p27
اول از همه یه دوش 10 مینی گرفتم سریع اومدم بیرون تمام پاکسازی صورتم رو انجام دادم یه میکاپ ملایم انجام دادم نگاه ساعت کردم ساعت5:30 دقیقه رو نشون میداد.. رفتم لباسم رو پوشیدم خیلی هیکلم رو تو نمایش میزاشت ولی انتخاب کاراس دیگه نباید دلش رو بشکونم روز تولدش ...ناخنامم یه نگاه کردم همچی کامل بود نگاه ساعت کردم5:55 دقیقه رو نشون میداد...
ات:الاناس که مهمونا بیان...
ات:ولی یه چیزی کمه ...اومم....اها عطر ملایم مایل به تلخم رو زدم و کفشام رو پوشیدم و از پله ها یواش پایین میومدم ....
قشنگ موقعی که من به پله اخر رسیدم زنگ در خورد....
خدمتکار ها در رو باز کردن تا مهمونا رو به داخل راهنمایی کنه .. منم جلوی در پذیرایی ایستاده بود که اولین نفر عموم رو دیدم ....
ات:عمو جین.. خوش امدید(گرفتش بغل)
جین:به به برادر زاده قشنگم .. چقدر زیبا شدی (با لبخند)(از الانم بگم عمو جین هول نیست عموی مهربونیه و میونش با اته خیلی خوبه)
ات:(با لبخند به عموش خیره شد)ممنونم لطف دارین..ولی به زیبایی شما که نمیشه..(با خنده)
جین:ای کلک خوبه خودتم میدونی(با خنده )
سوها:اهای ما یخ کردیم گفته هاتون رو برای داخل بزارید ... ما ادم نیستیم(با خنده)
ات:ای ای زنعموی خوجگل من ..(گرفتش بغل چون 5 ساله همو ندیدن و کلا اته میونش با خانواده عموش و زنعموش خوبه)
سوها:ای ای خوش هیکل جذاب خودمی (با چشمک)
ات:هعی(ب خنده)
ات:زنعمو بفرما داخل (با لبخند)
سوها:باشه عزیزم(لبخند متقابل)
ات:اوه سلام تهیونگ(با خنده )
تهیونگ:به اته خانم..(با لبخند خیره شده بود به اته)
ات: بفرما از اینطرف(اته خواست جلو بیاد که راه رو نشون تهیونگ بده ولی تهیونگ دستش رو از پشت کشید که باعث شد اته سر جاش بمونه)
تهیونگ:یه مهمون دیگه داری با احوال پرسی کن خودم راه رو پیدا میکنم..(با لبخد جذاب دختر کش)
ات:اوکی..ولی کیه؟
ته:خودت متوجه میشی.....
یه چند دقیقه صبر کردم ولی کسی نیومد ...منظور تهیونگ کی بود؟....هوففف
دیگه نتونستم بموم تا خواستم در رو ببنم پای یکی مانع بسته شدم در شد....
در یکم با شدت باز شد و من رو یکم ترسوند ...
ولی وقتی به چهارچوب در نگاه کردم..
یه مرد هیکلی چهارشونه دار که یه لباس مردونه یقه تیز پوشیده بود دوتا از دکمه هاش هم باز بود ولی یه تتو منو باعث فکر کردن به چیزی که نمیخواستم کرد.....
کوک:میخواستی در رو ببندی؟(خیلی بم و دختر کش)
ات:اوه سلام اقای جئون ...من خیلی منتظر موندم ولی کسی نیومد گفتم برم که خواستم در رو ببندم شما پاتون رو لایه در گذاشتین..(سرد و با لبخند ملایم پسر کش)
کوک:اوه فکر کنم منو یادت رفته ..هوم؟(جذاب و بم)
ات:مگه منو شما باهم گذشته داشتیم ؟(خیلی سرد و ملایم)
کوک:اومم...اسمش رو گذشته نمیشه گذاشت ... ولی میشه بهش یه چیز دیگه گفت..(با پوزخند جذاب )
سوها:اته کجایی دختر بیا دیگه..(با داد)
ات :دارم میام زن عمو ...میتونم راه رو نشونتون بدم..
ات تا خواست قدم اول رو برداره دستاش از پشت کشیده شد و محکم کوبیده شد به دیوار ... و اهی از دهنش خارج شد....
کوک:کجا با این عجله ..(در گوش اته و با بم ترین حالت ممکن)
ات:جناب جئون من مهمون دارم و الان مهمونام میرسن باید برم بهشون خوشامد گویی کنم ...لطفا منو ول کنید(سرد و ریلکس )
کوک:اوم کی بهت اجازه داده همچین لباسی بپوشی که هیکل خوش فرمت رو به نشون بزاری؟هوم(در گوش اته و لاله گوش اته رو لیس زد)
ات:جناب جئون من و شما گذشته ای نداریم و نخواهیم داشت پس لطفا به من نزدیک نشید(با سرد ترین حالت)(کوک رو با تمام توانش هل داد و به پذیرایی رفت)
کوک:همین این دختر منو کشته..لحن حرف زدنش..خال گوشه لبش..و همینطور اون هیکلی که تمامن مال من بود رو الان به نمایش چشمای هیز گذاشت ...هوففف نمیتونم ازش دست بردارم ...اون نمیدونه من این پنج سال رو مثل یه مرده متحرک که فقط داره میخوابه و بیدار میشه زندگی میکنم...(اروم)
اسلاید دوم لباس اته
اسلاید سوم میکاپ اته
اسلاید چهارم ناخن اته
اسلاید پنجملباس کارا
اسلاید ششم لباس کوک
ات:الاناس که مهمونا بیان...
