استایلد دو عکس کازوعه اس
خواهر گمشده*
پارت ۴
ویو کازوعه *
بلخره به زور تونستم برادر کیوسا رو پیدا کنم ولی اول باید ماجرا رو توضیح بدم تازه با زخمی که دارم نمی تونم زیاد مبارزه کنم ولی باید بدونه که خواهرش تو چه دردسری افتاده
ویو کازوعه پیش کیوسا*
کیوسا : ببین .. این عکس داداشمه اینو مادرم برام فرستاد نگاش کن چه خوش تیپه
کازوعه:ههه دختر خیلی شکل هم میتونید انگار کپی شده
کیوسا : اوهوم... ولی پدرم هیچ وقت نباید دستش به کیوسکه برسه اگه کیوسکه هم مثل من گرفتار کنه بت درد و رنج های زیاد نمیتونم تحمل کنم که این جوری درد بکشه اون نباید ارث پدرم رو به ارث ببره اگه اونو پیداش کنه مجبورش میکنه که فرمانده ی مافیا بشه درست مثل من اون با سلاخی کردن من مجبورم کرد که این کار رو بکنم مبارزه کنم وآدم بکشم
کازوعه امشب کمکت میکنم که فرار کنی ولی به یه شرط ..
کازوعه: چی من اینجا تنهات نمیزارم باید همراهم بیای
کیوسا: ممنونم ولی بخاطر حلقه ای که دور گردنم بسته نمیتونم این حلقه به یه شوک الکتریکی متصل اگه نافرمانی کنم فعال میشه تازه تا پشت دروازه هم نمیتونم بیشتر دور بشم مگر اینکه پدرم اجازه بده
کازوعه: و.. ولی... این....
کیوسا : هیشش ... اگه میخوای کمکم کنی درخواستم رو قبول کن این عکس برادرمه بگیرش اونو پیداش کن و تا جایی که میتونی اونو از پدرم و اینجا دور نگه دار اگه فهمیده که من وجود دارم بگو اون.... مرده این طوری دیگه دنبالم نمیاد.
کازوعه : آخه چرا .. باید بهش بگم باهم میتونیم آزادت کنیم کیوسا تو حق داری آزاد باشی
کیوسا: ممنونم ولی نمیخوام برادرم هم مثل من بشه اون نباید رنج های منو بکشه ...
ویو کازوعه پیش تومان *
کازوتورا : هوی دختر یکم دیگه مونده بیا
کازوعه : خیلی خوب
تو ذهن کازوعه :حقیقت رو به این پسره بگم یانه ظاهرا این کله موزیک بیشتر بهش نزدیکه ولی تاحالا چیزی درمورد تومان نشنیدم .... آخ.. اول باید شونم رو درمان کنم بعد بگم...
باجی : بیا این طرف اینجاس
وارد مخفیگاه میشن *
مایکی : هوی باجی چیشد بر....
این دختره کیه
باجی : داستانش مفصله ... میتسویا میشه کمکش کنی شونش تیر خورده
میتوسا سری به نشونه ی تایید تکون میده
دراکن: خوب نمیخوای داستان رو بگی
باجی تمام ماجرا رو گف که چطور شد واینا
کازوتورا،: نصفش رو نگفتی
باجی خودشون میفهنن نفهم که نیستن
حالا تو ... دختره
میره پیش کازوعه *
همه چی رو از سیر تا پیاز تعریف کن فقط اگه دروغ بگی خودت میدونی نگاهی معنا دار*
کازوعه : عااا...
کازوتورا : اووو باجی رو عجب تحدید هایی واو
باجی : خفه کازوتورا
کازوعه : میزارید بنالم
بقیه : بنال
کازوعه هوف....خوب ... چهار سالم بود که منو به یه مافیای بندر فروختن اون مافیا مردی به اسم ا/ف بود (اسم بابای باجی مثلا )
نظرتون چیه ^^
پارت ۴
ویو کازوعه *
بلخره به زور تونستم برادر کیوسا رو پیدا کنم ولی اول باید ماجرا رو توضیح بدم تازه با زخمی که دارم نمی تونم زیاد مبارزه کنم ولی باید بدونه که خواهرش تو چه دردسری افتاده
ویو کازوعه پیش کیوسا*
کیوسا : ببین .. این عکس داداشمه اینو مادرم برام فرستاد نگاش کن چه خوش تیپه
کازوعه:ههه دختر خیلی شکل هم میتونید انگار کپی شده
کیوسا : اوهوم... ولی پدرم هیچ وقت نباید دستش به کیوسکه برسه اگه کیوسکه هم مثل من گرفتار کنه بت درد و رنج های زیاد نمیتونم تحمل کنم که این جوری درد بکشه اون نباید ارث پدرم رو به ارث ببره اگه اونو پیداش کنه مجبورش میکنه که فرمانده ی مافیا بشه درست مثل من اون با سلاخی کردن من مجبورم کرد که این کار رو بکنم مبارزه کنم وآدم بکشم
کازوعه امشب کمکت میکنم که فرار کنی ولی به یه شرط ..
کازوعه: چی من اینجا تنهات نمیزارم باید همراهم بیای
کیوسا: ممنونم ولی بخاطر حلقه ای که دور گردنم بسته نمیتونم این حلقه به یه شوک الکتریکی متصل اگه نافرمانی کنم فعال میشه تازه تا پشت دروازه هم نمیتونم بیشتر دور بشم مگر اینکه پدرم اجازه بده
کازوعه: و.. ولی... این....
کیوسا : هیشش ... اگه میخوای کمکم کنی درخواستم رو قبول کن این عکس برادرمه بگیرش اونو پیداش کن و تا جایی که میتونی اونو از پدرم و اینجا دور نگه دار اگه فهمیده که من وجود دارم بگو اون.... مرده این طوری دیگه دنبالم نمیاد.
کازوعه : آخه چرا .. باید بهش بگم باهم میتونیم آزادت کنیم کیوسا تو حق داری آزاد باشی
کیوسا: ممنونم ولی نمیخوام برادرم هم مثل من بشه اون نباید رنج های منو بکشه ...
ویو کازوعه پیش تومان *
کازوتورا : هوی دختر یکم دیگه مونده بیا
کازوعه : خیلی خوب
تو ذهن کازوعه :حقیقت رو به این پسره بگم یانه ظاهرا این کله موزیک بیشتر بهش نزدیکه ولی تاحالا چیزی درمورد تومان نشنیدم .... آخ.. اول باید شونم رو درمان کنم بعد بگم...
باجی : بیا این طرف اینجاس
وارد مخفیگاه میشن *
مایکی : هوی باجی چیشد بر....
این دختره کیه
باجی : داستانش مفصله ... میتسویا میشه کمکش کنی شونش تیر خورده
میتوسا سری به نشونه ی تایید تکون میده
دراکن: خوب نمیخوای داستان رو بگی
باجی تمام ماجرا رو گف که چطور شد واینا
کازوتورا،: نصفش رو نگفتی
باجی خودشون میفهنن نفهم که نیستن
حالا تو ... دختره
میره پیش کازوعه *
همه چی رو از سیر تا پیاز تعریف کن فقط اگه دروغ بگی خودت میدونی نگاهی معنا دار*
کازوعه : عااا...
کازوتورا : اووو باجی رو عجب تحدید هایی واو
باجی : خفه کازوتورا
کازوعه : میزارید بنالم
بقیه : بنال
کازوعه هوف....خوب ... چهار سالم بود که منو به یه مافیای بندر فروختن اون مافیا مردی به اسم ا/ف بود (اسم بابای باجی مثلا )
نظرتون چیه ^^
۴.۹k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.