجوون خیلی سختی کشیده ندارم .... این نوجوون دنبال آرامشه..(لبخند غمگین)
کم کم بغض داشت جاش و تو گلم خوشک میکرد که دستی زیر چونه ام حس کردم .. چونه ام و آروم آورد بالا و تو چشماش زل زدم ...
تهیونگ : همون طور که من وقتی به کسی نیاز داشتم که آرومم کنه و مثل تو بغل ام کنه و درک ام کنه ... بفهمه درد من چیه ...هروقت نیاز ام داشتی میتونی به این شماره ای که میدم زنگ بزنی ..
دستش و از زیر چونه ام آروم برداشت
یه کارت از تو جیب کتش برداشت و بهم نشون داد
تهیونگ : هر وقت کاری ، مشکلی یا دردی یا حرفی واسه گفتن داشتی میتونی بیای به آدرسی که روی این کارت هست .. ( رفت سمت میز تحریر یکی از مداد های طراحی رو برداشت و مشغول نوشتن رو کارت شد )بیا اینم کارت
کارت و از دستش گرفتم و با همون بغض بهش خیره شدم
ایپک : خیلی ممنون ... (داشتم دنبال اسمش میگشتم که گف )
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم (لبخند )
ایپک: ممنون ام تهیونگ (لبخند غمگین )
رفت سمت کتش و از یقه اش گرفت و انداخت روی دوشش همینجوری که از یقه اش گرفته بود در و باز کرد و لحظه ای برگشت سمتم
تهیونگ : من ازت ممنونم ...دوباره میبینمت زغال اخته کوچولو (چشمک میزنه و با لبخند درو میبنده )
منم به رفتش نگا کردم ... قلبم دوباره مثل دیشب شروع به تند زدن کرد .... ای خدا این چشهه
هر نظری که درمورد فیک دارین رو بگین دوس دارم نظرتون و بدونم ... از کامنت هاتون انرژی میگیرم 💫💜
امکان نداره چیزی این انعکاس رو متوقف کنه ... انگار از دیدن هم سیر نمیشدیم....
صدای زنگ گوشیه مسخره و ترسناکی اومد... چه ریتم ترسناکی داشت ...خیلی خنده دار بود ... گیج بود داشت این ور اونو نگا میکرد.... نشست رو تخت و شروع کرد به گشتن خودش ... انگار خجالت میکشید از صدای زنگ گوشیش ... واقعا مسخره بود اگه نصف شب این زنگ بخوره من از ترس سکته میکنم... خنده ام گرفته بود .... هی میخواستم بخندم ولی به زور خنده ام و قورت دادم ولی نمیتونستم لبامو جمع کنم و جدی باشم مثل همیشه.... بلاخره بعد از کلی گشتن گوشیش و از جیب کتش که رو تخت بود پیدا کرد ....شرط میبندم بدون اینکه فکر کنه و نگا کنه ببینه کیه صفحه شو کشید و گوشی رو گرفت سمت گوشش ... خیلی دستپاچه شده بود دیگه نمیتونستم خودمو تحمل کنم و رومو کردم اون طرف شروع کردم به بیصدا خندیدن ... ولی صداشو میشنیدم...
تهیونگ : الو (دستپاچه)
...................................................................
تهیونگ : خونه یکی از دوستام (نگا میکنه به ایپک)
...................................................................
تهیونگ : آره خوبم ...ساعت چنده ؟
...................................................................
تهیونگ : باشه ... گفتم مراقب ام دکتر ام لازم نیس فقط سرم درد میکنه اونم خوب میشه ...
...................................................................
تهیونگ : باشه شوگا سرم رف ... الان میام شرکت ببینم چه خبره ..( گوشی رو قط کرد )
خیلی کنجکاو بودم ببینم کیه که داره باهاش حرف میزنه ولی دیدم اسم یه پسر و گف یکم خیالم راحت شد ... وایی ایپک چه خبرته انگار دوس پسره انقدر نگرانی ....
تهیونگ : ببخشید (ایپک برگشت سمت ته)
تهیونگ : اسمتون چیه ؟
ایپک : اسمم ایپکه
تهیونگ : ( چه اسم قشنگی:)معذرت میخوام ایپک واسه تمام اتفاق های که دیشب افتاد (سرشو میندازه پایین)من واقعا شب حالم خوب نبود
ایپک : اشکال نداره پیش میاد ( لبخند)سرتو پایین ننداز ... زندگی بعضی وقتا خیلی سخت میشه...... و تو گناهی نداری که شرمنده باشی (لبخند...ته سرشو میگیره بالا)
تهیونگ : پس ازت تشکر میکنم ایپک (لبخند)ممنون بخاطر تمام دلداری هات ... فقط میتونم یه سوال بپرسم ؟
ایپک : البته
تهیونگ : چند سالته؟
چرا یهو سنم ام و پرسید ..
تهیونگ : بد برداشت نکن آخه دیروز داشتی سیگا
نزاشتم حرفشو تموم کنه گفتم
ایپک : ۱۷ سالمه ( جدی)
تهیونگ: میتونم بپرسم دلیلش
دوباره نزاشتم حرفشو بزنه و گفتم
ایپک : بخاطر خیلی چیزهایی که مغزم و متلاشی میکنن ...همون طور که گفتم زندگی خیلی سخته ( لبخند غمگین)
تهیونگ : بابت سوال ام عذر میخوام ..
ایپک : نه خوب هرکسی سیگار دست یه دختر نوجوون ببینه همین سوال میاد به ذهنش... (سرشو انداخت پایین و با انگشتاش ور رفت)و من جوابی بجز اینکه بگم این نوجوون خیلی سختی کشیده ندارم .... این نوجوون دنبال آرامشه..(لبخند غمگین)
کم کم بغض داشت جاش و تو گلم خوشک میکرد که دستی زیر چونه ام حس کردم .. چونه ام و آروم آورد بالا و تو چشماش زل زدم ...
تهیونگ : همون طور که من وقتی به کسی نیاز داشتم که آرومم کنه و مثل تو بغل ام کنه و درک ام کنه ... بفهمه درد من چیه ...هروقت نیاز ام داشتی میتونی به این شماره ای که میدم زنگ بزنی ..
دستش و از زیر چونه ام آروم برداشت
یه کارت از تو جیب کتش برداشت و بهم نشون داد
تهیونگ : هر وقت کاری ، مشکلی یا دردی یا حرفی واسه گفتن داشتی میتونی بیای به آدرسی که روی این کارت هست .. ( رفت سمت میز تحریر یکی از مداد های طراحی رو برداشت و مشغول نوشتن رو کارت شد )بیا اینم کارت
کارت و از دستش گرفتم و با همون بغض بهش خیره شدم
ایپک : خیلی ممنون ... (داشتم دنبال اسمش میگشتم که گف )
تهیونگ : کیم تهیونگ هستم (لبخند )
ایپک: ممنون ام تهیونگ (لبخند غمگین )
رفت سمت کتش و از یقه اش گرفت و انداخت روی دوشش همینجوری که از یقه اش گرفته بود در و باز کرد و لحظه ای برگشت سمتم
تهیونگ : من ازت ممنونم ...دوباره میبینمت زغال اخته کوچولو (چشمک میزنه و با لبخند درو میبنده )
منم به رفتش نگا کردم ... قلبم دوباره مثل دیشب شروع به تند زدن کرد .... ای خدا این چشهه
هر نظری که درمورد فیک دارین رو بگین دوس دارم نظرتون و بدونم ... از کامنت هاتون انرژی میگیرم 💫💜
۵.۸k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.