ات:ولی یه چیزی کمه ...اومم....اها عطر ملایم مایل به تلخم رو زدم و کفشام رو پوشیدم و از پله ها یواش پایین میومدم ....
قشنگ موقعی که من به پله اخر رسیدم زنگ در خورد....
خدمتکار ها در رو باز کردن تا مهمونا رو به داخل راهنمایی کنه .. منم جلوی در پذیرایی ایستاده بود که اولین نفر عموم رو دیدم ....
ات:عمو جین.. خوش امدید(گرفتش بغل)
جین:به به برادر زاده قشنگم .. چقدر زیبا شدی (با لبخند)(از الانم بگم عمو جین هول نیست عموی مهربونیه و میونش با اته خیلی خوبه)
ات:(با لبخند به عموش خیره شد)ممنونم لطف دارین..ولی به زیبایی شما که نمیشه..(با خنده)
جین:ای کلک خوبه خودتم میدونی(با خنده )
سوها:اهای ما یخ کردیم گفته هاتون رو برای داخل بزارید ... ما ادم نیستیم(با خنده)
ات:ای ای زنعموی خوجگل من ..(گرفتش بغل چون 5 ساله همو ندیدن و کلا اته میونش با خانواده عموش و زنعموش خوبه)
سوها:ای ای خوش هیکل جذاب خودمی (با چشمک)
ات:هعی(ب خنده)
ات:زنعمو بفرما داخل (با لبخند)
سوها:باشه عزیزم(لبخند متقابل)
ات:اوه سلام تهیونگ(با خنده )
تهیونگ:به اته خانم..(با لبخند خیره شده بود به اته)
ات: بفرما از اینطرف(اته خواست جلو بیاد که راه رو نشون تهیونگ بده ولی تهیونگ دستش رو از پشت کشید که باعث شد اته سر جاش بمونه)
تهیونگ:یه مهمون دیگه داری با احوال پرسی کن خودم راه رو پیدا میکنم..(با لبخد جذاب دختر کش)
ات:اوکی..ولی کیه؟
ته:خودت متوجه میشی.....
یه چند دقیقه صبر کردم ولی کسی نیومد ...منظور تهیونگ کی بود؟....هوففف
دیگه نتونستم بموم تا خواستم در رو ببنم پای یکی مانع بسته شدم در شد....
در یکم با شدت باز شد و من رو یکم ترسوند ...
ولی وقتی به چهارچوب در نگاه کردم..
یه مرد هیکلی چهارشونه دار که یه لباس مردونه یقه تیز پوشیده بود دوتا از دکمه هاش هم باز بود ولی یه تتو منو باعث فکر کردن به چیزی که نمیخواستم کرد.....
کوک:میخواستی در رو ببندی؟(خیلی بم و دختر کش)
ات:اوه سلام اقای جئون ...من خیلی منتظر موندم ولی کسی نیومد گفتم برم که خواستم در رو ببندم شما پاتون رو لایه در گذاشتین..(سرد و با لبخند ملایم پسر کش)
کوک:اوه فکر کنم منو یادت رفته ..هوم؟(جذاب و بم)
ات:مگه منو شما باهم گذشته داشتیم ؟(خیلی سرد و ملایم)
کوک:اومم...اسمش رو گذشته نمیشه گذاشت ... ولی میشه بهش یه چیز دیگه گفت..(با پوزخند جذاب )
سوها:اته کجایی دختر بیا دیگه..(با داد)
ات :دارم میام زن عمو ...میتونم راه رو نشونتون بدم..
ات تا خواست قدم اول رو برداره دستاش از پشت کشیده شد و محکم کوبیده شد به دیوار ... و اهی از دهنش خارج شد....
کوک:کجا با این عجله ..(در گوش اته و با بم ترین حالت ممکن)
ات:جناب جئون من مهمون دارم و الان مهمونام میرسن باید برم بهشون خوشامد گویی کنم ...لطفا منو ول کنید(سرد و ریلکس )
کوک:اوم کی بهت اجازه داده همچین لباسی بپوشی که هیکل خوش فرمت رو به نشون بزاری؟هوم(در گوش اته و لاله گوش اته رو لیس زد)
ات:جناب جئون من و شما گذشته ای نداریم و نخواهیم داشت پس لطفا به من نزدیک نشید(با سرد ترین حالت)(کوک رو با تمام توانش هل داد و به پذیرایی رفت)
کوک:همین این دختر منو کشته..لحن حرف زدنش..خال گوشه لبش..و همینطور اون هیکلی که تمامن مال من بود رو الان به نمایش چشمای هیز گذاشت ...هوففف نمیتونم ازش دست بردارم ...اون نمیدونه من این پنج سال رو مثل یه مرده متحرک که فقط داره میخوابه و بیدار میشه زندگی میکنم...(اروم)
اسلاید دوم لباس اته
اسلاید سوم میکاپ اته
اسلاید چهارم ناخن اته
اسلاید پنجملباس کارا
اسلاید ششم لباس کوک
۱۲.۳k
۲۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.