شینپی (پارت ۸)
"ویو کوک"
من اصلا نمی فهمم اینا چی میگن...کاش میدونستم دارن به چه زبونی صحبت میکنن . اون دختره رفت بالا ، بهش میگن...ا...ا/ت؟ رفت بالا و بادیگاردش هم پشتش رفت . بهترین موقعیت بود ، رفتم سمت ساک ها .
تهیونگ : چیکار میکنی؟
کوک : مگه نمیخواستی بدونی اینا چین؟ نگاهی به بقیه انداختم . شوگا هیونگ چشماش برق می زد و لبخند داشت . در یکی از ساک هارو باز کردم . پر از بسته های سفید بود .
تهیونگ : اینا چین؟...
جیهوپ : آرد؟ (آخ بچه ی پاکم)
کوک : مزش میکنیم . یکی از بسته هارو برداشتم و پلاستیکش رو پاره کردم ، حواسم بود ازش نریزه . انگشت زدم توش و سمت زبونم بردم . خواستم مزش کنم که یهو...
"ویو ا/ت"
داشتم از پله ها پایین میومدم که دیدم همشون دور ساک ها جمع شدن . وای نه! کوک داره مزش میکنه!
ا/ت : نه ! (جیغ) با جیغ من همشون برگشتن سمتم و کوک هم وایساد . بدو بدو اومد پایین و بسته رو از دست کوک گرفتم . هل کوچیکی دادم و گفت : داری چه غلطی میکنی؟
خیلی شوکه شده بود .
کوک : ف...فقط خواستم مزش کنم .
ا/ت : دیوونه شدی؟! اصلا میدونی این چیه؟!
کوک : ن...نه خب .
ا/ت : چرا مثل بچه هرچی میبینی میکنی توی دهنت؟! نفسم رو بیرون دادم . اگه دیر رسیده بودم...وای...
ا/ت : میدونی این چیه؟ (با لحن آروم)
کوک : ن...نه...
ا/ت : این کوکائینه! بدبخت گرخید و رفت عقب .
پوزخند زدم و گفتم : حالا بازم میخوای امتحان کنی؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
من اصلا نمی فهمم اینا چی میگن...کاش میدونستم دارن به چه زبونی صحبت میکنن . اون دختره رفت بالا ، بهش میگن...ا...ا/ت؟ رفت بالا و بادیگاردش هم پشتش رفت . بهترین موقعیت بود ، رفتم سمت ساک ها .
تهیونگ : چیکار میکنی؟
کوک : مگه نمیخواستی بدونی اینا چین؟ نگاهی به بقیه انداختم . شوگا هیونگ چشماش برق می زد و لبخند داشت . در یکی از ساک هارو باز کردم . پر از بسته های سفید بود .
تهیونگ : اینا چین؟...
جیهوپ : آرد؟ (آخ بچه ی پاکم)
کوک : مزش میکنیم . یکی از بسته هارو برداشتم و پلاستیکش رو پاره کردم ، حواسم بود ازش نریزه . انگشت زدم توش و سمت زبونم بردم . خواستم مزش کنم که یهو...
"ویو ا/ت"
داشتم از پله ها پایین میومدم که دیدم همشون دور ساک ها جمع شدن . وای نه! کوک داره مزش میکنه!
ا/ت : نه ! (جیغ) با جیغ من همشون برگشتن سمتم و کوک هم وایساد . بدو بدو اومد پایین و بسته رو از دست کوک گرفتم . هل کوچیکی دادم و گفت : داری چه غلطی میکنی؟
خیلی شوکه شده بود .
کوک : ف...فقط خواستم مزش کنم .
ا/ت : دیوونه شدی؟! اصلا میدونی این چیه؟!
کوک : ن...نه خب .
ا/ت : چرا مثل بچه هرچی میبینی میکنی توی دهنت؟! نفسم رو بیرون دادم . اگه دیر رسیده بودم...وای...
ا/ت : میدونی این چیه؟ (با لحن آروم)
کوک : ن...نه...
ا/ت : این کوکائینه! بدبخت گرخید و رفت عقب .
پوزخند زدم و گفتم : حالا بازم میخوای امتحان کنی؟
#فیک_بی_تی_اس #فیک
۱۱.۸k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.