فیک: فقط من ،فقط تو
پارت _ ۸۶
یونگی: منتظرش بودی ؟
ات برگشت ک یونگی دید
ات : یو یونگی اینجا چیکار میکنی
یونگی: از کوک کمک گرفتم ک بتونم ببینمت
ات بلند شد و آروم ب سمت یونگی رفت و مقابلش ایستاد
ات : کاش کاش زود بری الان تهیونگ میاد دردسر میشه ها
یونگی: بیاد هیچ غلطی نمیتونه بکنه
و ات رو تو بغلش گرفت و پنج دقیقه ای میشد ک تو بغل هم بودن ک ات ازش جدا شد
یونگی: اگه سال ها سال هم بغلت بگیرم فک نکنم بتونم دلتنگیم رو رفع کنم
و هم ات و هم یونگی هر دو لبخند تلخی زدن
ات : إمی ....
یونگی: اون الان پیش جیهیون تو عمارت منه و دارن اتاق بچه شون رو سر و سامان میدن
ات : چی!
یونگی: اره. دوست نداشتم از هم جدا باشند و جیهیون هم با ما زندگی میکنه بلاخره اونها با هم بودن و عاشق همن منم ک
ات از این شدت مهربونیت یونگی بغضش گرفته بود و فکر هایی ک نباید در موردش میکرد و همش اشتباه بود زد زیر گریه ک یونگی ب پشت آروم میزد
یونگی: هی الهه من گریه نکن دیگه میدونم دیر بهت گفتم
ات واقعا نمیدونست چیکار کنه اون از تهیونگ ک از ی طرف بچه داره از ی طرف انقد بهش اهمیت میده اینم از یونگی ک
تو بغل یونگی آروم بود و آرامش داشت
یونگی: ات باید ی چیز. هایی ازت بپرسم
ات دقیقا از همین میترسید و جوابی نتونست داشته باشه
ات : بزار برای بعد الان فقط میخوام پیشت باشم
یونگی: ولی آخه
ات : هیشششش
و یونگی تو چشمای ات نگاه کرد و آروم بهش نزدیک شد ک
تهیونگ
اوه یعنی ات چرا انقد نگران بود زدم رو ترمز و تصمیم گرفتم ک برگردم اون هم با خودم بیارم و ب عمارت رسیدم که کوک رو دیدم یهو رنگش پرید زود اومد سراغم
کوک : إ آم تهیونگ چرا برگشتی
ته : اومدم ات رو ببرم
کوک : چیزه خب من الان میرم بهش میگم هوم ؟
ته بد مشکوک شده بودم رفتار هاشون اصلا نرمال نبود عصبی شدم و ب سمت پله ها رفتم ک کوک پشت سرم میمومد و اصلا متوجه نمیشدم ک داره چی میگه ب در رسیدم و آروم در رو باز کردم ک با صحنه ای ک مواجه شدم خشکم زد تقریبا نفس کشیدن رو فراموش کردم و آروم ب عقب رفتم ک ......
شرط پارت بعد:_- 88تا لایک و کامنت بدون تکرار 💜
یونگی: منتظرش بودی ؟
ات برگشت ک یونگی دید
ات : یو یونگی اینجا چیکار میکنی
یونگی: از کوک کمک گرفتم ک بتونم ببینمت
ات بلند شد و آروم ب سمت یونگی رفت و مقابلش ایستاد
ات : کاش کاش زود بری الان تهیونگ میاد دردسر میشه ها
یونگی: بیاد هیچ غلطی نمیتونه بکنه
و ات رو تو بغلش گرفت و پنج دقیقه ای میشد ک تو بغل هم بودن ک ات ازش جدا شد
یونگی: اگه سال ها سال هم بغلت بگیرم فک نکنم بتونم دلتنگیم رو رفع کنم
و هم ات و هم یونگی هر دو لبخند تلخی زدن
ات : إمی ....
یونگی: اون الان پیش جیهیون تو عمارت منه و دارن اتاق بچه شون رو سر و سامان میدن
ات : چی!
یونگی: اره. دوست نداشتم از هم جدا باشند و جیهیون هم با ما زندگی میکنه بلاخره اونها با هم بودن و عاشق همن منم ک
ات از این شدت مهربونیت یونگی بغضش گرفته بود و فکر هایی ک نباید در موردش میکرد و همش اشتباه بود زد زیر گریه ک یونگی ب پشت آروم میزد
یونگی: هی الهه من گریه نکن دیگه میدونم دیر بهت گفتم
ات واقعا نمیدونست چیکار کنه اون از تهیونگ ک از ی طرف بچه داره از ی طرف انقد بهش اهمیت میده اینم از یونگی ک
تو بغل یونگی آروم بود و آرامش داشت
یونگی: ات باید ی چیز. هایی ازت بپرسم
ات دقیقا از همین میترسید و جوابی نتونست داشته باشه
ات : بزار برای بعد الان فقط میخوام پیشت باشم
یونگی: ولی آخه
ات : هیشششش
و یونگی تو چشمای ات نگاه کرد و آروم بهش نزدیک شد ک
تهیونگ
اوه یعنی ات چرا انقد نگران بود زدم رو ترمز و تصمیم گرفتم ک برگردم اون هم با خودم بیارم و ب عمارت رسیدم که کوک رو دیدم یهو رنگش پرید زود اومد سراغم
کوک : إ آم تهیونگ چرا برگشتی
ته : اومدم ات رو ببرم
کوک : چیزه خب من الان میرم بهش میگم هوم ؟
ته بد مشکوک شده بودم رفتار هاشون اصلا نرمال نبود عصبی شدم و ب سمت پله ها رفتم ک کوک پشت سرم میمومد و اصلا متوجه نمیشدم ک داره چی میگه ب در رسیدم و آروم در رو باز کردم ک با صحنه ای ک مواجه شدم خشکم زد تقریبا نفس کشیدن رو فراموش کردم و آروم ب عقب رفتم ک ......
شرط پارت بعد:_- 88تا لایک و کامنت بدون تکرار 💜
۱۰۷.۵k
۱۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.